معرفی کتاب کتاب دختر ایزدی
- نویسنده موضوع Ayumi
- تاریخ شروع
اطلاعات موضوع
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,623
- 1,171
- مدال‌ها
- 2
در روزهایی که داعش شهرهای کردنشین عراق را اشغال کرد زنان این مرز و بوم در پی رهایی از دردی بودند که داعش بر آنان تحمیل کرده بود. دختر ایزدی در واقع روایت‌گر سرگذشت دخترانی است که در دوران نوجوانی جنگ را حس کرده و به اسارت گرفته شده‌اند. دخترانی که وجودشان را تناقضات انسانی، تناقض میان فرار و قرار، امید و ناامیدی، حقیقت و عشق، باور و ناباوری پر کرده است.
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,623
- 1,171
- مدال‌ها
- 2
داستان این کتاب از جایی شروع می‌شود که شخصیت اصلی رمان در اردوگاه بردگان جنسی داعش است و داستانی کلاسیک نیست. نادیا مشغول مرور خاطرات پیش از جنگش در روستاست. اما پس از مدتی، ناگهان شوکی به مخاطب وارد می‌شود و دختر می‌گوید که در حال حاضر در اردوگاه داعشی‌ها است.
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,623
- 1,171
- مدال‌ها
- 2
نادیا در سلول الخامس و مادرش هم در سلول کناری‌اش زندانی است. این‌جاست که او با بزرگ‌ترین تناقض بشری زندگی‌اش روبرو می‌شود؛ یعنی تناقضی که همه در زندگی‌های روزمره‌شان با آن روبرو می‌شوند اما نسبت به آن بی‌توجه‌اند. این تناقض همیشه با بشر بوده است؛ عشق یا حقیقت، فرار یا قرار. برای نادیا وضعیتی پیش می‌آید که فرار کند اما او درگیر این معنی می‌شود که باید فرار کند و مادرش را در دست داعشی‌ها تنها بگذارد یا بماند و به جای مادرش قربانی شود.
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,623
- 1,171
- مدال‌ها
- 2
رمان «دختر ایزدی» یک کتاب نیمه مستند است که با استفاده از تخیل و داستان‌نویسی امید حاجوی، به نگارش درآمده. به این معنی که 80 درصد مطالبش با استفاده از گزارش‌های خبری و مستنداتی که درباره رفتار داعش با زنان و دختران ایزدی وجود داشته، منتشر شده است.
موضوع نویسنده
- Apr
- 1,623
- 1,171
- مدال‌ها
- 2
در قسمتی از کتاب صوتی دختر ایزدی می‌شنویم:
«وقت بیداری و کتک رسیده است. انرژی کوچکی در سی*ن*ه دارم همان را تقویت می‌کنم تا به کار بگیرم. در باز می‌شود و کمربندی روی صورتم می‌آید. سپس روی تنم، روز آغاز می‌شود! همه در گوشه‌ای جمع می‌شویم. کار هر صبح اوست که به جای صبحانه ما را کتک بزند. او کسی است که من و پدرم را در مدرسه از هم جدا کرد. باز هم با کمربند به شانه من می‌زند. چند قدم عقب عقب می‌روم و دوباره می‌ایستم. سه روز پیش به من دست درازی کرد، از عالم و آدم متنفر می‌شوم...»
«وقت بیداری و کتک رسیده است. انرژی کوچکی در سی*ن*ه دارم همان را تقویت می‌کنم تا به کار بگیرم. در باز می‌شود و کمربندی روی صورتم می‌آید. سپس روی تنم، روز آغاز می‌شود! همه در گوشه‌ای جمع می‌شویم. کار هر صبح اوست که به جای صبحانه ما را کتک بزند. او کسی است که من و پدرم را در مدرسه از هم جدا کرد. باز هم با کمربند به شانه من می‌زند. چند قدم عقب عقب می‌روم و دوباره می‌ایستم. سه روز پیش به من دست درازی کرد، از عالم و آدم متنفر می‌شوم...»
