- Jan
- 956
- 3,349
- مدالها
- 2
معرفی کتاب ابر تندر
کتاب ابر تندر نوشته نیل شوسترمن است که با ترجمه آرزو مقدس منتشر شده است. این کتاب با نگاه به آینده است و دنیای خیالی جهان پس از قرنها تغییر را روایت میکند. این کتاب جلد دوم کتاب داس مرگ است.
درباره کتاب ابر تندر
جهانی را تصور کنید که در آن از گرسنگی، بیماری، جنگ و بدبختی خبری نیست. انسانها همهی اینها را از بین بردهاند؛ حتی مرگ هم دیگر در کار نیست. حالا داسها تنها کسانی هستند که میتوانند به زندگیها پایان دهند و جانها را بگیرند این گروه وظیفه دارند برای حفظ تعادل جمعیت انسانها را از بین ببرند.
روئَن تصمیم گرفته با شیوهی خودش با فساد مبارزه کند. او نام داس لوسیفر را برای خود انتخاب کرده، ردای ممنوعهی مشکی میپوشد و داسهایی را که مدتها است فاسد شدهاند، میکشد و آنها را میسوزاند. روئن کارت شناسایی تقلبی ساخته است و محل زندگیاش را تغییر میدهد. او در طول یک سال هفت داس را کشته است. روئن به نفر هشتم که «داس برامز» است فرصت یک ماهه میدهد تا رفتارش را اصلاح کند وگرنه او هم کشته خواهد شد
خواندن کتاب ابر تندر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات علمی تخیلی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب ابر تندر
مهاجم سیاهپوش، ناگهان از یک کوچهٔ باریک بیرون آمد، از پهلو به او حمله کرد و به گلویش مُشت کوبید. وقتی برامز بهزحمت تلاش میکرد نفس بکشد، مهاجم یک لگد بوکاتور ـ همان هنر رزمی خشونتباری که داسها میآموختند ـ به پاهایش کوبید و او را به زمین انداخت. برامز، روی یک جعبه کاهوی گندیده افتاد که کنار درِ مغازهای گذاشته شده بود. جعبه شکست و بوی گند و تندی از آن خارج شد. حالا فقط میتوانست نفسهای کوتاه و بریدهبریدهای بکشد و گرمایی را احساس کند که مُسکّنهای آزاد شدهٔ نانیتهای درد در بدنش پخش میکردند.
نه! هنوز نه! نباید بیحس بشم. برای مبارزه با این آدم خبیث به همهٔ هوشوحواسم نیاز دارم.
اما نانیتهای درد، تنها پیامآورانِ سادهدلِ آرامِش بودند و چیزی جز فریاد خشمگین عصبها را نمیشنیدند. پس خواستهٔ او را نشنیده گرفتند و دردش را تسکین دادند.
برامز سعی کرد بایستد اما روی سبزیهای فاسدی که زیرش لِه شده و به لجنی لیز و ناخوشایند تبدیل شده بودند، سُر خورد. مهاجم سیاهپوش حالا روی او نشسته بود و پشتش را به زمین دوخته بود. برامز سعی کرد دستش را به دنبال سلاحی به ردایش فرو کند اما نتوانست. پس در عوض دستش را بالا آورد و کلاهِ سیاه مهاجم را عقب زد، مرد جوانی در برابرش بود ـ مرد هم نبود ـ یک پسربچه. چشمهایش مشتاق و مصمم به ـ آن واژهٔ دوران میرایی ـ قتل بودند.
«داس یوهانِس برامز، شما به سوءاستفاده از جایگاهتون و چندین جنایت علیه بشریت محکوم شدین.»
کتاب ابر تندر نوشته نیل شوسترمن است که با ترجمه آرزو مقدس منتشر شده است. این کتاب با نگاه به آینده است و دنیای خیالی جهان پس از قرنها تغییر را روایت میکند. این کتاب جلد دوم کتاب داس مرگ است.
درباره کتاب ابر تندر
جهانی را تصور کنید که در آن از گرسنگی، بیماری، جنگ و بدبختی خبری نیست. انسانها همهی اینها را از بین بردهاند؛ حتی مرگ هم دیگر در کار نیست. حالا داسها تنها کسانی هستند که میتوانند به زندگیها پایان دهند و جانها را بگیرند این گروه وظیفه دارند برای حفظ تعادل جمعیت انسانها را از بین ببرند.
روئَن تصمیم گرفته با شیوهی خودش با فساد مبارزه کند. او نام داس لوسیفر را برای خود انتخاب کرده، ردای ممنوعهی مشکی میپوشد و داسهایی را که مدتها است فاسد شدهاند، میکشد و آنها را میسوزاند. روئن کارت شناسایی تقلبی ساخته است و محل زندگیاش را تغییر میدهد. او در طول یک سال هفت داس را کشته است. روئن به نفر هشتم که «داس برامز» است فرصت یک ماهه میدهد تا رفتارش را اصلاح کند وگرنه او هم کشته خواهد شد
خواندن کتاب ابر تندر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات علمی تخیلی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب ابر تندر
مهاجم سیاهپوش، ناگهان از یک کوچهٔ باریک بیرون آمد، از پهلو به او حمله کرد و به گلویش مُشت کوبید. وقتی برامز بهزحمت تلاش میکرد نفس بکشد، مهاجم یک لگد بوکاتور ـ همان هنر رزمی خشونتباری که داسها میآموختند ـ به پاهایش کوبید و او را به زمین انداخت. برامز، روی یک جعبه کاهوی گندیده افتاد که کنار درِ مغازهای گذاشته شده بود. جعبه شکست و بوی گند و تندی از آن خارج شد. حالا فقط میتوانست نفسهای کوتاه و بریدهبریدهای بکشد و گرمایی را احساس کند که مُسکّنهای آزاد شدهٔ نانیتهای درد در بدنش پخش میکردند.
نه! هنوز نه! نباید بیحس بشم. برای مبارزه با این آدم خبیث به همهٔ هوشوحواسم نیاز دارم.
اما نانیتهای درد، تنها پیامآورانِ سادهدلِ آرامِش بودند و چیزی جز فریاد خشمگین عصبها را نمیشنیدند. پس خواستهٔ او را نشنیده گرفتند و دردش را تسکین دادند.
برامز سعی کرد بایستد اما روی سبزیهای فاسدی که زیرش لِه شده و به لجنی لیز و ناخوشایند تبدیل شده بودند، سُر خورد. مهاجم سیاهپوش حالا روی او نشسته بود و پشتش را به زمین دوخته بود. برامز سعی کرد دستش را به دنبال سلاحی به ردایش فرو کند اما نتوانست. پس در عوض دستش را بالا آورد و کلاهِ سیاه مهاجم را عقب زد، مرد جوانی در برابرش بود ـ مرد هم نبود ـ یک پسربچه. چشمهایش مشتاق و مصمم به ـ آن واژهٔ دوران میرایی ـ قتل بودند.
«داس یوهانِس برامز، شما به سوءاستفاده از جایگاهتون و چندین جنایت علیه بشریت محکوم شدین.»