جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {یادمان خاموش} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط سورن با نام {یادمان خاموش} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 100 بازدید, 3 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {یادمان خاموش} اثر •سونیا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع سورن
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط سورن
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,338
مدال‌ها
2
بِسْمِ نْورْ
اثر: یادمان خاموش
به قلم: سونیا
ژانر: تراژدی
ناظر: @vian و @'elahe

در تاریکی شب‌های بی‌پایان، سکوت سنگینی بر دل‌ها سایه می‌افکند و روحی سرگردان در جستجوی نشانه‌ای از زندگی می‌گردد. یادها، مانند برگ‌های زرد پاییزی، داستانی از عشق و غم را روایت می‌کنند. زندگی، با طعمی تلخ و شیرین، یادآور روزهایی است که پر از شور و شوق بودند. این دلنوشته، روایت‌گر سفر درون انسانی است که با حسرت به یادآوری لحظات گم‌شده‌اش می‌پردازد؛ لحظاتی که به آرامی از دستانش رفته و تنها حسرتی عمیق بر جای گذاشته‌اند.

*این اثر در مسابقه پیشواز شرکت داده شود.
 
آخرین ویرایش:

DLNZ

سطح
7
 
🝢مدیر ارشد بخش ادبیات🝢
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر تالار موسیقی
ناظر ادبیات
کاربر ویژه انجمن
نویسنده ادبی انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
May
3,435
12,851
مدال‌ها
17
1683008322482 (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[قوانین تایپ دلنوشته کاربران]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید:
[درخواست تگ دلنوشته | انجمن رمان‌بوک]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد دلنوشته و اشعار]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[اعلام پایان - دلنوشته کاربران]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانی
در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
[تیم مدیریت تالار ادبیات]
 
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,338
مدال‌ها
2
ایام کهن، خزان روح را به تصویر می‌کشد. سایه‌ای تنها در گوشه‌ای از خانه نشسته است، جایی که روزها و شب‌ها به آرامی در هم می‌پیچند. صدای قدم‌های یواشکی بر روی فرش قرمز کمرنگی که زمانی مملو از خنده‌های کودکانه بود، شنیده می‌شود. در کنج دل، صفحاتی از یادها ورق می‌خورند و بی‌صدا، آرام و بیمناک چشمانش در جستجوی سایه‌هایی است که دیگر باز نمی‌گردند. گاهی به یاد می‌آورد که چگونه روزها با امید و آرزوها سپری می‌شد، اما اکنون فقط حسرت و غم در دلش جا خوش کرده است. در این دنیای بی‌صدا، او به گوشه‌ای از زندگی‌اش خیره شده و در آن، تنها یادگارهای گذشته را می‌بیند. سایه‌های غمناک بر دیوارهای خانه‌اش نقش بسته‌اند و او در تلاش است تا از میان این سایه‌ها، نشانه‌ای از زندگی بیابد.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

سورن

سطح
0
 
مدیر تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر تالار موسیقی
مدیر آزمایشی
ویراستار آزمایشی
گوینده آزمایشی
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jun
2,031
13,338
مدال‌ها
2
چای داغی که صبح‌ها در فنجانی قدیمی تهیه می‌شود، هیچ‌گاه به اندازه کنجکاوی دلش داغ نمی‌شود. هر جرعه از آن، مزه تلخ تنهایی را در کامش رسوخ می‌کند. پسر و دخترش، در روزگار جوانی، وعده داده بودند که همیشه در کنار او خواهند بود، اما روزگار مثل ابرهای بهاری، بی‌خبر از وعده‌ها، به یکباره رخت بر بست و گم شد. هر روز با امید به یادآوری آن وعده‌ها، چای می‌نوشد، اما هر بار طعم تلخ واقعیت بر کامش می‌نشیند. در ذهنش، صدای خنده‌هایشان طنین‌انداز می‌شود و او به یاد روزهایی می‌افتد که زندگی با عشق و شوق پر شده بود. حالا، اما، چای داغ به یادآور حسرت‌های بی‌پایان تبدیل شده است و او تنها در دنیای خود غرق شده است.
 
بالا پایین