جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

در حال تایپ [گژنام] اثر «ریحانه علیزاده کاربر انجمن رمان‌بوک»

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته تایپ رمان توسط Rehana 19 با نام [گژنام] اثر «ریحانه علیزاده کاربر انجمن رمان‌بوک» ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 105 بازدید, 5 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته تایپ رمان
نام موضوع [گژنام] اثر «ریحانه علیزاده کاربر انجمن رمان‌بوک»
نویسنده موضوع Rehana 19
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Rehana 19
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
15
63
مدال‌ها
2
عنوان: گژنام
نویسنده: ریحانه علیزاده
ژانر رمان: جنایی، سیاسی،جاسوسی
گپ نظارت (۱۰) S.O.W

مقدمه:
سیا بزرگترین سازمان اطلاعاتی جهان، سایه ایست که بر سیاست ، امنیت و حتی زندگی مردم عادی چنگ انداخته، مأموریت هایش اغلب آن قدر محرمانه اند که حتی ردپایی از آنها در تاریخ نمی ماند ، در دل همین تاریکی دختری ظاهر می‌شود، نه برای نجات دولت ها ، بلکه برای کشف حقیقتی که می‌تواند موازنه ی قدرت را در سراسر جهان تغییر دهد

خلاصه رمان:
در جهانی آشفته که هر تصمیم سیاسی می‌تواند آغاز یک فاجعه باشد، دختری ازدل تاریکی برمی‌خیزد، ماموری که گذشته اش رازآلود است و آینده اش گره خورده با سرنوشت ملت ، مأموریتی محرمانه، دشمنی نامرئی و توطئه ای که می‌تواند جهان را به آتش بکشد

(تمامی شخصیت ها و مکان ها توسط خيالات نویسنده می باشد و هیچ کدام واقعیت ندارد )
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

~Fateme.h~

سطح
5
 
مدیر تالار رمان
پرسنل مدیریت
مدیر تالار رمان
شاعر انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Apr
9,776
15,238
مدال‌ها
6
1000004645.png
"بسمه تعالی"
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمان بوک برای منتشر کردن رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

و برای پرسش سوالات و رفع اشکالات خود در رابطه با رمان، به لینک زیر مراجعه کنید.
●پرسش و پاسخ تایپ رمان●

قبل از ارسال پارت تاپیک آموزشی درست نویسی را با دقت مطالعه کنید.
●درست نویسی_ اموزشات اجباری●

مدیران در صورتی که متوجه اشکالات شما در درست نویسی شوند برای شما ناظر تعیین می‌کنند.
شما می‌توانید با ارسال دو پارت ابتدایی اثر تاپیک نقد کاربران را ایجاد کنید.

پس از ارسال پست اول، از کاربران بخواهید تا نظرات خود را در قالب نقد درباره هر جز از رمان بازگو کنند.
●درخواست نقد توسط کاربران●

دوستان عزیز برای سفارش جلد رمان خود بعد ۱۵ پست در تاپیک زیر درخواست دهید.
●درخواست جلد●

چنان‌چه قصد دارید اثرتان را با تیزر تبلیغ کنید، درخواست تهیه کلیپ توسط تیم تدوین دهید.
●درخواست تیزر●

پس از 30 پارت در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید.
●درخواست نقد شورا●

می‌توانید پس از ویرایش اثر خود با توجه به نقد، به تاپیک زیر مراجعه کنید و بعد از خواندن شرایط و با داشتن شرایط، درخواست تگ دهید.
●درخواست تگ●

و پس پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید. حتماً تمامی پارت‌ها باید تایید ناظر را دارا باشند.
●اعلام پایان●

با تشکر از همراهی شما
|کادر مدیریت بخش کتاب|
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
15
63
مدال‌ها
2
پارت_ ۱

