- Jan
- 956
- 3,349
- مدالها
- 2
معرفی کتاب روباهی به نام پکس
کتاب روباهی به نام پکس اثر پرفروش و به یادماندنی سارا پنی پکر، داستان رفاقت صمیمانه یک پسربچه و روباهی را روایت میکند که روزگار با جدایی نابهنگامشان درسهای بزرگی به آنها میدهد. این کتاب پرفروش در سال 2017 جایزه یادبود جودی لوپز را در بخش ادبیات کودک و نوجوان از آن خود کرد.
درباره کتاب روباهی به نام پکس (pax):
پیتر پسربچه دوستداشتنی و مهربانیست که جان یک روباه را در کودکی نجات داده است و اکنون او بهترین و صمیمیترین دوست پیتر است. پکس رفته رفته خلق و خوی یک حیوان اهلی و خانگی را به خود میگیرد و به مرهمی برای پیتر که مادرش را از دست داده است، تبدیل میشود. این دو دوست صمیمی را هیچ چیز نمیتوانست از هم جدا کند، به جز یک حادثه تلخ، جنگ!
پدر پیتر که یک نظامی بود، برای جنگ اعزام میشود و به ناچار پیتر را به خانه پدربزرگش میفرستد و وی را مجبور میکند که پکس را در طبیعت رها کند. تحمل و پذیرش این اتفاق ناگوار برای پیتر به غمی باور نکردنی تبدیل شده بود. خانه پدربزرگ پیتر ساعتها با مکانی که پکس را رها کرده بود فاصله داشت. او یک روز تصمیمی بزرگ میگیرد و برای جستجوی پکس راهی سفری دور و دراز میشود.
پکس نیز در این مدت سعی کرده بود با شرایط پیش آمده خود را وفق دهد و برای بقا در طبیعت با چالشهایی روبهرو شود که در بخشهایی از کتاب به زبان خودش روایت میشود.
آیا دیدار مجدد این دو یار دیرین میسر خواهد شد؟
خواندن کتاب روباهی به نام پکس به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
تمامی نوجوانان علاقمند به داستانها و رمانهای واقعگرایانه را به خواندن این کتاب هیجانانگیز دعوت میکنیم.
در بخشی از کتاب روباهی به نام پکس میخوانیم:
وقتی نور در چشمهای پکس افتاد، کمی ترسید اما از جایش تکان نخورد. مردمک چشمهایش عادت کرد و پکس دید که مرد قوز کرده تا او را نگاه کند. پکس همچنان از جایش تکان نخورد. پنجهاش در هوا مانده بود و ظرف شیشهای هنوز بین دندانهایش بود. پکس به چهرهی مرد خیره شده بود و مرد هم او را نگاه میکرد.
مرد زیر لب چیزی گفت و به چانهی خود دست کشید. بعد شروع کرد بلند بلند خندیدن. پکس پنجهاش را کمی پایین آورد ولی همچنان به مرد نگاه میکرد تا ببیند چه کار میکند. پدر صاحبش باز هم بلند خندید. بعد ایستاد و درِ چادر را کنار زد. بعد هم با پا به سمت خروجی چادر اشاره کرد.
پکس منظورش را فهمید. مرد این کار را قبلاً زیاد انجام داده بود. کنار در خانهشان، کنار در لانهاش؛ یعنی برو! همین الان برو و من کاری با تو ندارم. پکس به این قرارداد اطمینان داشت! پس به سرعت از کنار مرد رد شد و در تاریکی شب از چادر بیرون رفت.
تا وقتی به دامنهی تپه رسید سرعتش را کم نکرد. ظرف شیشهای را زیر خاک قایم کرد. نزدیک صبح شده بود و پکس کمی قوز کرد تا رفت و آمدهای توی اردوگاه را برانداز کند. با اینکه مطمئن بود هیچکسی او را دنبال نکرده است، با این حال سمت شرق رفت و حدود نیم ساعت اردوگاه را دور زد تا دوباره به سمت رودخانه حرکت کند.
وقتی پکس برگشت، رانت بیدار شده بود و برای اولین بار بعد از انفجار، داشت تلاش میکرد که بایستد. اما بریسل موافق نبود و میخواست که رانت دوباره بنشیند.
پکس دید لبهای رانت خشک شده و چشمهایش گود افتادهاند. اون به آب احتیاج داره.
