جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب معمولی، مثل بقیه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته گفتگو متفرقه کتاب توسط ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ با نام کتاب معمولی، مثل بقیه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 468 بازدید, 35 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته گفتگو متفرقه کتاب
نام موضوع کتاب معمولی، مثل بقیه
نویسنده موضوع ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ℳ𝒶𝓈ℴ𝓊𝓂ℯℎ
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,496
990
مدال‌ها
2
گاهی وقت‌ها، مخصوصاً موقعی که تب داشتم یا زیادی احساس خستگی می‌کردم، دکتر گلیک‌اشتاین و دکتر یورک مجبورم می‌کردند تا یک شب توی بیمارستان بمانم. اما بیشتر وقت‌ها، فقط روزها آنجا بودم. برای همین توی ‌بخش روزانه‌ی بیمارستان، تختی را بهم اختصاص داده بودند و وقتی ‌که مشغول استراحت، مطالعه، تماشای فیلم و یا سرگرم کاردستی توی اتاق بازی بودم، معالجاتم را از طریق آی‌وی دریافت می‌کردم. بله، اتاق بازی؛ چون توی ‌بخش کودکان، بچه‌های زیادی بودند که به اتاقی مخصوص برای لوگوهایشان نیاز داشتند.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,496
990
مدال‌ها
2
فصل پاییز وقتی که می‌خواستم برگردم مدرسه، دکترها ازم خواستند تا صبر کنم.
دکتر یورک گفت: «نورا، تا اول اکتبر صبر کن. داروهای سرطان اثر بدی روی دستگاه ایمنی بدنت گذاشتن و تا واکسیناسیون دوباره‌، باید شش ماه منتظر بمونیم. خب، اگه الان برگردی مدرسه، هر میکروبی به‌راحتی وارد بدنت می‌شه و می‌دونی که مدرسه‌ها، کارخونه‌های تولید میکروبن.»
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,496
990
مدال‌ها
2
مامان و بابا اصرار داشتند همراه بقیه‌ی بچه‌ها در ماه سپتامبر بروم مدرسه.

بابا به دکترها گفت: «درست مثل روزهای عادی.»

مامان که تلاش می‌کرد لبخند بزند، گفت: «تا جای ممکن، معمولی.»
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,496
990
مدال‌ها
2
آخرش دکترها تسلیم خواسته‌ی پدر و مادرم شدند. حدس می‌زنم که فهمیده بودند دوران قدرت و شکوهشان تمام شده. طی دو سال گذشته، دکترها کل زندگی‌ام را کنترل می‌کردند؛ اینکه چی بخورم، چندتا لیوان آب بنوشم و چند بار بروم حمام.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,496
990
مدال‌ها
2
اما اینکه مامان و بابا توی جدال با دکترها برنده شدند، به این معنی نبود که همه‌چیز برای من به حالت عادی برگشته. چون بابا و مامان لیست مقررات بازگشت به مدرسه را که نشان‌دهنده‌ی نگرانی بیش از حدشان بود، صادر کردند:

فعالیت‌های بعد از مدرسه، ممنوع. فقط یک میان‌وعده‌ی سالم! مشق و استراحت.
 
موضوع نویسنده
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
1,496
990
مدال‌ها
2
امیدوارم لذت ببرید💫
 
بالا پایین