جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار کلیم کاشانی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط mobina01 با نام کلیم کاشانی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 132 بازدید, 13 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع کلیم کاشانی
نویسنده موضوع mobina01
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط mobina01
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9

اشعار کلیم کاشانی
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
صبوری چون ز حد بگذشت کاری رو نمی آرد
که دارو کُهنه چون گردید بی تأثیر میگردد

شرابِ کُهنه مینوشم به بزم ِاو چو بنشینم
به من تا نوبت آید دخترِ رَز پیر میگردد
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
بعد عمری که به خواب من بی دل آمد
گریه آبی به رخم ریخت که بیدار شدم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
تا نگاه افکنده‌ای، تسخیرِ شهری کرده‌ای
همچو بوی گل که تا برخاست، بُستان را گرفت

در کنار آفتاب افتاده دائم تیره‌روز
دود آه کیست کآن زلف پریشان را گرفت؟

چشم ما و دیده‌ی زنجیر را طالع یکی‌ست
خواب اگر لشکر کشد، نتْواند ایشان را گرفت!

کام‌بخشی‌های گردون نیست جز داد و ستد
تا لب نانی عطا فرمود، دندان را گرفت...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
بی تو از گلشن چه حاصل خاطر افسرده را
خنده‌ی گل دردسر می‌آورد آزرده را

ساغری خواهم دم آخر، مگر همراه او
سوی تن باز آورم جان به لب آورده را

نه همین بی سوز عشق است، از هوس هم گرم نیست
سی*ن*ه تابوت است گویی زاهد دل مرده را

کاغذ غم نامه را کردم حنایی از سرشک
تا به یاد او دهم چشم به خون پرورده را

صورت ظاهر اگر در حسن باشد آفتاب
آورد تاریکی دل، پی به معنی برده را

عیب عریانی ما را حق چو پوشید از کفن
بر نمی‌دارد ز کار ما به محشر پرده را

دل مکن از دوست گر خواهی به او پیوست باز
ک.س به گلبن باز کی بندد گل پژمرده را؟

چون ز خاک خاکساری گل دمیدن سر کند
سر شود یک دسته‌ی گل، خاک بر سر کرده را

چشم مسـ*ـت او کجا پروای دل دارد کلیم؟
هیچ نسبت نیست با می‌خورده، پیکان خورده را
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
سنگ را رحم از این سنگدلان بیشتر است
مهربان شد فلک و کینه‌ی دشمن باقی‌ست...
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
تا چشم تو دیدیم
ز دل دست كشیدم

ما طاقت تیمار
دو بیمار نداریم
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت

وضع زمانه قابل دیدن دوبار نیست
رو پس نکرد هر که ازین خاکدان گذشت

در راه عشق، گریه متاع اثر نداشت
صد بار از کنار من این کاروان گذشت

از دستبرد حسن تو بر لشکر بهار
یک نیزه خون گل ز سر ارغوان گذشت

طبعی بهم رسان که بسازی به عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت

مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبود
آن سر که خاک شد بره از آسمان گذشت

در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست
در قید نام ماند اگر از نشان گذشت

بی دیده راه اگر نتوان رفت پس چرا
چشم از جهان چو بستی ازو میان گذشت؟

بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آنهم «کلیم» با تو بگویم چه سان گذشت

یک روز صرف بستن دل شد با آن و این
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
فصل گل روی تو ،جوان ساخت جهان را

حسن تو از این باغ،برون کرد خزان را
 
موضوع نویسنده

mobina01

سطح
4
 
نویسنده ادبی انجمن
نویسنده ادبی انجمن
Mar
10,552
27,243
مدال‌ها
9
در پیچ و تاب فکر ، تنم صد شکن گرفت
آسان نمی‌توان سر زلفِ سخن گرفت

دارم تبی چنان که سرانگشت را طبیب
برداشت تا ز دست من ، اندر دهن گرفت !
 
بالا پایین