بریسل رودخانه را نگاه کرد. فاصلهی زیادی تا آنجا بود؛ حتی برای یک روباه سالم. پس چطور رانت میتوانست آنقدر راه برود؟
کتاب روباهی به نام پکس اثر پرفروش و به یادماندنی سارا پنی پکر، داستان رفاقت صمیمانه یک پسربچه و روباهی را روایت میکند که روزگار با جدایی نابهنگامشان درسهای بزرگی به آنها میدهد. این کتاب پرفروش در سال 2017 جایزه یادبود جودی لوپز را در بخش ادبیات کودک و نوجوان از آن خود کرد.
درباره کتاب روباهی به نام پکس (pax):
پیتر پسربچه دوستداشتنی و مهربانیست که جان یک روباه را در کودکی نجات داده است و اکنون او بهترین و صمیمیترین دوست پیتر است. پکس رفته رفته خلق و خوی یک حیوان اهلی و خانگی را به خود میگیرد و به مرهمی برای پیتر که مادرش را از دست داده است، تبدیل میشود. این دو دوست صمیمی را هیچ چیز نمیتوانست از هم جدا کند، به جز یک حادثه تلخ، جنگ!
پدر پیتر که یک نظامی بود، برای جنگ اعزام میشود و به ناچار پیتر را به خانه پدربزرگش میفرستد و وی را مجبور میکند که پکس را در طبیعت رها کند. تحمل و پذیرش این اتفاق ناگوار برای پیتر به غمی باور نکردنی تبدیل شده بود. خانه پدربزرگ پیتر ساعتها با مکانی که پکس را رها کرده بود فاصله داشت. او یک روز تصمیمی بزرگ میگیرد و برای جستجوی پکس راهی سفری دور و دراز میشود.
پکس نیز در این مدت سعی کرده بود با شرایط پیش آمده خود را وفق دهد و برای بقا در طبیعت با چالشهایی روبهرو شود که در بخشهایی از کتاب به زبان خودش روایت میشود.
آیا دیدار مجدد این دو یار دیرین میسر خواهد شد؟
خواندن کتاب روباهی به نام پکس به چه کسانی پیشنهاد میشود؟
تمامی نوجوانان علاقمند به داستانها و رمانهای واقعگرایانه را به خواندن این کتاب هیجانانگیز دعوت میکنیم.
در بخشی از کتاب روباهی به نام پکس میخوانیم:
وقتی نور در چشمهای پکس افتاد، کمی ترسید اما از جایش تکان نخورد. مردمک چشمهایش عادت کرد و پکس دید که مرد قوز کرده تا او را نگاه کند. پکس همچنان از جایش تکان نخورد. پنجهاش در هوا مانده بود و ظرف شیشهای هنوز بین دندانهایش بود. پکس به چهرهی مرد خیره شده بود و مرد هم او را نگاه میکرد.
مرد زیر لب چیزی گفت و به چانهی خود دست کشید. بعد شروع کرد بلند بلند خندیدن. پکس پنجهاش را کمی پایین آورد ولی همچنان به مرد نگاه میکرد تا ببیند چه کار میکند. پدر صاحبش باز هم بلند خندید. بعد ایستاد و درِ چادر را کنار زد. بعد هم با پا به سمت خروجی چادر اشاره کرد.
پکس منظورش را فهمید. مرد این کار را قبلاً زیاد انجام داده بود. کنار در خانهشان، کنار در لانهاش؛ یعنی برو! همین الان برو و من کاری با تو ندارم. پکس به این قرارداد اطمینان داشت! پس به سرعت از کنار مرد رد شد و در تاریکی شب از چادر بیرون رفت.
تا وقتی به دامنهی تپه رسید سرعتش را کم نکرد. ظرف شیشهای را زیر خاک قایم کرد. نزدیک صبح شده بود و پکس کمی قوز کرد تا رفت و آمدهای توی اردوگاه را برانداز کند. با اینکه مطمئن بود هیچکسی او را دنبال نکرده است، با این حال سمت شرق رفت و حدود نیم ساعت اردوگاه را دور زد تا دوباره به سمت رودخانه حرکت کند.
وقتی پکس برگشت، رانت بیدار شده بود و برای اولین بار بعد از انفجار، داشت تلاش میکرد که بایستد. اما بریسل موافق نبود و میخواست که رانت دوباره بنشیند.
پکس دید لبهای رانت خشک شده و چشمهایش گود افتادهاند. اون به آب احتیاج داره.
بریسل رودخانه را نگاه کرد. فاصلهی زیادی تا آنجا بود؛ حتی برای یک روباه سالم. پس چطور رانت میتوانست آنقدر راه برود؟