فصل اول: قانون تراژدی



با خستگی که بعد از بیست ساعت کار درون بدنش ایجاد شده بود پرونده مقابلش را بست و به پشت صندلی اش تکیه داد و به ساعت روبه رویش خیره شد، ساعت از نیمه شب گذشته بود، باید به خانه برمی‌گشت و نفسی چاک می‌کرد تا دوباره سرحال به محل کارش برمی‌گشت تلفنش را از روی میز کارش برداشت و نگاهی انداخت، هنوز هم به این امید که شاید میسکالی از طرف آلبرتو برایش آمده باشد ولی ناامید دوباره تلفنش را با پشت روی میزش گذاشت و چشم بست، با دو انگشت استخوان بینی اش را مالید که در با ضربی باز شد و اولگا را در چهار چوب در دید، اولگا بهترین دوستش در سازمان بود که از کودکی با او بزرگ شده بود به طوری مانند خواهر نداشته اش همدمش بود

لورا_ اولگا، من شدم و تو شدی، یاد نگرفتی باید قبل وارد شدن در بزنی

اولگا انگشتش را متفکرانه زیر چانه اش گذاشت

اولگا _ لورا، من باید برای وارد شدن به اتاق خودم هم در بزنم؟ خوبه این اتاق مال منم هست

لورا میشی های خوش‌رنگش را به اولگا دوخت وگفت

لورا _البته تا زمانی که منم داخل این اتاقم

اولگابا قدم هایی آرام کنار صندلی چرخشی او ایستاد و دست روی شانه اش گذاشت و بحث را عوض کرد

اولگا _تو چرا هنوز اینجایی و نرفتی خونه؟

لورا _ کارم هنوز تمام نشده بود

اولگا بی ارزش گوشه ای از پرونده را ورق زد و گفت

اولگا _ این کار تو تمومی نداره، شیش ماهه روش داری یه سره کار میکنی ولی هنوز درگیری

با سر تایید کرد و پرونده را از کنار دست اولگا بیرون کشید و گوشه میز گذاشت و ایستاد و میز را دور زد و بی خیال گفت

لورا _مهم نیست، باید برم خونه، خستم

اولگا مطمئن بود لورا دختر سر سختی است و برای کار زیاد خسته نمی شود برای همین قبل اینکه لورا از اتاق بیرون برود دستش را به کنار در تکیه داد و راهش را سد کرد

اولگا _لورا، چیزی شده ؟

لورا _نه، مگه قرار بود چیزی بشه ؟

اولگا _ قیافت چیز دیگه ای نشون میده

لورا دستش روی سی*ن*ه اولگا گذاشت و کنار زد تا بتواند از اتاق بیرون برود و گفت

لورا _ فقط خستم

اولگا _از آلبرتو چه خبر ؟

نمی داند این سوال را برای چه پرسید شاید برای اینکه فکر می‌کند دلیل حال خراب لورا آلبرتو باشد، لورا خیلی سرد و آرام گفت

لورا_بی خبری

اولگا _ این جوری که نمیشه میخوای من با رئیس حرف بزنم ...

میان حرفش پرید و گفت

لورا _ نیازی نیست اگه بحث صحبت باشه خودم زبون دارم و میگم

اولگا _تو اگه گفتنی بودی این همه وقت میگفتی

لورا_اولا من از ساعت ۵صبح تا الان اینجام، دارم از خستگی می میرم، میخوام برم خونه، میشه بی خیال شی ؟

اولگا _ خب من گفتم یه کمکی ...

لورا با تشر گفت _ اولا

اولگا دستانش را به نشانه تسلیم بالا برد و باشه ای گفت، لورا هم بی توجه به اولگا گرد کرد و از اتاق بیرون رفت و سوار آسانسور شد و طبقه پارکینگ را کلیک کرد، سرش را عقب برد و به دیواره آن تکیه داد صورتش را سمت آینه قدنمای آسانسور متمایل کرد و به ساز ملایم
انتظارش گوش سپرد
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
15
63
مدال‌ها
2
پارت _۲


پشت چراغ قرمز چشم به ثانیه ها دوخته بود تا زود حرکت کند و از دست آن لحظه های کسل آور خلاص شود، خیابان های ویرجینیا در آن لحظه شب، بسیار ساکت و سوت کور است و به جز عبور تک و توک از ماشین ها چیزی به چشم نمی خورد، با پایان ثانیه ها پایش را روی پدال گاز گذاشت و سمت خانه اش راند

