موضوع نویسنده
- Jan
- 956
- 3,349
- مدال‌ها
- 2
معرفی کتاب لانه کاغذی
داستان تابستانی زیبا که برای استیو تبدیل به کابوس می‌شود! کتاب لانه کاغذی از کنت اوپل داستانی رازآلود درباره پسری است که برای نجات جان برادرش تصمیمی خطرناک می‌گیرد. این اثر نامزد دریافت چند جایزه معتبر از جمله Sunburst بوده و منتقدان بسیاری آن را ستوده‌اند.
درباره کتاب لانه کاغذی:
کتاب لانه کاغذی (The Nest) داستانی عمیق درباره روابط خانوادگی است که هر خواننده‌ای را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. تابستان همیشه برای استیو فصلی پر از سرگرمی و تفریح بود اما اتفاقی زندگی او را کاملاً تغییر داد. برادر کوچک او که تازه به دنیا آمده به‌شدت بیمار است. هیچ‌ک.س نمی‌داند چطور به نوزاد کمک کند، مخصوصاً استیو که در میان تشخیص‌های نامفهوم و کلمات عجیبی که می‌شنود احساس گیجی می‌کند. اما در این روزهای تلخ، چیزی شبیه معجزه اتفاق می‌افتد: چند فرشته به دیدن استیو می‌آیند و می‌گویند که می‌توانند به نوزاد بیمار کمک کنند. خبر خوشی است، مگر نه؟ اما آن‌ها در مقابل خواسته‌ای دارند...
کنت آپل در داستانی که به‌سختی می‌توان آن را در دسته خاصی قرار داد، خواننده را به سفری پر رمز و راز می‌برد. او جادو، امید، ترس، طنز و سردرگمی را به کار گرفته تا اثری ماندگار خلق کند. کتاب لانه کاغذی یکی از تحسین‌شده‌ترین آثار سال است که با ورق زدن هر صفحه خواننده را شگفت‌زده می‌کند. یکی از بهترین بخش‌های این کتاب تصاویر سیاه و سفیدی هستند که با هنرمندی تمام رسم شده‌اند، نقاشی‌هایی که کمک می‌کنند غم و اضطراب این خانواده کوچک را با تمام وجود احساس کنید.
کتاب لانه کاغذی مناسب چه کسانی است؟
مطالعه این کتاب به نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های جادویی و پر رمز و راز توصیه می‌شود.
در بخشی از کتاب لانه کاغذی می‌خوانیم:
بچه مشکل داشت، اما هیچ‌ک.س نمی‌دانست چطور مشکلی، نه ما، و نه دکترها. بعد از یک هفته بستری بودن در بیمارستان، به بابا و مامان اجازه دادند او را به خانه بیاورند، اما تقریباً هر روز برای انجام آزمایش‌های جدید دوباره به بیمارستان می‌رفتند. مامان و بابا هر بار با کمی اطلاعات بیشتر و حدس و گمان‌های تازه برمی‌گشتند.
مشکلش ویروس نبود که بعد از مدتی بهبودی‌اش را به دست بیاورد. از آن‌جور مریضی‌ها نبود. احتمال داشت از آن بیماری‌هایی باشد که هیچ‌وقت بهتر نمی‌شوند.
احتمال داشت هیچ‌وقت نتواند حرف بزند. نتواند راه برود. نتواند خودش غذا بخورد. حتی ممکن بود زنده نماند.
وقتی بچه به دنیا آمد، بابا به خانه آمد تا وضعیتش را به من اطلاع بدهد. گفت قلب و چشم و مغزش مشکل دارد و احتمالاً به جراحی نیاز خواهد داشت. بچه مشکلات زیادی داشت.
و احتمالاً چیزهایی هم بود که مامان و بابا به من نمی‌گفتند و مطمئنم به نیکول اصلاً چیزی نگفته بودند. نیکول فکر می‌کرد دارند همه‌ی واکسن‌های بچه را هم‌زمان برایش می‌زنند و طبیعی بود که نوزاد را هر روز به بیمارستان ببرند و بیشترِ شب‌ها نگهش دارند.
