yeganeh2025
سطح
0
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
- Jul
- 717
- 1,941
- مدالها
- 2
رقیمه نهم: عطش دیدار
از اندرونیِ شوش، در روز سوم از ماه تیر، سال سیوهشتم از عهد کوروش کبیر
ابراداتس، این روزها نامههایت دیر میرسند، گویی راه میان ما به سنگلاخ بدل شده است.
هر بار که قاصدی از دور پیداست، قلبم به پرندهای هراسان میماند که میپندارد دانهای از مهر تو به او رسیده، اما گاه جز فرمانهای درباری یا اخبار جنگ چیزی در دستانش نیست.
دلم همچون زمینی ترکخورده در انتظار باران نگاهت است. هر تصویر، هر خاطره، هر زمزمهای از تو، جرعهای آب است که عطشم را اندکی مینشاند.
در خواب، بارها تو را دیدهام که از پس مه صبحگاهی میآیی و دستانم را در دست میگیری، اما پیش از آنکه بتوانم سخنی بگویم، نسیم بیداری همهچیز را میرباید.
در این کاخ، هر پلهای که بالا و پایین میروم، هر پردهای که کنار میزنم، گویی راهیست که مرا به سوی تو میبرد، اما پایانش همیشه دیواریست از فاصله و تدبیر دربار.
ای جان من، مرا از این عطش رها کن و بگذار حتی اگر دیدارمان کوتاه باشد، چشمانم بار دیگر تو را بنوشند.
از دل پانتهآ، در انتظار باران حضور تو.
از اندرونیِ شوش، در روز سوم از ماه تیر، سال سیوهشتم از عهد کوروش کبیر
ابراداتس، این روزها نامههایت دیر میرسند، گویی راه میان ما به سنگلاخ بدل شده است.
هر بار که قاصدی از دور پیداست، قلبم به پرندهای هراسان میماند که میپندارد دانهای از مهر تو به او رسیده، اما گاه جز فرمانهای درباری یا اخبار جنگ چیزی در دستانش نیست.
دلم همچون زمینی ترکخورده در انتظار باران نگاهت است. هر تصویر، هر خاطره، هر زمزمهای از تو، جرعهای آب است که عطشم را اندکی مینشاند.
در خواب، بارها تو را دیدهام که از پس مه صبحگاهی میآیی و دستانم را در دست میگیری، اما پیش از آنکه بتوانم سخنی بگویم، نسیم بیداری همهچیز را میرباید.
در این کاخ، هر پلهای که بالا و پایین میروم، هر پردهای که کنار میزنم، گویی راهیست که مرا به سوی تو میبرد، اما پایانش همیشه دیواریست از فاصله و تدبیر دربار.
ای جان من، مرا از این عطش رها کن و بگذار حتی اگر دیدارمان کوتاه باشد، چشمانم بار دیگر تو را بنوشند.
از دل پانتهآ، در انتظار باران حضور تو.