جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء گریه

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته انشاء‌های کاربران توسط هم نام مادر سادات:) با نام گریه ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 246 بازدید, 1 پاسخ و 3 بار واکنش داشته است
نام دسته انشاء‌های کاربران
نام موضوع گریه
نویسنده موضوع هم نام مادر سادات:)
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط هم نام مادر سادات:)
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
253
300
مدال‌ها
1
عنوان:گریه
نویسنده: فاطمه زهرا باطنی منش
ژانر:تراژدی
گریه، گریه کلمه ای کوتاه و چهار حرفی است، ولی حرف های زیادی برای گفتن دارد، غم دارد ،تنهایی دارد ،دلتنگی دارد .گریه می‌کند چون تنهایی عذاب آور است،چون عشق دلتنگ آغوش است، زهری است که طعم عسل ناب می دهد. اشک شوق باریدن دارد و مرگ تدریجی برایش دردناک است.
زمان گذشته است و دیگر خنده برایش معنای شادی را ندارد ،می خندد ،می خندد تنها برای این که نخواهد توضیح حال بد ش را بدهد .درد فراق ،خوشبختی اش را را کمرنگ کرده است و حتی دیگر برای چال صورتش هم لبخند نمی زند، گویا خاطره ها برایش بسیار دردناک است.
با اشک قهقهه می زند،چه قشنگ بدبختی جای خوشبختی را گرفت وچه راحت خوشبختی تسلیم بدبختی شد.
گریه می کند ،گریه می کند برای به دست آوردن آرامش، گویا می خواهد در عمق گریه ها آرامش را پیدا کند.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Oct
253
300
مدال‌ها
1
عنوان:گریه
نویسنده: فاطمه زهرا باطنی منش
ژانر:تراژدی
رویه آینه می ایستم و به خود می نگرم..نگاهم به روی قطره های اشکم قفل می شود..
اشک میریزم که فریاد دلتنگی ام را پنهان کنم..اشک میریزم تا درد فراق تسکین یابد!
با ورودش اشک هایم را پاک می کنم و لبخند می زنم..لبخندی به وسعت درد جانم..
لبخند می زنم تا فریاد دلتنگی ام را پنهان کنم..لبخند می زنم تا درد...آری! دروغ می گویند که اشک و لبخند متضاد هستند..
آن برای وقتی بود که لبخند هایمان قهقهه بود و اشک هایمان هق هق..
و چه دردناک کم‌کم قهقهه وارونه شد و بعد هم هق هق ها آرام شدند..و اشک خودش را همچون سر نیزه، تیزی اش را به رخ قلبم کشید..
و چه خوب صائب تبریزی حالم را میدانست که گفت« خنده بر لب میزنم تا ک.س نداند راز من..ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت..»
نمیدانم درد او از کجا بود ولی این را میدانم که لبخند کسی که او را با زجر به رخ می کشد ،دردناکتر از هق هق کودک چهار ساله است..آن لبخند یعنی اشک های زیادی برای ریختن داری..ولی همه خلاصه میشوند در تلخندی که فقط ثابت می کند«من هم روزی قهقهه میزدم..» در کودکی لبخند می زدم که هق هق وارونه اش قهقهه می شود.. ولی حال تلخند می زنم..«چرا که درد همان درد است..»
هر که خود داند و خدای دلش..
که چه دردیست در کجای دلش..
 
آخرین ویرایش:
بالا پایین