اکثر مأمور های سازمان بی پدر و به صورت ازدواج سفید به دنیا آمده بودند سرنوشت شوم اوهم همانند دیگر ماموران به صورت عجیبی با این سازمان گره خورده بود، از بچگی آنجا بزرگ شده بود و تعلیم و تربیت یافته بود تا بتواند یک مأمور مخفی ماهری بشود و برای کشورش یک فرد مفید باشد

در سازمان برای تبعيض هایی که بین زن و مرد ایجاد شده بود توانست به سختی خودش را بالا بکشد و جزء یکی از بهترین و موفق ترین مأمور های سازمان سیا باشد، در بین اعضای گروه پسری با موهای بور توجه اورا به خود جلب کرده بود میل عجیبی به آن پسر داشت، تا اینکه بعد از آشنایی های مکرر به هم دل بستند و عاشق شدند، آلبرتو پسری ساده و آرامی بود و به لورا نسبت به پسر های دیگر سازمان احترام خاصی می‌گذاشت

با رسیدنش کلید را داخل در چرخاند و وارد خانه جمع و جور خود شد، کلید را روی اوپن آشپز خانه گذاشت و بی‌رمق روی یکی از مبل های خانه ولو شد بدون عوض کردن لباسش به خواب عمیقی فرو رفت

¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎


کلافه دستی به صورتش کشید و خیره پرونده ای شد که شش ماه از وقتش را گرفته بود در این ۱۷سال از سابقه کارش تا بحال با این نوع پرونده مبهمی که اورا به چالش بکشد رو به رو نشده بود پرونده مربوط به یکی از بازنشسته های اعضای سازمان سیا میشد که ظاهرا چیز هایی با هم همخوانی نداشت، ولی متوجه این مشکل نمی توانست بشود

ضربه‌ ای به در خورد که صاف نشست و اجازه ورود داد که قامت ورزیده لئوناردو درون چهار چوب در خودنمایی کرد دستش را بند در کرد و پای سمت راستش را به عقب فرستاد وبا ژست مخصوص خود خیره لورا شد، لورا لئوناردو را هم می‌تواند از دسته آدم های مغرور از خود راضی بخواند که به جز خودش به کسی اهمیت نمی دهد و سخت با جنس مخالف خود مشکل دارد، او در طول این همه سال به دنبال راه حلی برای زمین زدن لورا بود چون نمی توانست ببیند یک دختر خودش را در سطح او بالا برده باشد ولی در کمال تعجب در این چند روز اخیر رفتارش با او به کل تغییر کرده و می‌خواهد در هر صورتی بحث حرف زدن را با او باز کند ولی لورا به هر بهانه ای او را می پیچاند

لورا خیلی سرد مشغول کارش شد و پرسید

لورا _ احتمالا برای دید زدن من که اینجا نیومدی، کاری داری ؟

بعد از مدتی لئوناردو گفت

لئوناردو _ دیوید کوهن و ویلیام برنز می خوان تورو ببینن

لورا سرش را بالا برد و گفت

لورا _منظورت همون رئیس میشه دیگه نه؟

لئوناردو تک خنده مردانه ای کرد و از ژستش خارج شد و با چند قدمی داخل شد دست درون جیبش برد و گفت

لئوناردو _چرا همش میخوای نشون بدی تو خوبی و ما همه بدیم؟

لورا _ همچین تصمیم مزخرفی توی زندگیم جایی نداره، اینا همش مال اون مغز آشفتته

به طور غریزی نگاه لورا روی اندام لئو افتاد که نشان از ورزش های مکرر اورا می‌داد، بازو های عضلانی با شکمی سیسپک دار، این ها به تنهایی می‌تواند یک مرد را جذاب و دیدنی بکند و ارزوی خیلی از دختر های سازمان بشود ولی این حرف شامل او نمی شود، او نمی تواند کسی مثل لئو را جایگزین کسی مثل آلبرتو که فردی بسیار محترم و قابل اعتماد است بکند

