جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار کمال‌الدین اسماعیل

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام کمال‌الدین اسماعیل ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 709 بازدید, 51 پاسخ و 4 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع کمال‌الدین اسماعیل
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط MHP
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,312
45,322
مدال‌ها
23
دوری از یار اختیاری نیست
لیک ما را ز بخت یاری نیست


چه کنم؟ با ستیزه رویی بخت
چاره الّا که سازگاری نیست


هم ز عشقت بپرس حال دلم
گر بقول من استواری نیست


تا بگوید که بی توام شب و روز
کار جز ناله ها و زاری نیست


عشق و نام نکو چگونه بود؟
عشق جز رنج و جان سپاری نیست


ای که در عشق عافیت طلبی
غلطست این که می شماری نیست


هر کجا عشق، مستی و پستیست
علم و زهد و بزرگواری نیست


عاشق تر از سرزنش کجا ترسد؟
عاشقی جز که بردباری نیست


بر سر کوی عاشقان چه کند
هر کرا برگ عجز و خواری نیست؟


گو برو آب روی خویش مبر
هر کرا روی خاکساری نیست
 
موضوع نویسنده

MHP

سطح
10
 
[ EVP ]
پرسنل مدیریت
معاونت اجرایی
نویسنده افتخاری انجمن
مدرس تیم روزنامه
Aug
6,312
45,322
مدال‌ها
23
در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت
خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت


سرخ روییّ خود از لعل تو می دارم چشم
وین چنین چشم کز از خون جگر نتوان داشت


عاشقان را بکرشمه تو چنان ریزی خون
که خود از لذّتش از زخم خبر نتوان داشت


از کنار تو چو طرفی نتاوان بر بستن
در میان بسته مرا همچو کمر نتوان داشت


در ره فتنه ازین سر که جمالت دارد
با قویدستی او پای مگر نتوان داشت


غم دستار و کله بود ازین پیش و کنون
بیم آنست که خود گوش بسر نتوان داشت


گوهر اشک من آن لعل دلاویز آمد
که ازو چشم از لعل تو بر نتوان داشت


مردم چشم مرا خون ز قدمها بچکید
بیش ازین او را بر راه گذر نتوان داشت


چشمت از مردمی ار کرد نظر در کارم
خود از آن چشم جزین چشم دگر نتوان داشت


چند گویی که بخود دار نظر تا برهی
تا تو باشی بخود ای دوست نظر نتوان داشت
 
بالا پایین