جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

پاکت‌نامه ◇نامه‌‌هایی به سپندیارِ جانانه اثر یگانه کاربر انجمن رمان بوک◇

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته پاکت‌نامه توسط YEGANEH.b با نام ◇نامه‌‌هایی به سپندیارِ جانانه اثر یگانه کاربر انجمن رمان بوک◇ ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 232 بازدید, 16 پاسخ و 7 بار واکنش داشته است
نام دسته پاکت‌نامه
نام موضوع ◇نامه‌‌هایی به سپندیارِ جانانه اثر یگانه کاربر انجمن رمان بوک◇
نویسنده موضوع YEGANEH.b
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط YEGANEH.b
موضوع نویسنده

YEGANEH.b

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
866
2,515
مدال‌ها
2
رقیمه نهم: عطش دیدار

از اندرونیِ شوش، در روز سوم از ماه تیر، سال سی‌و‌هشتم از عهد کوروش کبیر
ابراداتس، این روزها نامه‌هایت دیر می‌رسند، گویی راه میان ما به سنگلاخ بدل شده است.
هر بار که قاصدی از دور پیداست، قلبم به پرنده‌ای هراسان می‌ماند که می‌پندارد دانه‌ای از مهر تو به او رسیده، اما گاه جز فرمان‌های درباری یا اخبار جنگ چیزی در دستانش نیست.
دلم همچون زمینی ترک‌خورده در انتظار باران نگاهت است. هر تصویر، هر خاطره، هر زمزمه‌ای از تو، جرعه‌ای آب است که عطشم را اندکی می‌نشاند.
در خواب، بارها تو را دیده‌ام که از پس مه صبحگاهی می‌آیی و دستانم را در دست می‌گیری، اما پیش از آنکه بتوانم سخنی بگویم، نسیم بیداری همه‌چیز را می‌رباید.
در این کاخ، هر پله‌ای که بالا و پایین می‌روم، هر پرده‌ای که کنار می‌زنم، گویی راهی‌ست که مرا به سوی تو می‌برد، اما پایانش همیشه دیواری‌ست از فاصله و تدبیر دربار.
ای جان من، مرا از این عطش رها کن و بگذار حتی اگر دیدارمان کوتاه باشد، چشمانم بار دیگر تو را بنوشند.
از دل پانته‌آ، در انتظار باران حضور تو.
 
موضوع نویسنده

YEGANEH.b

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
866
2,515
مدال‌ها
2
رقیمه دهم: شب چراغ

هفدهمین روز از ماه آذر، سال سی‌و‌هشتم پادشاهی کوروش بزرگ
ابراداتس، روشنی چشم و پیمان جاویدم، امشب در تالار آرامش، چراغی برافروخته‌ام که شعله‌اش به رنگ کهربا می‌سوزد. می‌گویند شب چراغ، نگاه‌ها را به راه بازمی‌گرداند، حتی اگر جاده از دل کوه‌ها و دشت‌های بی‌انتها بگذرد.
من این چراغ را نه برای گذر کاروان‌ها، که برای روح تو افروخته‌ام؛ تا اگر نگاهت در دل شبی بی‌ستاره گم شد، از روشنای این شعله راه خانه را بیابی.
ابراداتس، نور این چراغ بر دیوارها می‌لغزد و گویی تصویر تو را بر سنگ‌ها می‌کشد. سایه‌ات، کشیده و استوار، بر پرده‌ها می‌رقصد؛ و من، بی‌آنکه به خواب روم، در خیال دستم را به سوی آن دراز می‌کنم.
به یاد داری روزی که در رقیمه‌ات نوشتی: « اگر راه‌ها بر من بسته شود، به سوی تو می‌آیم از راه نور».
امشب، من به همان عهد پاسخ داده‌ام؛ با این شعله که میان بادِ سرد زمستان می‌لرزد، اما خاموش نمی‌شود.
شاید روزها و شب‌ها میان ما دیوار بکشند، شاید فرمان‌های شاهان، دیدارمان را به تعویق اندازند؛ اما این چراغ، گواهی خواهد داد که حتی در خاموش‌ترین ساعت‌ها، امید من زنده است.
اگر بادهای غریب خاموشش کنند، خودم به هزار جرقه دوباره روشنش می‌کنم. زیرا نوری که برای تو افروخته شود، سزاوار نیست در تاریکی بمیرد.