از جایش برخاست و سمت در رفت تا ببیند رئیسش با او چه کاری می‌تواند داشته باشد که مچ دستش اسیر پنجه های بزرگ و قدرتمند لئوشد از سمت شانه چپش به او نگاهی انداخت
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
15
63
مدال‌ها
2
پارت _۳


خیلی آرام گفت

لورا _دستم و ول کن ،میخوام برم

لئوناردو _ تو از انتخابت پشيمون میشی

لورا ابرویی بالا انداخت و گفت

لورا _در مورد؟

لئوناردو _البرتو سان ، اون نمی تونه همسر خوبی برای تو بشه

لورا _کی این چرندیات و تو حلقت کرده ،من و اون فقط دوستیم، یادت که نرفته افراد سازمان نمی تونن تشکیل خانواده بدن

لئوناردو _ اگه تو بخوای میشه ،فقط کافیه بهم بگی

با یک حرکت دستش را آزاد کرد و گفت

لورا _نمی خوام ،تو مگه به خون من تشنه نبودی ،پس چرا می‌خوای تظاهر کنی نگرانمی

لئوناردو _چون من واقعا نگرانتم

لورا _ولی من نیازی به نگرانی تو ندارم

میخواست از اتاق خارج شود که لئوناردو با آن هيکل غول‌پیکرش مانعش شد میشی های لورا به زمرد های لئوناردو خیره شد

لئوناردو _این قدر بی احساس نباش دختر

لورا_از سر راهم برو کنار

لئوناردو با تخسی که اورا شبیه بچه های بازیگوش کرده بود گفت

لئوناردو _نه لورا...این بار باید به حرفم گوش کنی ....هر بار به دلایلی منو دست به سر کردی ولی این بار نه ،میشینی و گوش میکنی

لورا _ من وقت ندارم ،باید برم ببینم رئیس چیکارم داره

لئوناردو _ بعد من و تو میتونیم اخر شب حرف بزنیم

لورا _آره

لئوناردو با تایید لورا کنار رفت و لورا به سرعت از اتاق خارج شد ، به در تکیه داد و رفتن لورا را نظاره کرد

او برای اینکه لئوناردو را از سرش باز کند جواب بله داد ولی حال نمی داند آخر شب چگونه با او رو به رو شود، دعا می‌کرد که بهانه ای جور شود تا بتواند قرارش را با لئو کنسل کند ،روبه روی در رئیس ایستاد و بعد از نفس عمیقی چند ضربه به در وارد کرد

_بیا تو

با اجازه وارد محل کار رئیسش شد

ویلیام برنز رئیس سازمان اطلاعات مرکزی سیا روی صندلی چرمی مخصوص خود پشت به او نشسته بود و با شی‌ء تاس مانندی میان انگشتانش بازی می‌کرد، دیوید کوهن معاون اول سازمان سیا هم روی یکی از مبل های چرمی اتاق جا خوش کرده بود

لورا _با من کاری داشتین ؟

دیوید _بله

به مبل رو به رویش اشاره زد و گفت

دیوید _بشین

لورا با احترام روی همان مبل نشست ،دیوید انگشتان دستش را در هم کرد ،سکوت رئیس نشان از ادامه توضيحات از طرف معاون خود دیوید بود که گفت

دیوید _لورا تو توی این چند سال یکی از بهترین مأمور های ما توی سازمان بودی و کارت رو عالی پیش بردی و روز به روز پیشرفت چشمگیری داشتی ،ما از این پیشرفت تو بسیار راضی ایم

لورا که تا کنون ساکت به حرف هایش گوش می سپرد گفت

لورا _ممنون آقای کوهن ،این نظر لطف شما و رئیس هست

دیوید _ما برای تو یه مأموریت دیگه در نظر داریم

لورا با تعجب گفت

لورا _اما من هنوز پرونده زیر دستم مونده و باید روش کار کنم ،شش ماهه که کلی از وقت منو گرفته

دیوید دستش را به نشانه سکوت بالا برد وگفت

دیوید _میدونم برای همین اون پرونده رو به لئوناردو کروزر سپردم که برسی بکنه ،اوم ،برای تو یه مأموریت ویژه دارم ،که به آینده سازمان و دولت بستگی داره
 