داستان تابستانی زیبا که برای استیو تبدیل به کابوس می‌شود! کتاب لانه کاغذی از کنت اوپل داستانی رازآلود درباره پسری است که برای نجات جان برادرش تصمیمی خطرناک می‌گیرد. این اثر نامزد دریافت چند جایزه معتبر از جمله Sunburst بوده و منتقدان بسیاری آن را ستوده‌اند.
درباره کتاب لانه کاغذی:
کتاب لانه کاغذی (The Nest) داستانی عمیق درباره روابط خانوادگی است که هر خواننده‌ای را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. تابستان همیشه برای استیو فصلی پر از سرگرمی و تفریح بود اما اتفاقی زندگی او را کاملاً تغییر داد. برادر کوچک او که تازه به دنیا آمده به‌شدت بیمار است. هیچ‌ک.س نمی‌داند چطور به نوزاد کمک کند، مخصوصاً استیو که در میان تشخیص‌های نامفهوم و کلمات عجیبی که می‌شنود احساس گیجی می‌کند. اما در این روزهای تلخ، چیزی شبیه معجزه اتفاق می‌افتد: چند فرشته به دیدن استیو می‌آیند و می‌گویند که می‌توانند به نوزاد بیمار کمک کنند. خبر خوشی است، مگر نه؟ اما آن‌ها در مقابل خواسته‌ای دارند...
کنت آپل در داستانی که به‌سختی می‌توان آن را در دسته خاصی قرار داد، خواننده را به سفری پر رمز و راز می‌برد. او جادو، امید، ترس، طنز و سردرگمی را به کار گرفته تا اثری ماندگار خلق کند. کتاب لانه کاغذی یکی از تحسین‌شده‌ترین آثار سال است که با ورق زدن هر صفحه خواننده را شگفت‌زده می‌کند. یکی از بهترین بخش‌های این کتاب تصاویر سیاه و سفیدی هستند که با هنرمندی تمام رسم شده‌اند، نقاشی‌هایی که کمک می‌کنند غم و اضطراب این خانواده کوچک را با تمام وجود احساس کنید.
کتاب لانه کاغذی مناسب چه کسانی است؟
مطالعه این کتاب به نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های جادویی و پر رمز و راز توصیه می‌شود.
در بخشی از کتاب لانه کاغذی می‌خوانیم:
بچه مشکل داشت، اما هیچ‌ک.س نمی‌دانست چطور مشکلی، نه ما، و نه دکترها. بعد از یک هفته بستری بودن در بیمارستان، به بابا و مامان اجازه دادند او را به خانه بیاورند، اما تقریباً هر روز برای انجام آزمایش‌های جدید دوباره به بیمارستان می‌رفتند. مامان و بابا هر بار با کمی اطلاعات بیشتر و حدس و گمان‌های تازه برمی‌گشتند.
مشکلش ویروس نبود که بعد از مدتی بهبودی‌اش را به دست بیاورد. از آن‌جور مریضی‌ها نبود. احتمال داشت از آن بیماری‌هایی باشد که هیچ‌وقت بهتر نمی‌شوند.
احتمال داشت هیچ‌وقت نتواند حرف بزند. نتواند راه برود. نتواند خودش غذا بخورد. حتی ممکن بود زنده نماند.
وقتی بچه به دنیا آمد، بابا به خانه آمد تا وضعیتش را به من اطلاع بدهد. گفت قلب و چشم و مغزش مشکل دارد و احتمالاً به جراحی نیاز خواهد داشت. بچه مشکلات زیادی داشت.
و احتمالاً چیزهایی هم بود که مامان و بابا به من نمی‌گفتند و مطمئنم به نیکول اصلاً چیزی نگفته بودند. نیکول فکر می‌کرد دارند همه‌ی واکسن‌های بچه را هم‌زمان برایش می‌زنند و طبیعی بود که نوزاد را هر روز به بیمارستان ببرند و بیشترِ شب‌ها نگهش دارند.
