جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب بادام

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته گفتگو متفرقه کتاب توسط ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ با نام کتاب بادام ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 354 بازدید, 9 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته گفتگو متفرقه کتاب
نام موضوع کتاب بادام
نویسنده موضوع ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
نام کتاب:‌ بادام

نویسنده: وون پیونگ سون

مترجم: صالحه‌ ترابی‌نوا
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ill_mah
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
معرفی کتاب بادام
کتاب بادام نوشتهٔ وون پیونگ سون با ترجمهٔ مریم بردبار در انتشارات کتیبه پارسی چاپ شده است. این داستان کره‌ای دربارهٔ کودکی است که به بیماری آلکسی تایمیا مبتلاست. این بیماری یک اختلال روانی است که برای اولین‌بار در مجلات پزشکی در دههٔ ۱۹۷۰ و با توضیح «ناتوانی در شناسایی و بیان احساسات» توصیف شد.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ill_mah
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2

درباره کتاب بادام

یون جه با بیماری مغزی آلکسی تایمیا به دنیا آمده است. این بیماری بروز احساساتی مانند ترس یا خشم را برای او سخت می‌کند. مادر و مادربزرگ او همهٔ تلاششان را می‌کنند که یون جه احساس بدی نداشته باشد اما او نمی‌تواند با افراد دیگر به‌خوبی معاشرت کند و دوستی داشته باشد. خانهٔ کوچک آن‌ها با یادداشت‌های رنگارنگ تزئین شده است. این یادداشت‌ها به او یادآوری می‌کنند چه زمانی باید لبخند بزند، چه زمانی باید بگوید «متشکرم» و چه زمانی باید بخندد. تا اینکه در شانزدهمین سالگرد تولد یون جه، همه‌چیز تغییر می‌کند. نام «بادام» اشاره به نورون‌های بادامی‌شکلی دارد که در مغز او وجود دارند و زندگی را برای او و اطرافیانش دشوار می‌کنند. خود او در این‌باره می‌گوید:
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ill_mah
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
من درون خودم بادام‌هایی دارم.

شما هم دارید.

کسانی که به آن‌ها عشق یا تنفر ‌می‌ورزید هم دارند.

هیچ‌ک.س نمی‌تواند آن بادام‌ها را درون خود حس کند.

فقط ‌می‌دانید که آنجا هستند.

این داستان، خلاصه بگویم، در مورد ملاقات دو هیولاست. یکی از آن دو من هستم.

به شما ‌نمی‌گویم که پایان این داستان شاد است یا غم‌انگیز. چون، اول از همه، هر داستانی وقتی پایانش مشخص شود کسل‌کننده ‌می‌شود.

دوم، اینکه به شما نگویم باعث ‌می‌شود بیشتر جذب و درگیر این داستان شوید.

در آخر، البته ‌می‌دانم که بیشتر به یک بهانه ‌می‌ماند، اما نه شما، نه من و نه هیچ‌ک.س دیگری ‌نمی‌تواند ‌واقعاً بداند که داستانی شاد است یا غم‌انگیز.»

کتاب بادام را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به دوستداران فرهنگ و ادبیات کره‌ٔ جنوبی پیشنهاد می‌شود.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ill_mah
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
درباره وون پیونگ سون

وون پیونگ سون در سال ۱۹۷۹ به دنیا آمد. او رمان‌نویسی اهل کرهٔ جنوبی و برندهٔ ۲ جایزهٔ ادبی بوده است: در سال ۲۰۱۶ برای کتاب «بادام» (Amondeu) و در سال ۲۰۱۷ برای کتاب «ضدحملهٔ سی» (Seoreunui bangyeok). رمان‌های این نویسنده معنای وجود و رشد انسان را کشف می‌کنند و شخصیت‌هایی منحصربه‌فرد دارند.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ill_mah
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
بخشی از کتاب بادام

«آن روز شش نفر مرده و یک نفر زخمی شده بودند. اولین نفرات مامان و مامان‌بزرگ بودند. بعد، یک دانشجوی کالج که برای اینکه جلوی مرد را بگیرد با عجله وارد صحنه شده بود. نفرات بعد دو مرد پنجاه‌وچند ساله که در صف اول رژۀ سپاه رستگاری بودند، و بعد یک مأمور پلیس بود؛ در نهایت هم خود مرد. او تصمیم گرفته بود آخرین قربانی کشتار جنون‌آمیزش باشد. مرد خنجر را محکم در سینۀ خود فرو کرد و مانند بیشتر قربانیان دیگر، پیش از رسیدن آمبولانس تمام کرد. من کل ماجرا را در حالی که پیش چشمم جریان داشت، فقط تماشا ‌می‌کردم.

مثل همیشه، فقط با چشمان بی‌روح آنجا ایستاده بودم.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ill_mah
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
نخستین علائم بروز بیماری وقتی شش ساله بودم پدیدار شدند. نشانه‌هایش از خیلی قبل‌تر وجود داشتند، اما آن زمان بود که بالاخره خود را نشان دادند. آن روز، احتمالاً مامان فراموش کرده بود بعد از کودکستان دنبال من بیاید. بعداً به من گفت، که پس از این همه سال به ملاقات بابا رفته بوده، که به او بگوید بالاخره تصمیم گرفته رهایش کند، نه به این خاطر که با مرد جدیدی آشنا شده، بلکه چون ‌می‌خواهد زندگی‌اش را از سر بگیرد. ظاهراً او همۀ این حرف‌ها را در حالی که در و دیوار آرامگاه رنگ‌ورو رفتۀ بابا را ‌می‌شسته، به او گفته بود. در حالی که عشق او یک بار و برای همیشه به پایان ‌می‌رسید، من، مهمان ناخواندۀ عشق نوپای آنها، کاملاً از خاطر او رفته بودم.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ill_mah
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
پس از اینکه همۀ بچه‌ها رفتند، من تک‌وتنها بیرون کودکستان سرگردان بودم. تنها چیزی که این کودک شش ساله، ‌می‌توانست در مورد خانه‌اش به خاطر بیاورد، این بود که آن جایی روی یک پل قرار دارد. من از پل رهگذر بالا رفتم و آنجا در حالی که سرم را از نرده‌ها به پایین آویزان کرده بودم ایستادم. ماشین‌ها را که زیر پایم ‌می‌لغزیدند ‌می‌دیدم. این منظره، چیزی را که جایی دیده بودم به خاطرم آورد. پس من هرچه ‌می‌توانستم آب دهانم را جمع کردم، ماشینی را هدف گرفتم و رویش تف انداختم. تف من خیلی پیش از اینکه به ماشین برسد در هوا ناپدید شد، اما من همچنان چشمانم را به خیابان دوخته و آن‌قدر به تف انداختن ادامه دادم که احساس سرگیجه کردم.

«چی‌کار ‌می‌کنی! چندش‌آوره!»

سرم را بالا آوردم و زن میانسالی را دیدم که از آنجا عبور ‌می‌کرد و به من چشم دوخته بود. سپس به راهش ادامه داد و مثل ماشین‌های زیر پایم به»
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: ill_mah
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,487
984
مدال‌ها
2
امیدوارم لذت ببرید💫
 
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: ill_mah
بالا پایین