جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته {شتاء} اثر •رستاخیز و دنیا کاربر انجمن رمان بوک•

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کاربران توسط رستاخیز با نام {شتاء} اثر •رستاخیز و دنیا کاربر انجمن رمان بوک• ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,135 بازدید, 21 پاسخ و 9 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کاربران
نام موضوع {شتاء} اثر •رستاخیز و دنیا کاربر انجمن رمان بوک•
نویسنده موضوع رستاخیز
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط DLNZ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
Picsart_23-08-06_17-58-07-635 (1).jpg
نام دلنوشته : شتاء
ژانرهای دلنوشته : عاشقانه، تراژدی
نام نویسنده: رستاخیز | دنیا
ناظر: @Hana.j
مقدمه:
زمستانی که با گریه مرا تنها گذاشتی هنوز هم بر سرم خون گریه می‌کند.
اشک‌ها سیل شده‌ اند و سرابِ خیالم را در خود غرق می‌کنند و تویی در ناکجاآباد دورتر و دورتر می‌شوی!
جانا از روزی که رفته‌ای برایم همیشه زمستان است و تا ابد زمستان می‌ماند.
برگرد و سرما را از تن خسته‌ام بگیر؛
بیا و آغوشت را برایم باز کن تکیه‌گاه محکم شب‌های تارم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
1688417603393-png.160440

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته]

پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]

بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته]

پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[ تاپیک درخواست جلد ]

و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[ تاپیک اعلام پایان دلنوشته]

دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]

با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
خزان گذشت و باز زمستان ما از راه رسید.
می‌دانی چرا می‌گویم زمستان ما؟ یادت آید زمستان پیش را... .
سر بر شانه‌ام نهاده بودی و گفتی زمستان مال ماست؛ امسال نوبت من است که قانون زمستان‌مان را تعریف کنم! تو فقط در این زمستان با من بخند.
به تو می‌گویم در این زمستان دیگر هراسی از سیم خاردار نخواهیم داشت.
قانون امسال ساده است؛ وقتی روی تاب قهوه‌ی زمستانی‌مان را سر می‌کشیم، تو فقط با من بخند.
بارانِ این زمستان را به تو هدیه می‌کنم، اگر کولاک شد پای من تو فقط با من بخند... .
راستی یادت هست که به من گفتی از صدای کلاغ‌های زمستانی خوشم نمی‌آید؟
سهراب می‌گوید چشم‌ها را باید شست؛ صدای کلاغ‌ها زیباست، تو فقط با من بخند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
اگر نامه‌ای که انتظارش را می‌کشی حامل خبری خوش بود، تو فقط با من بخند.
اگر نامه حامل پیامی بد بود، بد بودنش پای من تو فقط با من بخند.
امّا ای عشقِ رویاهای من خاطرت هست به من گفتی مثل کوه در برابر مشکلات بایست؟ اکنون این کوه ترک خورده و قله‌اش شکسته است و دیگر توان ندارم؛ تحمل این زمستان را دیگر ندارم.
اکنون از گریه خیسِ بارانم به گریه‌‌های من بخند؛ زیرا امسال نوبت من بود که قوانین زمستان‌مان را تعیین کنم.
اگر به من اجازه دهی نامه را همین‌جا تمام می‌کنم!
اشک‌های بی‌وقفه‌ام نامه را خراب می‌کند امّا عشق من تو فقط بخند.
این زمستان را بدون من بخند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
تو فقط بخند؛ حتی شده بر تمام بدبختی‌های آوار شده بر روی سرم که بر تنم زخم می‌زنند.
خنده را از لبانم ربودی و مرا از من گرفتی و به دست سرمای زمستان دادی!
در عجبم جانا که بدون دست‌هایم سردت نشد؟
چرا که من از سرمای بی‌تو بودن ترک خوردم و هر تکه‌ام هزاران هزار خرده را در بر گرفت و سرخی خونم سیل چشمانم را روان کرد و جانم به لب‌های سیاه شده‌ام رسید.
چه‌گونه به زندگی از دست رفته‌ام جواب می‌دهی که آوارش خاکِ روی زندگیت نشود و دست خاطراتت را در پیچ و خم روزهای بی‌کسی رها نکنم و تو را در
ذهن خسته‌ام تا ابد و یک روز داشته باشم؟
 

