جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

معرفی کتاب یک شب؛ یک اتفاق...

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته معرفی کتب نشر توسط آریانا با نام یک شب؛ یک اتفاق... ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 203 بازدید, 2 پاسخ و 0 بار واکنش داشته است
نام دسته معرفی کتب نشر
نام موضوع یک شب؛ یک اتفاق...
نویسنده موضوع آریانا
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط آریانا
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
موضوع نویسنده

آریانا

سطح
5
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
3,431
12,574
مدال‌ها
6
معرفی کتاب یک شب؛ یک اتفاق...
کتاب یک شب؛ یک اتفاق... مجموعه داستان‌های کوتاه نوشته نسرین ثامنی است که در انتشارات آئی سا به چاپ رسیده است.

در این کتاب داستان‌های شوق پرواز، عشق هرگز نمی‌میرد، رویای خیس، انسانم آرزوست، خودشکن، خوابنما، هذیان، چوب خدا، خط خطی‌های یک ذهن بیمار، اسیرکوی دوست، یک شب؛ یک اتفاق... و طعم رویا را می‌خوانیم.

کتاب یک شب؛ یک اتفاق... را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم
اگر از خواندن داستان‌های کوتاه از نویسندگان ایرانی لذت می‌برید، کتاب یک شب؛ یک اتفاق... را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یک شب؛ یک اتفاق...
چند قدم مانده به ماشین، تا آمدم سوییچ را از جیبم بیرون بیاورم، كلیدها از دستم لغزید و روی زمین داخل برف‌ها فرورفت. كمی به عقب برگشتم و خم شدم تا دسته كلید را بردارم، اما ناگهان صدای ترمز كركننده‌ی اتومبیلی به گوشم خورد و متعاقب آن، برخورد جسم سختی را با بدنم احساس كردم. شدت تصادف به حدی بود كه حس كردم تمام استخوان‌هایم شکستند و برای دقایقی كوتاه، دردی طاقت‌فرسا تمام بدنم را فراگرفت.

خودم را می‌دیدم كه روی زمین غرق در خون افتاده‌ام و جمعیتی دورم حلقه زده‌اند. حالا دیگر هیچ دردی احساس نمی‌كردم، اما نمیدانستم چرا حركتی ندارم؟ خواستم بدنم را جا به جا كنم و بلند شوم اما نتوانستم. از بالا خودم را می‌دیدم كه روی برف‌ها دراز كشیده‌ام و جویی از خون در اطرافم جریان دارد. صدای همهمه‌ی مردمی را كه در اطرافم حلقه زده بودند، می‌شنیدم و صدای راننده‌ی خاطی كه به افراد اطرافمان كه او را دو دستی چسبیده بودند، التماس می‌كرد تا رهایش كنند.

كاملا گیج بودم. نمی‌دانستم آنجا چه اتفاقی افتاده و دور و برم چه خبر است. اگر من این بالا ایستاده بودم، پس آن مردی كه روی زمین افتاده بود و حركتی نمی‌كرد چه كسی بود؟! در همین لحظه، در میان جمعیتی كه آن پایین دورم حلقه زده بودند، مردی را دیدم كه كیف دستی‌ام را برداشت. كیفی كه حاوی مداركم بود و به كناری افتاده بود. بااحتیاط از جمعیت فاصله گرفت و دور شد. لابد تصور كرده بود پول بادآورده‌ای نصیبش شده است. چهره‌ی مرد شبیه صورت كلاغ بود؛ با چشمانی سیاه و منقاری بلند و زشت!

از همان بالا فریاد زدم:

- اون مرد رو بگیرید... آهای دزد! اون مرد رو بگیرید، نذارید كیفمو ببره...

هیچكس صدایم را نشنید و به من توجه نکرد. وقتی خوب دقت كردم، متوجه موضوع عجیب و حیرت‌آوری شدم. موضوعی كه مرا به وحشت انداخت. به واقع من مرده بودم و جسم بی‌جانم روی زمین قرارداشت و روحم بالای آن جسم در هوا معلق بود! نکته‌ی دیگری كه تعجب مرا برانگیخت این بود كه آدم‌هایی كه دورم جمع شده بودند، بدن‌های انسانی و چهره‌های حیوانی داشتند. یکی صورتش به شکل گاو دیده میشد و دیگران چهره‌ای به شکل اسب و ببر و شیر و شتر داشتند. چهره‌ی من هم شبیه صورت الاغ بود. انگار جمجمه‌ی الاغی را روی گردنم متصل كرده باشند...

همچنان گیج و مبهوت در گِل مانده بودم كه یکباره آقای رییس را دیدم كه سوار بر اتومبیلش از پاركینگ شركت خارج می‌شود و بی‌توجه به تصادفی كه مقابلش در آن سوی خیابان رخ داده است به‌سمت دیگری می‌رود. ناگهان صدایی مرا به خود آورد:

- همراهم بیا جوان!
 
بالا پایین