معرفی کتاب کتاب بانوی قصه

[DELVAN.]

معرفی کتاب بانوی قصه
کتاب بانوی قصه داستان زندگی دختری به نام همراز را روایت می‌کند. این کتاب نوشته‌ی الناز پاکپور است. همراز متانت و دید مثبتی به زندگی دارد و همواره سعی می‌کند آرامش خودش را حفظ کند. همراز بانوی قصه‌ی این رابطه است. رابطه‌ای که زندگی همه را تحت تاثیر خود قرار می‌دهد.

 

[DELVAN.]

درباره کتاب بانوی قصه
همراز نام دختری است که بعد از گذشت سال‌ها از مرگ خواهرش، دایما، بر سر دیدن خواهرزاده‌هایش با پدربزرگ بچه‌ها درگیر است. او در حرفه بازیگری تئاتر و صداپیشه‌ای موفق است. داستان با ورود «حامی» عموی تازه‌وارد بچه‌ها تغییر می‌کند. کتاب بانوی قصه نوشته الناز پاکپور، داستانی آرام را از تلاش همراز برای کنار هم قرار دادن انسانیت و مهر است، این کتاب پر از عشق است. روایتی از یک عشق پر از تضاد اما زیبا که در فراز و نشیب‌های این تلاش شکل می‌گیرد.

 

[DELVAN.]

بانوی قصه یک رمان عاشقانه از انتشارات سخن که به‌صورت موفق توانسته است عشق برگرفته از انسانیت، از تلاش باشکوه و زیبای دختری که تمام سعی‌اش این است تا انسان‌هایی را که دوست دارد در کنار هم و در زندگی‌اش نگه دارد.

 

[DELVAN.]

این داستان قصه‌ای که تناقض‌ها، فراز و نشیب‌ها و ماجراهای گوناگونی است و اهمیت خانواده و احترام به دیگر افراد را به‌شدت مورد توجه قرار داده است. داستان آرام و رمانتیک بانوی قصه از زبان همراز روایت می شود، دختر هنرمند و جوانی که برای داشتن خواهرزاده‌هاش از پای نمی‌نشیند.

 

[DELVAN.]

چرا باید کتاب بانوی قصه را بخوانیم؟
کمتر رمانی می‌تواند انقدر جذاب و نزدیک به واقعیت باشد، اکثر رمان‌ها از داستان‌هایی خارج از عرف استفاده می‌کنند اما رمان بانوی قصه یک داستان در بستر همین جامعه را به‌صورت خیلی روان و ساده جلو می‌برد. با خواندن این کتاب حس آرامش عجیبی به ما دست می‌دهد.

 

[DELVAN.]

خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟
این کتاب یک رمان عاشقانه ایرانی است که بستر جامعه را به‌خوبی می‌شناسد، پس اگر شما از خواندن رمان‌های عاشقانه لذت می‌برید حتما باید این کتاب را امتحان کنید.

 

[DELVAN.]

درباره الناز پاکپور
الناز پاکپور در سال ۱۳۶۳ متولد شد. او رمان‌نویس معاصر است و از آثار او می‌توان به نقش نگار، بانوی قصه، بوی وانیل و رمان زیتون اشاره کرد.

 

[DELVAN.]

تکه هایی از کتاب بانوی قصه
ای کاش همراز… ای کاش کاری از من بر می اومد. چه الان، چه در گذشته، برای خواهرت نشد… من نه قصدم طلب بخشش یا هموار کردن راه برای حامد است، نه در نظر نگرفتن زجر رها. من برای رها کاری از دستم بر نیومد؛ که اگر بر می اومد به همین لحظه قسم دریغ نمی کردم.

 

[DELVAN.]

نسیم خنک پاییزی از زیر نگاهمون رد شد. نسیمی که بدجور بوی محبت می داد و عین نوای آروم گیتار بود. قسم خوردنش به این لحظه، یعنی این لحظه براش مقدسه و من انگار که هنوز لال بودم. با حس کردن نسیم، دستش آروم به سمت شالم رفت. لبه هاش رو روی شونه م انداخت و محکم تر کرد و نگاهم کرد.

 

[DELVAN.]

آدم ها همینن همراز. عین خود زندگی… گاهی ظالم، گاهی ریاکار، گاهی عصیان کار، گاهی بی وفا، گاهی پر از محبت. هیچ آدمی بد مطلق نیست. رها حتما با حامد روزهای زیبایی هم داشته، ساعت های زیبا، ساعت های زیبایی که نتیجه اش دو تا بچه هستن که داشتنشون به همه دنیا می ارزه.