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
تو بگو چه‌گونه عزیزِ من!
یادم هست که آمدی و قلب خالی‌ام را پُرتر از پُر کردی؛ تنهایی را هیچ کردی و تو شدی تمام من... .
دیگر منی نبود و فقط و فقط تو بودی که در من می‌زیستی ولی بعدها مرا هم هیچ و به تلی از خاطره تبدیل کردی... .
در آن روز برفی و سرد رفتی و حتی نگاه عابران هم دلت را نلرزاند تو چه دل‌سنگ بودی و من تو را چه دل‌رحم می‌پنداشتم.
گرمای تنت گرم‌تر از شهریور نداشتنت بود و حال چه بی‌چاره شده‌ام منی که دیگر تو را ندارم.
حال بدونِ آغوشت سرمای امسال را چه ‌کنم؟
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
***
تو تا می‌توانی بخند، این قانونی بود بر تنهایی من از تو که حالا دردی شده بر شانه‌هایم سنگینی می‌کنی. زمستان یعنی انتظار برای باریدن باران، برف، انتظار برای رسیدن یک خبر از تو، کاش زمستان‌ها تمام نمی‌شدند.
دوست داشتم چهار فصل سال زمستان بود زیرا؛ زمستان انعکاس حیات‌بخش زندگی‌ست.
برای پناه بردن از سوز سرما به آغوش هم پناه می‌بردیم، یادت هست؟
حال در نبود تو؛ به جای پناه بردن به آغوشت به پالتو و شال زمستانی‌ام پناه می‌برم و این اوج نقطه‌ی تنهایی من است.


***
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

رستاخیز

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Jul
136
1,591
مدال‌ها
2
زمستانِ بی‌ تو یعنی حسرت و اندوه بی‌پایان!
آخرین روز زمستان بود که به من گفتی کاری برای انجام دادن داری و باید بروی، نمی‌دانم چرا در خلال گذر زمستان‌ها هنوز برنگشته‌ای و منی تنها به انتظار آمدنت به گلدانی که برایم هدیه آورده بودی خیره مانده و برایت نامه می‌نویسد.
هر بار گیاهی در آن می‌کارم اما پس از اندکی پژمرده می‌شود؛ مثل من که در فراغ تو پژمرده و اندوهگین شده‌ام.
من می‌دانم که حتی این ابرهای زمستانی هم از فراغ تو است که می‌بارند... .
فقط نمی‌دانم چرا هنوز برنگشته‌ای امّا امیدوارم یار دیگری آغوش گرمت را در این سال‌های سرد لمس نکرده باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
روز و شب با قلم و دواتی در دست برایت می‌نویسم، می‌نویسم و هیچ نمی‌ایستم!
از تویی می‌نویسم که در تمام وجودم گسترانده شدی و برای گلدان کنار پنجره می‌خوانمش و او هر صبح به صبح برایم خون گریه می‌کند.
قبل از تو دلی داشتم هم‌چون آهن که به غیر دل نمی‌بست ولی حال دلی دارم به اندازه‌ی گنجشک کوچکی که با تقه‌ای سیل اشک‌هایش روان می‌شود و به گونه‌ای همان جمله‌ی معروفِ اشکش دم مشکش است را از روی من ساخته‌اند و کسی چه می‌داند به من چه‌ها گذشته که به این وضع دچار شدم و چه چیزهایی را از سر گذراندم و چندین و چند بار بر زمین خشک افتادم و خود بلند شدم که این چنین صبور گشته‌ام... .
 

DOonYa

سطح
3
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Feb
5,841
8,888
مدال‌ها
5
برایت از صبر می‌نویسم و امید دارم تو خود بدانی صبر یعنی من... .
منی که با تمام ظلم‌ها و بدی‌هایت مانند روز اوّل به پایت نشسته‌ام!
منی که در اوج نخواستن‌ها تو را با تمام وجود ‌می‌خواستم و می‌دانم که تا همیشه هم می‌خواهم.
منی که از تو حتی برای دخترک کوچکی که هر تنگ غروب در کوچه لی‌لی بازی می‌کند هم گفته‌ام و او با خنده‌های شیرینش فقط برای روزهای غمگینم قهقه زده است.
من برایت از صبر می‌نویسم ولی تو صبر نخوان تو خواستن بخوان؛ خواستنی از ته دل که جگرم را سوزانده است.
من برایت از صبر می‌نویسم ولی تو عشق بخوان و عشق یعنی تو... .
من برایت از صبر می‌نویسم تو ننویس فقط بخوان؛ بگذار صدایت به صدایم برسد.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا پایین