کورالاین جونز، دختری است که به همراه والدینش به خانهای قدیمی اثاث کشی میکند. در آن خانهٔ نسبتاً بزرگ کسان دیگری هم بودند. در طبقهٔ همکف، درست زیر خانهٔ کورالاین دوشیزه اسپینک و دوشیزه فورسیبل زندگی میکردند. دو پیرزن مهربان که زمانی بازیگر تئاتر بودند. طبقهٔ بالایی خانهٔ آنها، محل زندگی پیرمردی به نام آقای بوبو بود، که کورالاین آن اوایل او را پیرمرد دیوانهٔ طبقهٔ بالایی صدا میزد، زیرا این پیرمرد ادعا میکرد موشهای سیرک را آموزش میدهد. کورالاین در خانهٔ بزرگ و قدیمی گشت میزند و مکان تمام درها و پنجرههای خانه را شناسایی میکند ولی یک در قهوهای رنگ در انتهای اتاق پذیرایی وجود دارد که درش قفل است. مادر کورالاین با یک کلید سیاه و بزرگ و زنگ زده در را باز میکند و همه میبینند که پشت این در فقط یک دیوار آجری قرار دارد. مادرش در را میبندد ولی قفلش نمیکند چون دلیلی برای این کار نیست. هنگام شب کورالاین سایههایی را میدید که از روی دیوار عبور کرده و وارد در قهوهای میشوند ولی همچنان پشت در بسته بود.