به امید آنکه روزی، نه با نامه که با گام‌های خود، از راه این نور به من برسی،
پانته‌آ
 
موضوع نویسنده

YEGANEH.b

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
866
2,515
مدال‌ها
2
رقیمه یازدهم: سرود نی در باد

بیست‌وپنجمین روز از ماه دی، سال سی‌و‌هشتم پادشاهی کوروش بزرگ
ابراداتس، ای هم‌پیمان جاودانم، امروز، در حاشیه‌ی باغ جنوبی، نسیمی سرد از میان نیزارها گذشت و آوازی برآورد که گویی نی‌ای پنهان در دست باد می‌نواخت. نشستم و گوش سپردم. آن نغمه، نه از خاک بود و نه از آسمان، که از جایی میان هر دو برمی‌خاست؛ جایی که شاید روح تو ایستاده باشد و برای من می‌نوازد. ابراداتس، صدای نی در باد، قصه‌ای می‌گفت از مردی که به میدان رزم رفت، اما دلش را در خانه گذاشت. قصه‌ای که در هر پیچ آن، نام تو را شنیدم و تصویرت را دیدم. انگار باد، پیام‌آور دوری ما بود و نی، راوی سوگ شیرینش. یاد آوردم شبی را که پیش از حرکت به جنگ، در کنارم نشستی و گفتی: « اگر روزی صدای نی به گوشَت رسید، بدان که من به یاد تو نفس می‌کشم».
آن شب، باوری چون مُهر بر دلم نهادی. و امروز، در میان نیزار یخ‌زده، آن مهر دوباره گرم شد. شاید باد، نی را برای خود می‌نوازد و از اندوه خویش می‌گوید، اما برای من، این آواز سوگنامه‌ی نبود توست و هم‌زمان، پیمان‌نامه‌ای برای بازگشت.
ابراداتس، من نی را از دست باد گرفتم و در صندوقچه‌ی چوبی نهادم. روزی که بازگردی، آن را برایت خواهم نواخت، تا بدانی که در سال سی‌و‌هشتم کوروش، زنی در این سرزمین، با هر نسیم، نام تو را نفس کشیده است. تا آن دم که نسیم‌ها خاموش شوند و من، دوباره صدای گام‌هایت را بشنوم.
پانته‌آ
 
موضوع نویسنده

YEGANEH.b

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
866
2,515
مدال‌ها
2
رقیمه دوازدهم: بیم سفر

دهمین روز از ماه بهمن، سال سی‌و‌هشتم پادشاهی کوروش بزرگ
ابراداتس، ای دل‌آرام و هم‌پیمان جانم، سایه‌های سنگین سفر، چون ابرهای تیره بر دل من افکنده است. در سکوت زندان، هر لحظه در ذهنم تصویر قدم‌های تو در راه‌های دور دست نقش می‌بندد و هراس آن روزگار را می‌خورم. نمی‌دانم بادِ غربت، تو را به کدام سوی می‌کشاند و چه سرنوشت در انتظار توست.
هرگز ندیدم کسی را که به سفر برود و بازنگردد، اما دلم را بیمی است که نمی‌خواهم آن را بر زبان آورم. چه دشوار است که دل را به جدا شدن عادت دهی، وقتی هنوز آغوش تو گرم است و نگاهت، قوت جان من. شب‌ها در خلوت این حجره، با نغمه‌ی نی در گوشم، زمزمه می‌کنم که شاید سفر تو نه پایان، که آغازی باشد بر وصالی نو. اما در دل، آن بیم همواره زنده است؛ بیم از بادهای سرد و راه‌های تاریک است.
ابراداتس، این دل دیوانه‌ام به ستاره‌ای چنگ می‌زند، همان ستاره‌ای که روزی تو نشانم دادی. شاید آن ستاره، راه بازگشت تو باشد.
باشد که سفر تو، رنج نباشد بلکه پلکانی به سوی روزهای روشن‌تر؛ و ما را دوباره به هم رساند، بی‌هیچ درد جدایی. تا بازگشتت، دلم را به یاد تو زنده نگه می‌دارد.
پانته‌آ
 
موضوع نویسنده

YEGANEH.b

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
866
2,515
مدال‌ها
2
رقیمه سیزدهم: عهد زیر ماه

بیست‌وسومین روز از ماه اسفند، سال سی‌وهشتم پادشاهی کوروش بزرگ
ابراداتس، آن دیدار کوتاه زیر نور ماه، چون جرعه‌ای زلال از جامی که هزار سال برای چشیدن آن صبر کرده باشم، در جانم جاری شد.
ماه، سیمین و کامل، بر بالای دشت ایستاده بود و بر شانه‌های زمین نقره می‌پاشید. نسیم، بی‌هیچ شتاب، از میان علف‌ها گذشت و در گوششان نجوا کرد، گویی خود، پیک مخفیِ عهد ماست.
ما در آن لحظه، بی‌آنکه نیازی به کلام باشد، با نگاه پیمان بستیم.
هیچ‌ک.س جز ماه و نسیم شاهدش نبود. زمین زیر پایمان و آسمان بر فرازمان، هر دو خاموش ماندند تا این سوگند، بی‌خلل بر جانمان نقش بندد.
تو گفتی که حتی اگر رودها مسیر خود را فراموش کنند و کوه‌ها قامت خم کنند، این عهد پابرجا خواهد ماند. و من گفتم که حتی اگر تاریخ ورق بخورد و نام‌ها در غبار فراموشی گم شوند، این پیمان در حافظه ماه حک خواهد شد.
ابراداتس، من هنوز هر بار که ماه را می‌بینم، همان نسیم را حس می‌کنم که لباس شب را کنار می‌زند تا چشم‌هایم با نگاه تو تلاقی کنند.
عهد آن شب، تا ابد در من خواهد زیست؛ حتی اگر جهان دیگر نشانی از ما نداشته باشد.
به نام ماه و نسیم، پانته‌آ
 
