- Jan
- 1,796
- 12,335
- مدالها
- 5
پسر کاملا جدید

اگر بفهمید شاگرد جدیدی که همین چند روز پیش روی نیمکت کلاس نشسته بود، الان تکهتکهشده توی یک چمدان بزرگ است چه احساسی پیدا میکنید؟! چشمانتان گرد شده و از وحشت به خودتان میلرزید؟ نترسید! نه، این یک داستان جنایی یا ترسناک نیست! فقط پای یک «پسر کاملاٌ جدید» در میان است، که در واقع اصلاً انسان نیست. گیج شدهاید؟ شاید بهتر باشد ماجرا را از ابتدا برای شما توضیح دهیم.
یک روز، در میانهی سال تحصیلی، پسری به نام جورج، همراه با یک خانم و آقا، وارد مدرسهای معمولی شدند. جورج پسر خوبی به نظر میرسید با چشمان آبی بیحالت و موهایی نرم و روشن. از لحظهی ورود جورج به کلاس، بیشتر بچهها از او خوششان آمد. در کلاس ریاضی، جورج از همه باهوشتر بود و انگار هیچکسی نمیتوانست از او جلو بزند. هر پاسخ درستی که میداد، یکی از همراهانش، با لبخند، چیزهایی توی دفترچهاش یادداشت میکرد. اما در کلاس انشا، جملاتی که جورج نوشت خیلی خشک و رسمی از آب درآمد و همهی بچهها را متعجب کرد. با وجود این، مدیر مدرسه و همراهان جورج مدام به هم نگاه میکردند و لبخند میزدند.