معرفی کتاب داستان‌های همیشگی

[ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ]

. به‌محض رسیدن به خانه، به طبقه‌ی بالا می‌دوید و بقیه‌ی روز، خودش را در اتاقش حبس می‌کرد.
بالأخره کانر طاقت نیاورد و از او پرسید: «حالت خوبه؟ رفتارت عوض شده.»

الکس گفت: «آره، فقط یه‌کم خسته‌م.»

 

[ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ]

کانر حدس زده بود که او خسته باشد، چون این روزها اصلاً نخوابیده بود. نیمه‌شب‌ها هربار که برای آب خوردن یا دستشویی رفتن بیدار می‌شد، چراغ اتاق خواهرش هنوز روشن بود، صدای تلق و تولوق از آن جا به گوش می‌رسید و معلوم نبود او سرگرم چه کاری است.

 

[ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ]

هوش و نبوغ خاصی لازم نداشت تا بفهمد مشکل خواهرش فقط از بی‌خوابی نیست. در مدرسه فیلم‌های آموزشی و بهداشتی زیادی دیده بود و می‌دانست دخترها در این سن دچار دمدمی‌مزاجی و اخلاق‌های عجیب و متناقض می‌شوند

 

[ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ]

اما انگار الکس کلاً به آدم دیگری تبدیل شده بود. کانر حدس می‌زد خواهرش یک مشکل جدی پیدا کرده و حاضر نیست آن را با کسی در میان بگذارد.

 

[ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ]

امیدوارم لذت ببرید 💫