☄︎ 𖠚 ಠ︵ಠ ☠︎ ☄︎
بخش تیری =/
...
نمیدونم باید بگم یا نه :-(
ولی یک ماه پیش به علت پرتاب یکی از پوشههای شرکت به طرف دختری که با زیبایی عجیب و غریب و صدکیلو آرایشش هنوز اصرار داشت کاملاً معمولیه اخراج شدم ༎ຶ‿༎ຶ
هرچند اصلاً پشیمون نیستم، اما من به اون پول نیاز داشتم =(
خب کمکم میخوام از بخش منشیها یکم خارج بشم درسته که ما خیلی بیچاره شدیم (به لطف این رئیسهای عاشق :/ )
جدیداً یه رمان خوندم که توش ده تا دختر و پسر بودن و آخر همه بهم رسیدن :/
خب نویسنده گرامی!
تو که انقدر مهارت داری، برو یه کمک به این جوونا بکن که همسن عمو بزرگه منن هنوز ازدواج نکردن =|
بیاین باز بگذریم!
من یه دوستی داشتم به اسم نفس =|
این نفس که مثل خودم منشی شرکت یکی از فامیلاش بود، از وقتی یادمه خیلی بچه خوبی بود :/
خیلی آروم مهربون خوشرو خوشبو :/
ولی خب بعد از ده سال که رئیسش بعد صدبار خواستگاری رفتن مورد مناسب که همین نفس بود رو پیدا کرد و یه بار تصمیم گرفت بیاد از این خواستگاری کنه
زارت یه دختری که معلوم نیس از کجا اومده بود اومد و خب همونطور که مثل بقیه رمانهایی که خوندید میشه حدس زد، تهش مونده دوتا جنازه ಥ‿ಥ خیلی ناراحت کننده بود نه؟!
...
من برم اشکام رو پاک کنم، ( الان آرایشم خراب میشه :/ ( تو خونما داشتم تمرین میکردم (。•́︿•̀。) ببینم اصلاً به خوشگلی دخترای رمانا با آرایش میشه تبدیل شد یا فقط کار جراحه! ) فعلاً ༼;´༎ຶ ༎ຶ༽