موضوع نویسنده

YEGANEH.b

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
866
2,515
مدال‌ها
2
رقیمه چهاردهم: حلقه گمشده

پنجمین روز از فروردین، سال سی‌ونهم پادشاهی کوروش بزرگ
آبراداتس، سال نو از راه رسید و با خود بوی بهار و آغاز دیگری آورد.
اما آغاز من، نه با شکفتن گل‌ها، که با فقدانی کوچک اما جان‌فرسا همراه شد.
حلقه‌ای که از تو داشتم ـ همان که گفتی نشانی است تا هرگاه آن را ببینم، یادم بیفتد که فاصله هرچقدر هم که باشد، دل‌هایمان نزدیک است ـ از انگشت من لغزید و در راه بازگشت به کاخ، ناپدید شد.
نخست، هراسی سرد بر جانم افتاد. نه به سبب ارزش زرین آن، که به خاطر آنچه در این حلقه نهفته بود: عهد، یاد، و پیوندی که با دست‌های تو بر انگشت من نشست. گویی بخشی از جانم را در کوچه‌های گم‌شده شهر جا گذاشته باشم.
تمام روز، نگاهم به زمین بود. در میان سنگ‌فرش‌ها، کنار جوی‌ها، و حتی زیر سایه درختان جست‌وجو کردم. اما حلقه، همچون پرنده‌ای که تصمیم گرفته باشد به آسمان برود، دیگر بازنگشت. و با این حال، ابراداتس، اکنون که می‌نویسم، درمی‌یابم که شاید این گم‌گشتگی، خود هدیه‌ای باشد.
شاید حلقه اکنون در دست یا خانه غریبه‌ای باشد که بی‌آنکه بداند، شاهد عشق ما شده است. یا شاید ماه آن را برداشته تا در صندوقچه آسمان نگه دارد، همان‌گونه که سوگند ما را نگه داشت.
اگر حلقه دیگر در میان ما نیست، نشانش در قلبم مانده است. و اگر دست‌هایم تهی مانده، یاد تو هر روز، همان جای حلقه را پر می‌کند.
به یاد حلقه‌ای که دیگر نیست، پانته‌آ
 
موضوع نویسنده

YEGANEH.b

سطح
0
 
همیار سرپرست ادبیات
پرسنل مدیریت
همیار سرپرست ادبیات
مدیر آزمایشی
منتقد ادبیات
ناظر ادبیات
مترجم انجمن
عضو تیم تعیین سطح ادبیات
Jul
866
2,515
مدال‌ها
2
رقیمه پانزدهم: دلشوره

بیست‌وسومین روز از فروردین، سال سی‌ونهم پادشاهی کوروش بزرگ
آبراداتس، دل‌آرام و جانانه‌ام، امروز بار دیگر حس سنگینی بر دلم نشست، نه از غیاب تو، که از نگاه‌ها و سخن‌هایی که به گوش می‌رسد.
مردم، با زبان‌های تیز و دل‌های پرشور، درباره ما سخن می‌گویند؛ و هر کلمه‌شان چون تیغی است که بی‌صدا بر جان می‌نشیند. دلشوره‌ای که این روزها با من است، از همان نگاه‌های کنجکاو و قضاوت‌گر برمی‌خیزد.
می‌دانم که تو، ای عشق من، در دل خویش از این زمزمه‌ها بی‌خبر نیستی. و شاید گاهی خود را در میان تردیدها و ترس‌های من بیابی.
اما بخواه که نگاهت را به آنها ندوزی. نگاه‌ها و سخنان مردم، بادهای عبوری‌اند؛ اما دل ما، همچون کوهی استوار، نباید از آن بترسد.
امروز، وقتی از کنار بازار گذشتم و مردمی را دیدم که به ما می‌نگرند، قلبم به تپش افتاد. گویی هر نگاه، بندهای ناخواسته‌ای بر دل می‌بست و مانع نفس کشیدن می‌شد. اما باز، به یاد تو و عهدی که بسته‌ایم، دلم آرام گرفت.
هرچند مردم سخن می‌گویند، ولی عشق ما، حقیقتی است که هیچ زبان و قضاوتی نمی‌تواند آن را تغییر دهد.
آبراداتس، تو را می‌خواهم که همچون خورشیدی در دل شب‌های من بدرخشی. بخواه که در برابر این دلشوره، آرام باشی و همچنان به دست‌های من و پیمان ما اعتماد داشته باشی.
نگذار سایه‌ی قضاوت‌ها، روشنایی عشق ما را تیره کند. و بدان که هر نگاه مردم، اگر چه گاهی تلخ و نگران‌کننده است، بر پای عهد ما تاثیر نخواهد گذاشت.
عشق ما، از جنس زمین و آسمان، از جنس پیمان و وفاداری است؛ نه از جنس سخنان گذرا و نسیم‌های باد. با دلشوره‌ای که با تو شیرین می‌شود، پانته‌آ
 
بالا پایین