Puyannnn
سطح
4
مهمان
- Sep
- 13,532
- 22,013
- مدالها
- 3
مقدمه (زمینه سازی)
امروز در خیابان با دیدن اتوبوس شلوغی که بچهها را از اردو به سمت مدرسه میآورد، به یاد همان اتوبوسی افتادم که من و هممدرسهایهایم را به طرف خانه یا مدرسه میبرد. همهمه بچهها و صدای شادی و شوخی آنها در اتوبوس میپیچید و گاهی راننده را کلافه میکرد. میخواهم درباره یک اتوبوس شلوغ بنویسم، اتوبوس شلوغ مدرسه!
بندهای بدنه (متن نوشته)
سرویس مدرسه من یک اتوبوس قرمز رنگ و به نظر من قشنگترین اتوبوس دنیا بود؛ که اول از همه دنبال من میآمد، من را سوار میکرد و بعد به سراغ بچههای دیگر میرفتیم. مادرم باید صبح خیلی زود مرا از خواب بیدار میکرد تا از اتوبوس جا نمانم. اما من همیشه و به طرز عجیبی برای بیدار شدن و رفتن به مدرسه اشتیاق داشتم و قسمت بزرگی از این اشتیاقم مربوط به همین اتوبوس میشد که با حضور بچهها شلوغ و گرم بود. به شوخیها و حرفهای بامزه بچهها میخندیدیم و درباره همه چیز صحبت میکردیم. بچههای مدرسه داخل اتوبوس خوراکیهایشان را با هم تقسیم میکردند و خنده از لبهایشان دور نمیشد. زمانی که به مدرسه نزدیک میشدیم شعر “رسیدیم و رسیدیم” را همگی با هم میخواندیم و دست میزدیم و هیاهو بیشتر و بیشتر میشد.
یکی از روزهای سرد زمستان وقتی برف شدیدی باریده بود و دانههای سفید آن روی زمین و درختها انباشته شده بود، با بچهها به سمت مدرسه میرفتیم و راننده اتوبوس هم سعی میکرد با احتیاط رانندگی کند تا ماشین روی برفها سر نخورد. اما بالاخره راننده کنترل ماشین را از دست داد و ماشین روی برفها لغزید. او فقط توانست ترمز کرده و ماشین را در کناره خیابان متوقف کند؛ اما برای اینکه دوباره اتوبوس را به خیابان برگردانیم باید آن را هل میدادیم. ما این موضوع را فهمیدیم و دست به کار شدیم. از اتوبوس خارج شدیم و تصمیم گرفتیم همگی با هم ماشین از جاده خارج شده را حرکت بدهیم.
مدرسهمان دیر شده بود و ما به خاطر اتفاقی که افتاده بود به موقع به مدرسه نرسیده و هنوز هم تلاشهایمان برای حرکت دادن اتوبوس به نتیجه نرسیده بود. همه در آن روز سرد و زیر بارش برف سعی میکردیم که با کمک هم اتوبوس را هل بدهیم و این در حالی بود که راننده اتوبوس اصلا امید نداشت که بچههایی به سن و سال ما که دستهای کوچکمان از سرما سرخ شده بود و پاهایمان روی برفها سر می خورد و جثه کوچکی داشتیم، بتوانیم یک اتوبوس بزرگ را در آن شرایط به حرکت دربیاوریم. او برای رسیدن کمک با امداد تماس گرفته بود، اما همه بچهها آن روز و در آن هوای سرد آن قدر تلاش کردند تا توانستیم ماشین را حرکت بدهیم و به خیابان بکشانیم و این باعث تعجب راننده اتوبوس ما شد. بچهها از دانش آموزی که از همه ما کوچکتر بود و مریض بود، برای بیرون آمدن در آن هوا و هل دادن اتوبوس کمک نگرفتند و اجازه دادند که داخل اتوبوس استراحت کند و با این وجود ماشین به حرکت در آمد و ما به مدرسه رسیدیم.
بند نتیجه (جمع بندی)
من معنی همکاری و کمک کردن به یکدیگر را در آن روز برفی و اتوبوس شلوغ مدرسه به خوبی درک کردم و متوجه شدم که با همکاری و یاری رساندن به هم، هرچقدر هم شرایط سخت باشد و دستهای ما کوچک و نیروی ما اندک باشد، باز هم میتوانیم مشکلات را پشت سر بگذاریم و از آنها عبور کنیم. با این که این روز برفی و اتفاقاتی که برای مسافران این اتوبوس شلوغ افتاده بود، شرایط سختی را به وجود آورد و همه را به زحمت انداخت، اما با این حال به همه ما خوش گذشت و یک روز به یاد ماندنی رقم خورد.
