جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب کتاب سیاه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه کتاب توسط BARAN_KH_Z با نام کتاب سیاه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 197 بازدید, 19 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه کتاب
نام موضوع کتاب سیاه
نویسنده موضوع BARAN_KH_Z
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط BARAN_KH_Z
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
- چندوچون نوشتار من نه به علاقه‌ی مخاطب بلکه فقط ‌و فقط به سلیقه‌ی شخص خودم مربوط می‌شود، وقتی می‌نویسم انگار دارم با صدای بلند فکر می‌کنم، همین.
شما که اکنون این نوشته را می‌خوانید زنده هستید اما من که این‌ها را نوشته‌ام، خیلی وقت هست که راهی دیار سایه‌ها شده‌ام.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
در بخشی از کتاب سیاه می‌خوانیم:

پدربزرگ و مادربزرگ حافظه‌ی خوبی نداشتند و از اینکه از هر بار تکرار یک خاطره یا حتی قصه‌ای تکراری به اندازه‌ی دفعه‌ی اولش لذت می‌بردند غالب واقعاً به آن‌ها حسودی‌ می‌کرد. مثلاً پدربزرگ آن خواب دوران بچگی‌اش را که بارش یک باران سیل‌آسا که قطراتش به درشتی یک مشت بودند و رنگش لاجوردی باعث شده بود موی سروصورتش تا پاشنه‌ی پاش برسند همیشه با آب‌وتابی تعریف می‌کرد
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
که انگار نه انگار صدها بار برای همه‌ی اعضای خانواده، تک‌تک، تعریف کرده است. یک نکته‌ی جالب توجه دیگر در بحث‌های پدربزرگ و مادربزرگ برای غالب این بود که مدام از این شاخه به آن شاخه می‌پریدند و قصه قصهِ از هر دری سخنی بود و اصلاً مثل پدر و مادر دنبال این نبودند که در کوتاه‌ترین زمان ممکن بحث را به سرانجامی ‌برسانند و قانونی اصلی چیزی را ثابت کنند
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
مثلاً هر وقت که پدربزرگ آن خواب دوران بچگی‌اش را تعریف می‌کرد مادربزرگ می‌گفت: «آره، موهات حسابی بلند شده. یادم باشه فردا سلمونیه رو خبر کنم.» و پدربزرگ که می‌گفت: «پیرمرد خرفت حسابی پررو شده، می‌گه خونه‌تون خیلی دوره.» و مادربزرگ که می‌گفت: «باید یه جای دیگه و به یه شکل دیگه می‌ساختیم این خونه رو، هیچ اومد نداشت برامون.»
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
سال‌ها بعد که همه‌ی واحدهای آپارتمان که پدربزرگ همیشه شهر دل خطابش می‌کرد فروش رفت و غالب‌این‌ها برای همیشه آن را ترک کردند هربار که غالب از جلو درِ دکان علاءالدین نیمچه‌نگاهی به آن می‌انداخت و می‌دید که بیشتر واحدهاش دیگر مسکونی نیستند و مثل بیشتر آپارتمان‌های کناری‌اش دفتر بیمه‌های درمانی و تولیدی لباس بچگانه و حتی مطب قابله‌هایی که غیرقانونی کورتاژ می‌کردند در تمام طبقات پر شده‌اند
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
و گند زده‌اند به نمای آپارتمان با آن تابلوهای لامپ نئون‌شان، تازه می‌فهمید چرا مادربزرگ آن روزها مدام می‌گفت: «هیچ اومد نداشت برامون.» اما غالب حرف پدربزرگ را که می‌گفت: «پیرمرد خرفت حسابی پررو شده» همان روزها هم خوب می‌فهمید، برای این‌که هر وقت آن سلمانی با یک خنده‌ی ابلهانه می‌گفت: «پس بالاخره برگشت؟» خشم و نفرت را روی جای‌جای چهره‌ی پدربزرگ به وضوح تشخیص می‌داد
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
سال‌ها بعد که همه‌ی واحدهای آپارتمان که پدربزرگ همیشه شهر دل خطابش می‌کرد فروش رفت و غالب‌این‌ها برای همیشه آن را ترک کردند هربار که غالب از جلو درِ دکان علاءالدین نیمچه‌نگاهی به آن می‌انداخت و می‌دید که بیشتر واحدهاش دیگر مسکونی نیستند و مثل بیشتر آپارتمان‌های کناری‌اش دفتر بیمه‌های درمانی و تولیدی لباس بچگانه و حتی مطب قابله‌هایی که غیرقانونی کورتاژ می‌کردند در تمام طبقات پر شده‌اند و گند زده‌اند به نمای آپارتمان با آن تابلوهای لامپ نئون‌شان، تازه می‌فهمید چرا مادربزرگ آن روزها مدام می‌گفت: «هیچ اومد نداشت برامون.»
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
اما غالب حرف پدربزرگ را که می‌گفت: «پیرمرد خرفت حسابی پررو شده» همان روزها هم خوب می‌فهمید، برای این‌که هر وقت آن سلمانی با یک خنده‌ی ابلهانه می‌گفت: «پس بالاخره برگشت؟» خشم و نفرت را روی جای‌جای چهره‌ی پدربزرگ به وضوح تشخیص می‌داد. این آنی که بالاخره برگشته بود عموملیح، پسرِ بزرگ پدربزرگ، بود که بعد از ترک زن و بچه‌ی اولش و یک سفر دور و دراز به اروپا، اول به افریقا بعد به ازمیر بعدش به استانبول و بالاخره هم به شهر دل، آپارتمان غالب این‌ها، برگشته بود با یک دختربچه به اسم رویا.
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
فهرست مطالب کتاب
درباره‌ی نویسنده
قسمت اول
فصل اول: اولین‌بار که غالب رویا را دید
فصل دوم: وقتی آب بغاز ته کشید
فصل سوم: به رویا سلام برسان
فصل چهارم: دکان علاءالدین
فصل پنجم: بچه که نیستیم
 
موضوع نویسنده

BARAN_KH_Z

سطح
4
 
همیار سرپرست علوم و فناوری
پرسنل مدیریت
همیار علوم و فناوری
مدیر تالار پانسیون مطالعاتی
کاربر ممتاز
Jan
5,845
10,732
مدال‌ها
5
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتابکتاب سیاه
نویسندهاورهان پاموک
مترجمعین له غریب
ناشر چاپینشر چشمه
سال انتشار۱۳۹۲
فرمت کتابEPUB
تعداد صفحات653
زبانفارسی
شابک978-600-6846-02-6
موضوع کتابکتاب‌های داستان و رمان جنایی و معمایی خارجی
 
بالا پایین