دلنوشته {یکی بود، دیگری نابود} اثر •هانی قادری کاربر انجمن رمان بوک•

[آفرودیت؛]

نام دلنوشته: یکی بود، دیگری نابود
نام نویسنده: هانی قادری
ژانر: تراژدی، غمگین، عاشقانه
ناظر: @DEVIL
خلاصه:
همیشه تا بوده این بوده، یکی بوده دیگری نابود! این بود قانون؟! مگر نمی‌گفتند طبیعت قانون دارد؟!آخر مگر این شد قانون طبیعت؟! هرچه اسمش را می‌گذارید، بگذارید اما هرگز این قانون نیست و نبوده و خواهد بود، این است دگر باید یکی نابود شود تا یکی دیگر باشد

 

[Mahi.otred]

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته کاربران]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[تاپیک اعلام پایان دلنوشته ]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡

 

[آفرودیت؛]

برای بودنت مجبور به نابود کردن خودم شدم، من دگر دیوانه شده‌ام، دگر حتی برای خودم هم عجیب شده‌ام؛ پارسال دوست، امسال آشنا، سال آینده غریبه، پس کی پرنده‌ی خبر رسان خواهد آمد؟! من چندین روز است پشت پنجره‌ی اتاق صورتی رنگم با لباس بنفشم و انگشتر یاقوتی‌ات منتظر این پرنده هستم، نکند این هم قانون طبیعت باشد؟! انتظار کشیدن و منتظر ماندن؟!من دگر در این خیال گم شده‌ام، بیا و پیدایم کن

 

[آفرودیت؛]

عجیب بعد رفتنت خودم را گم کرده‌ام، نه می‌توانم خودم را پیدا کنم نه تو را، با خود می‌گویم تو بمان، اما بگذار در دنیای کلمات گمگشته همان‌طور سرگردان بمانم، وقتی خواستی آشنا شوی باید به این‌که قرار است غربیه شوی فکر می‌کردی و آشنا نمیشدی که این‌گونه غریبه شوی، من را در این تلاطم رها کنی.

 

[DLNZ]

«نویسنده تایپ این اثر را موکول کرده»
تاپیک تا اطلاع ثانوی بسته خواهد بود.
[کادر مدیریت بخش ادبیات]​