- Apr
- 7,429
- 29,262
- مدالها
- 15
هانس شنیر دلقک، تنها به اتاق خود در بن، پناه بردهاست و چند ساعت شکستهای زندگی عاطفی و حرفهایش را جمعبندی میکند تا بعد برود مانند گدایی بر پلههای ایستگاه راهآهن بنشیند و بازگشت ماری، زن محبوبش را که از دست دادهاست و هم امروز باید از سفرماه عسل به رم بازگردد، انتظار بکشد (یا به هر حال چنین وانمود کند). داستان در حالی تمام میشود که هانس با پودر و روغنی کهنه خودش را گریم میکند و با بالشی به عنوان نشستگاه و یک گیتار به راهآهن میرود. برای او فقط دو نخ سیگار مانده است که یکی را دود میکند و دیگری را در کلاهی کنار خودش میگذارد تا رهگذران بدانند علاوه بر پول میتوانند با سیگار هم به او کمک کنند. دقایقی بعد رهگذری سکهای در کلاه هانس میاندازد و هانس به نواختن گیتار و آواز خواندن ادامه میدهد.