جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {کوچه پس کوچه‌های شهر} اثر •کهکشان کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط کهکشان با نام {کوچه پس کوچه‌های شهر} اثر •کهکشان کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,195 بازدید, 21 پاسخ و 15 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {کوچه پس کوچه‌های شهر} اثر •کهکشان کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع کهکشان
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
دل‌تنگی‌هایم را در دامان دلم نگه می‌دارم و شب‌ها به بالشت سفید رنگم هدیه می‌دهم.
با هر قطره از اشک‌هایم بالشتم ناله کنان فریاد می‌زند:
- بس کن دیوانه نه من را آزار بده و نه خودت را، او دیگر بر نمی‌گردد. رهگذری بیش نبود.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
نه می‌مانی و نه می‌روی، خودت نیستی اما هر روز که بیشتر می‌گذرد خاطراتت چنگال‌هایش رو چنان، بر قلب و فکرم فرو می‌کند که هر لحظه احساس می‌کنم الان هست که تکه‌تکه شوند. یا بیا و بمان یا برو من دیگر طاقت ندارم.
شاید بتوانم خودم را از نبودنت راضی کنم اما این دل که حرف نمی‌فهمد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
خسته‌تر از هر شب، امشب قلم به دست گرفتم تا برایت ناگفته‌هایم را بنویسم.
چشم‌هایم در انتظار دیدنت، لب‌هایم در انتظار آمدنت و لبخندی که کنج آن جا خوش می‌کند.
دست‌هایم برای به دست گرفتن دست‌هایت بی‌تاب‌تر از هر ثانیه. و دلم همانند پرنده‌ای تخس برای آغوشت بال‌بال می‌زند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
نیمه‌شب به آسمان نگاه می‌کنم به ستاره‌های که کنار همدیگر چشمک می‌زنند حسادت می‌کنم. آسمان هم ستاره چ‌هایش را تنها نگذاشته است و برایشان زوج انتخاب کرده .
آن‌وقت من این‌جا در انتظارت ثانیه می‌شمارم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
از وقتی رفتی دیگر شب‌ها به زور صبح می‌شوند و روزها به زور شب، ثانیه‌ها تبدیل به قرن شدند. نمی‌گذرد و من هر ثانیه جان پس می‌دهم. کجایی دلبرم آخر چرا این انتظار پایان پیدا نمی‌کند؟!
 
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
شب‌ها که دلتنگی بی‌حد می‌شود، با ماه آسمان همراه می‌شوم. او از دلتنگی‌ و انتظارش برای دیدن خورشید می‌گوید. و من از دلتنگی‌ و انتظارم از تو برایش می‌گویم.و من زمانی به خود می‌آیم که خورشید بی‌خبر از دلتنگی‌های ماهش‌ طلوع می‌کند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
هر که از من می‌پرسید زندگی یعنی چه؟
پاسخ می‌دادم:
- زندگی یعنی لبخند او، زندگی یعنی برق چشم‌هایش، زندگی یعنی شیطنت‌هایش‌ در واقعیت اگر بخواهم زندگی را معنا کنم باید بگویم زندگی یعنی او!
همان‌قدر که باشد و من حسش کنم یعنی زندگی، و تو حالا نیستی و زندگی من هیچ شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
صبرم دیگر لبریز شده!
دیگر چشم‌هایم یاریم نمی‌کند، همانند زلیخای کور در شهر عصا زنان به دنبالت می‌گردم تا شاید در کوچه پس کوچه‌های که توسط ظالمان شهر پوشش یافته پیدایت کنم.
و تو بازهم نیستی، و من باز هم به دنبالت می‌گردم. نمی‌دانم چرا این دل نمی‌خواهد قبول کند که تو رهگذری بودی و بس.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
تصمیم گرفتم، فراموشت کنم. از دل، فکر و زندگیم بیرونت کنم. تصمیم گرفتم دیگر نامی از تو نبرم، هر روز که بیدار می‌شوم دیگر به شوق دیدنت همانند دیوانه ها در شهر به دنبالت نگردم. تصمیم گرفتم مثل خودت بی‌خیال عشق شوم.
 
موضوع نویسنده

کهکشان

سطح
4
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Sep
1,104
11,850
مدال‌ها
6
نمی‌دانم تا کی باید خودم را با گفتن این‌که دیگر دوستت ندارم بازی دهم. می‌دانی تمام دنیا دست‌به‌دست هم دادند تا من را زجر بدهند.
هر گوشه که نگاهم می‌افتد تو جلوی چشم‌هایم خودنمایی می‌کنی. هرجا که پا می‌گذارم خاطره‌ای یادم می‌آید و من باز خیسی گونه‌هایم را حس می‌کنم.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین