- Oct
- 253
- 300
- مدالها
- 1
چشمانم را می بندم و بعد از مکثی دوباره باز می کنم..
آخه من کجا و اینجا کجا؟؟!
عادت ندارم که زیاد معلم من رو زیر نظر داشته باشد..
حال پادشاه اسیری رو دارم که قرار است شب به جای پر قو،روی خاک های سرد زندان بخوابد..
و منی که الان به جای تخت گرم و نرم روی صندلی سفت و سخت کلاس دقیقِ دقیق روبه روی معلم نشسته ام و به سخن هایی که در عین گوهر باری برای من نامفهوم است گوش می سپارم..
اصلا در ذهنم هم نمی گنجد که من باید کل یک ساعت را صاف رو به روی معلم بنشینم و به درس گوش بدهم و تازه مهم تر از همه مطالبی که می گوید را یاد هم بگیرم..
هنوز در عجبم که چطور هشت سال حضوری بوده ام ولی این دوسال تدریس مجازی توانسته است با ما اخت بگیرد..
مدیون هستید اگر فکر کنید ما معتاد گوشی هستیم..
نه!
بلکه او با ما اخت گرفته و مدام دکمه اتصال داده اش به ما چشمک می زند..
زنگ قبل ریاضی داشتیم و در عین ناباوری چیز های جالبی یاد گرفتم بر عکس دو سالی که مغزم یاد گرفتن را فراموش کرده بود..البته اگر یاد گرفتن قابلیت های جدید واتساپ و.. یاد گرفتن طرز جدید نوشتن کلمات مانند عافرین و.. را فاکتور بگیریم..بله آنها را یاد گرفتم و بر خلاف درس های مدرسه خیلی در زندگی برایم مؤثر بود و من را از یک کاربر ساده فضای مجازی تبدیل به شاخ اینستا کرد..
چیز دیگری که امروز برایم عجیب بود این است که برای نوشتن باید حداقل سه انگشت را به کار گیری بر خلاف دو سالی که فقط با انگشت شستم تایپ می کردم..یا اینکه برای نوشتن حرف«ش» باید «س» بنویسم تازه به اضافه سه نقطه..ولی در مجازی فقط کافی بود روی دکمه ای بزنی و تامام..ببخشید تمام..
ولی اگر همه ی اینها را روی یک کفه ترازو بگذاری و:
صمیمیت میان دوستان( همزمان صوتی و تصویری)
حس شیرینی که از آموختن درس در رگ هایم تزریق می شود..
استرس تلخی که بر سر امتحان داریم و در عین تلخ بودن در اعماقش شیرینی زیبایی یافت می شود..
باز شدن نایلون های مغز..
و...
و این ها را طرف دیگری بگذاری مطمئناً کفه ی دوم به زمین می چسبد و آن اولی مانند پری در آسمان معلق می شود..
اصلا همه ی این سختی ها به باز شدن پلمپ دو ساله مغزمان می ارزد...
و در آخر به این فکر می کنم که از زنگی که به اتمام رسیده متأسفانه چیزی نفهمیدم و ویسی هم در کار نیست که بعداً گوش بدهم..
آخه من کجا و اینجا کجا؟؟!
عادت ندارم که زیاد معلم من رو زیر نظر داشته باشد..
حال پادشاه اسیری رو دارم که قرار است شب به جای پر قو،روی خاک های سرد زندان بخوابد..
و منی که الان به جای تخت گرم و نرم روی صندلی سفت و سخت کلاس دقیقِ دقیق روبه روی معلم نشسته ام و به سخن هایی که در عین گوهر باری برای من نامفهوم است گوش می سپارم..
اصلا در ذهنم هم نمی گنجد که من باید کل یک ساعت را صاف رو به روی معلم بنشینم و به درس گوش بدهم و تازه مهم تر از همه مطالبی که می گوید را یاد هم بگیرم..
هنوز در عجبم که چطور هشت سال حضوری بوده ام ولی این دوسال تدریس مجازی توانسته است با ما اخت بگیرد..
مدیون هستید اگر فکر کنید ما معتاد گوشی هستیم..
نه!
بلکه او با ما اخت گرفته و مدام دکمه اتصال داده اش به ما چشمک می زند..
زنگ قبل ریاضی داشتیم و در عین ناباوری چیز های جالبی یاد گرفتم بر عکس دو سالی که مغزم یاد گرفتن را فراموش کرده بود..البته اگر یاد گرفتن قابلیت های جدید واتساپ و.. یاد گرفتن طرز جدید نوشتن کلمات مانند عافرین و.. را فاکتور بگیریم..بله آنها را یاد گرفتم و بر خلاف درس های مدرسه خیلی در زندگی برایم مؤثر بود و من را از یک کاربر ساده فضای مجازی تبدیل به شاخ اینستا کرد..
چیز دیگری که امروز برایم عجیب بود این است که برای نوشتن باید حداقل سه انگشت را به کار گیری بر خلاف دو سالی که فقط با انگشت شستم تایپ می کردم..یا اینکه برای نوشتن حرف«ش» باید «س» بنویسم تازه به اضافه سه نقطه..ولی در مجازی فقط کافی بود روی دکمه ای بزنی و تامام..ببخشید تمام..
ولی اگر همه ی اینها را روی یک کفه ترازو بگذاری و:
صمیمیت میان دوستان( همزمان صوتی و تصویری)
حس شیرینی که از آموختن درس در رگ هایم تزریق می شود..
استرس تلخی که بر سر امتحان داریم و در عین تلخ بودن در اعماقش شیرینی زیبایی یافت می شود..
باز شدن نایلون های مغز..
و...
و این ها را طرف دیگری بگذاری مطمئناً کفه ی دوم به زمین می چسبد و آن اولی مانند پری در آسمان معلق می شود..
اصلا همه ی این سختی ها به باز شدن پلمپ دو ساله مغزمان می ارزد...
و در آخر به این فکر می کنم که از زنگی که به اتمام رسیده متأسفانه چیزی نفهمیدم و ویسی هم در کار نیست که بعداً گوش بدهم..