جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب کتاب کلاغ سرخ

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط Meliss با نام کتاب کلاغ سرخ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 157 بازدید, 0 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع کتاب کلاغ سرخ
نویسنده موضوع Meliss
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Meliss
موضوع نویسنده

Meliss

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Jan
956
3,349
مدال‌ها
2
معرفی کتاب کلاغ سرخ
وی. ای. شواب در کتاب کلاغ سرخ، قصه دختری معمولی را به تصویر می‌کشد که با وقوع یک اتفاق، استعداد عجیب و خاصی پیدا می‌کند. او می‌تواند اشباح را به چشم ببیند و با آن‌ها حرف بزند و این موضوع، ماجراهای هیجان‌انگیزی را به دنبال دارد. این داستان ماجراجویانه و خنده‌دار که در فهرست پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز قرار دارد، نامزد جایزه بهترین کتاب کودک و نوجوان گودریدز شده است.

درباره‌ی کتاب کلاغ سرخ:
کسیدی یک دختر بسیار معمولی به شمار می‌رود که بعد از سقوط کردن در یک رودخانه‌ی سرد و نجات یافتن به وسیله‌ی شبحی به اسم جیکوب، قادر است شبح‌ها را از نزدیک تماشا کند و به دنیای آنان وارد شود. او که انتظار دارد تابستان پیش رو را بدون دیدن هیچ شبحی در خانه‌ی ساحلی‌شان بگذراند، خیی زود می‌فهمد والدینش قصد دارند در مورد ارواحی که چندین شهر را به تسخیر خود درآورده‌اند، مستندی تهیه کنند و این‌گونه برنامه‌ای که برای روزهای تعطیلاتش ریخته بود، به هم می‌ریزد.

اکنون با رفتن کسیدی و پدر و مادرش به شهر اشباح یعنی اسکاتلند، او با شکارچیان شبح‌ها مواجه می‌شود و به اتفاق دوستش جیکوب حوادث عجیب و غریبی را از سر می‌گذارند. در اسکاتلند اشباح در تمامی گورستان‌ها، قلعه‌ها و راه‌های پنهان قدم می‌زنند. کسیدی و جیکوب برای فیلمبرداری راهی زندان جنگی قدیمی می‌شوند تا اینکه ناگهان جیکوب ناپدید می‌شود. کسیدی برای یافتن دوستش به آن سوی پوشش‌ها و پرده‌ها می‌رود و می‌بیند که ارواح، جیکوب را زندانی کرده‌اند. کسیدی تلاش می‌کند تا دوستش را نجات دهد، اما یک کلاغ قرمزپوش به سرعت حاضر می‌شود و در سی*ن*ه‌ی کسیدی دست می‌کشد و نور حیات را از قلب او خارج می‌کند.

وقتی کسیدی با دختری آشنا می‌شود که ویژگی‌ای درست همانند خودش دارد، می‌فهمد هنوز باید چیزهای بسیاری درباره‌ی پرده‌ی میان دنیای مردگان و زندگان و همین طور در مورد خودش یاد بگیرد. با این حال شهر اشباح از آنچه که کسیدی تصور می‌کرده هم خطرناک‌تر و ترسناک‌تر است.

کتاب کلاغ سرخ (City of Ghosts) برای چه کسانی مناسب است؟
ویکتوریا شواب (Victoria Schwab) این داستان دوست‌داشتنی را برای نوجوانان به رشته‌ی تحریر درآورده و این اثر فانتزی و ترسناک برای آنان بسیار هیجان‌انگیز و لذت‌بخش خواهد بود.

در بخشی از کتاب کلاغ سرخ می‌خوانیم:
پسر‌ها و دختر‌ها مثل خفا‌ش‌های رها‌شده از بند، با تاج‌های پریان و شنل‌های پر‌زرق‌و‌برق با عجله روی صحنه می‌دوند. من و جیکوب را نمی‌بینند. پرده‌ها بالا می‌روند و تماشاچی‌ها توی سالن تاریک پچ‌پچ می‌کنند. حسی غریزی بهم می‌گوید سرم را بدزدم و چهار‌دست‌و‌پا بخزم زیر پرده‌های کناری، اما به خودم یادآوری می‌کنم که تماشاچی‌های آن‌جا واقعی نیستند. این‌جا، این مکان و این زمان همه‌شان متعلق به آن شبح و خاطراتش است.

بقیه‌ی چیز‌ها هم چیدمان صحنه‌اند.

دوربین را بالا می‌برم و به خودم زحمت نمی‌دهم از توی منظره‌یاب نگاه کنم چون تَرَک خورده. سریع چندتا عکس می‌گیرم، با این‌که می‌دانم آخرش فقط سایه‌ای از هرچه این‌جاست توی فیلم می‌افتد. یک‌کم بیشتر از حد عادی و کمی کمتر از حقیقت.

جیکوب با حسرت زمزمه می‌کند: «فکرش رو بکن که می‌تونستیم بریم کافه‌تریا و مثل آدم‌های عادی ناهارمون رو بخوریم.»

در جوابش زمزمه می‌کنم: «تو که چیزی نمی‌تونی بخوری، من هم که روح می‌بینم.» و پرده‌ی دوم نمایش هم دارد شروع می‌شود. پری‌ها توی جنگلی مصنوعی دور ملکه‌شان جمع می‌شوند.

صحنه، پل‌های بالای سر و وسایل را بادقت برانداز می‌کنم و دنبال منشأ آتش می‌گردم. شاید برای همین است که به این‌جور جا‌ها کشیده می‌شوم. اشباح هم به دلیلی همه جا می‌پلکند. شاید اگر کسی حقیقتِ اتفاقی را که افتاده بفهمد یا اگر من حقیقت را بفهمم، آن‌ها به آرامش برسند و بروند.

جیکوب زیر ‌لب می‌گوید: «به این سادگی نیست که.»

توی سرم بهش می‌پَرم: «منظورت چیه؟»

همین که دهانش را باز می‌کند تا جواب بدهد، سر‌و‌کله‌ی پسری پیدا می‌شود، با قدی کوتاه، صورتی رنگ‌پریده‌ و مو‌های پرپشتِ سیاه و فرفری. می‌دانم که خودش است؛ همان شبح... حسی این را بهم می‌گوید؛ حسی شبیه این‌که زمین شیب برمی‌دارد سمتش.
 
بالا پایین