جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب کتاب جاده سیب های وحشی

  • نویسنده موضوع ♡Nadieh♡
  • تاریخ شروع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط ♡Nadieh♡ با نام کتاب جاده سیب های وحشی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 303 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع کتاب جاده سیب های وحشی
نویسنده موضوع ♡Nadieh♡
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ♡Nadieh♡
موضوع نویسنده

♡Nadieh♡

مهمان
4ed9ad3dbc364a8ea93e77472ab62319.jpg

Screenshot_۲۰۲۲۰۵۱۵-۰۲۳۱۲۹_Chrome.jpg

قسمت هایی از کتاب جاده سیب های وحشی (لذت متن)

با لبخند نگاهش کردم که هاج وواج و با لب هایی از هم باز مانده خیره ام مانده بود. گفتم: ـ امتحان کن. پره های بینی اش لرزیدند و گوشه ی چشم هایش سرخ شد. الکی خندید. سرخی بیشتر شد. کامل به طرفش برگشتم و گفتم: ـ زن من شدی که غمباد بگیری؟ لب و دهان و چانه اش چین خوردند و اشک هایش راه افتادند. آورده بودمش اینجا که خودش را خالی کند. حتی اگر به قیمت بالاآوردن این چند روز زندگی نیمه مشترک جلوی چشم های خودم تمام شو



باز چرخیدم و این بار خدا را از ته دل فریاد زدم. چند بار پشت سر هم. فریاد دوم به سوم نرسیده بود که صدای خفیف و کم جانی از پشت سرم بلند شد. صدایی که کم کم گرم شد و جای فریادهای من را گرفت. دست هایم را داخل جیبم هایم مشت کردم و خدا می دانست فک منقبضم چه فشاری را تحمل می کرد. محکم خودم را گرفته بودم تا نچرخم و چهره اش را حین این تخلیه نبینم. اما وقتی بی هوا سرش با گریه ای که تمام نمی شد به کمرم چسبید، پلک روی هم فشردم و نفسم را بیرون فرستادم. با مکث چرخیدم. شک نداشتم که جز نیاز حمایتی از سر بی پناهی، هیچ حس دیگری در میان نیست. دست هایم را بالا آوردم و دور کتفش پیچیدم. نه آنقدر که در وجودم حل شود، نه آنقدر که از دستم لیز بخورد و دور بیفتد. ‎
 
بالا پایین