خلاصه :
سالیان زیادی در کلوب مارس کار کرده بودم و سفارشات مشتری ها را به موقع سر میز هایشان می رساندم و انعام خوبی هم دریافت می گرفتم.
من گفتم اوضاع رو به راه بود اما حقیقتا اینطور نبود.کنترل زندگی ام از دستم خارج شده بود. مشکلات اخلاقی درمیان نبود، فقط احساس می کردم این مردان ، زندگی درخشان مرا سیاه کرده اند. حس لطیف زن بودن را از من گرفتند و مرا به تباهی کشاندند. آنها تا توانستند مرا از کیف پول هایشان بیرون کشیدند. این طرز فکر من درباره مردان بود