امروز در خیابان با دیدن اتوبوس شلوغی که بچهها را از اردو به سمت مدرسه میآورد، به یاد همان اتوبوسی افتادم که من و هممدرسهایهایم را به طرف خانه یا مدرسه میبرد. همهمه بچهها و صدای شادی و شوخی آنها در اتوبوس میپیچید و گاهی راننده را کلافه میکرد. میخواهم درباره یک اتوبوس شلوغ بنویسم، اتوبوس شلوغ مدرسه!
بندهای بدنه (متن نوشته)
سرویس مدرسه من یک اتوبوس قرمز رنگ و به نظر من قشنگترین اتوبوس دنیا بود؛ که اول از همه دنبال من میآمد، من را سوار میکرد و بعد به سراغ بچههای دیگر میرفتیم. مادرم باید صبح خیلی زود مرا از خواب بیدار میکرد تا از اتوبوس جا نمانم. اما من همیشه و به طرز عجیبی برای بیدار شدن و رفتن به مدرسه اشتیاق داشتم و قسمت بزرگی از این اشتیاقم مربوط به همین اتوبوس میشد که با حضور بچهها شلوغ و گرم بود. به شوخیها و حرفهای بامزه بچهها میخندیدیم و درباره همه چیز صحبت میکردیم. بچههای مدرسه داخل اتوبوس خوراکیهایشان را با هم تقسیم میکردند و خنده از لبهایشان دور نمیشد. زمانی که به مدرسه نزدیک میشدیم شعر “رسیدیم و رسیدیم” را همگی با هم میخواندیم و دست میزدیم و هیاهو بیشتر و بیشتر میشد.
یکی از روزهای سرد زمستان وقتی برف شدیدی باریده بود و دانههای سفید آن روی زمین و درختها انباشته شده بود، با بچهها به سمت مدرسه میرفتیم و راننده اتوبوس هم سعی میکرد با احتیاط رانندگی کند تا ماشین روی برفها سر نخورد. اما بالاخره راننده کنترل ماشین را از دست داد و ماشین روی برفها لغزید. او فقط توانست ترمز کرده و ماشین را در کناره خیابان متوقف کند؛ اما برای اینکه دوباره اتوبوس را به خیابان برگردانیم باید آن را هل میدادیم. ما این موضوع را فهمیدیم و دست به کار شدیم. از اتوبوس خارج شدیم و تصمیم گرفتیم همگی با هم ماشین از جاده خارج شده را حرکت بدهیم.
مدرسهمان دیر شده بود و ما به خاطر اتفاقی که افتاده بود به موقع به مدرسه نرسیده و هنوز هم تلاشهایمان برای حرکت دادن اتوبوس به نتیجه نرسیده بود. همه در آن روز سرد و زیر بارش برف سعی میکردیم که با کمک هم اتوبوس را هل بدهیم و این در حالی بود که راننده اتوبوس اصلا امید نداشت که بچههایی به سن و سال ما که دستهای کوچکمان از سرما سرخ شده بود و پاهایمان روی برفها سر می خورد و جثه کوچکی داشتیم، بتوانیم یک اتوبوس بزرگ را در آن شرایط به حرکت دربیاوریم. او برای رسیدن کمک با امداد تماس گرفته بود، اما همه بچهها آن روز و در آن هوای سرد آن قدر تلاش کردند تا توانستیم ماشین را حرکت بدهیم و به خیابان بکشانیم و این باعث تعجب راننده اتوبوس ما شد. بچهها از دانش آموزی که از همه ما کوچکتر بود و مریض بود، برای بیرون آمدن در آن هوا و هل دادن اتوبوس کمک نگرفتند و اجازه دادند که داخل اتوبوس استراحت کند و با این وجود ماشین به حرکت در آمد و ما به مدرسه رسیدیم.
بند نتیجه (جمع بندی)
من معنی همکاری و کمک کردن به یکدیگر را در آن روز برفی و اتوبوس شلوغ مدرسه به خوبی درک کردم و متوجه شدم که با همکاری و یاری رساندن به هم، هرچقدر هم شرایط سخت باشد و دستهای ما کوچک و نیروی ما اندک باشد، باز هم میتوانیم مشکلات را پشت سر بگذاریم و از آنها عبور کنیم. با این که این روز برفی و اتفاقاتی که برای مسافران این اتوبوس شلوغ افتاده بود، شرایط سختی را به وجود آورد و همه را به زحمت انداخت، اما با این حال به همه ما خوش گذشت و یک روز به یاد ماندنی رقم خورد.