موضوع نویسنده

Rehana 19

سطح
0
 
کاربر رمان‌بوک
کاربر رمان‌بوک
Mar
15
63
مدال‌ها
2
پارت چهارم


لورا که به خاطر حال خرابش به دنبال بهانه ای می‌گشت گفت

لورا _آقای کوهن من خیلی دوست داشتم قبول کنم ولی چند روزی میشه حال روحی خوبی ندارم و فکر نکنم با این وضعیت بتونم مأموریت به این مهمی رو پیش ببرم

دیوید _ به امید خدا خوب بشی ،تو تنها کسی هستی که میتونیم بهش امید داشته باشیم ،مأموریت خیلی سختیه هر ناشی نمی تونه این مسئولیت و قبول کنه

لورا _میدونم ...

لورا که اصرار زیادی بر قبول نکردن داشت ،رئیس را کلافه کرده بود برای همین بدون اینکه به عقب برگردد با صدای بم خشدار مردانه اش لب زد

ویلیام _ خانم لورا اسمیت قانون اول سازمان چیه ؟

با صدای جدی و محکم رئیس لرزه ای به جانش نشست ،چه کسی باشد که بخواهد بر خلاف میل رئیس عمل کند نگاهش را سمت نوک کفش هایش سو داد و آرام زمزمه کرد

لورا _اجازه قبول کردن و نکردن نداریم و باید هرچی از طرف شما گفته میشه بدون چون و چرا انجام بشه

ویلیام _من چی میگم

بعد از کمی مکث گفت

لورا _گفتید باید ...باید به یه مأموریت برم ،که مهمه و ...

دیگر از طفره رفتن خسته شده بود از روی صندلی برخاست و سمت پنجره اتاقش رفت و به بیرون از ساختمان ،به سمت محوطه تمرین افراد سیا خیره شد و لب زد

ویلیام _ خانم لورا اسمیت، شما برای ما هیچ فرقی با سایر مأمور ها ندارید ،اینکه رفتار ما باشما خاصه فقط ،تاکید می‌کنم فقط برای ضمیمه پیشرفت شما و لطف ما به شماست ، به شخصه خودم نیازی نمی بینم بین افرادم تبعيض قائل بشم ولی برای زمان هایی باید کسی باشه که مورد اعتمادما، امین ما و صادق ما باشه ،ما هم برای این مأموریت شما رو انتخاب کردیم

چرخی زد و چشم های فوق‌العاده مشکی و گیرایش را به دخترک مقابلش که سر به زیر بود دوخت

ویلیام _سوال دیگه ای هم مونده ؟

لورا سر بلند کرد و رئیسش را از نظر گذراند ،واقعا که ویلیام برنز می تواند یکی از جذاب ترین مرد روی زمین باشد که همه را ماهرانه مجذوب خود می‌کند پوستی برنزه با مو و ته ریش مشکی و اخم بزرگی که روی پیشانی اش برای زیبا تر کردنش خود نمایی می‌کند، اصالت ویلیام از کشور ايتاليا است و ویژگی های ظاهری اش این حرف را تصديق می‌کند فقط یک آمریکایی می‌تواند که رئیس سازمان سیا بشود ولی ویلیام با سختی خودش را به این مقام و جایگاه رسانده

لورا زمانی در کتابی خوانده بود که ايتاليايی ها بسیار خشن و کم حوصله هستند که نمی خواهند وقت خود را بیهوده تلف کنند ،آب دهانش را قورت داد و بدون مقدمه گفت

لورا _ باید چیکار کنم ؟

نیشخندی گوشه لب ویلیام جا خوش کرد که این از چشم لورا دور نماند ،پس سرجایش نشست و اشاره ای به دیوید کرد که بحث را ادامه بدهد ،ديويد از این ویژگی رئیسش به وجد آمده بود ،توانست با چند جمله کار آمد این دخترک سرکش را رام و مطیع کند ،به راستی که ریاست برایش برازنده است
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: لِئا.
بالا پایین