جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

تبریک ☄Happy Witch day

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته مناسبت ها توسط VIXEN با نام ☄Happy Witch day ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 903 بازدید, 36 پاسخ و 8 بار واکنش داشته است
نام دسته مناسبت ها
نام موضوع ☄Happy Witch day
نویسنده موضوع VIXEN
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط nəɓın
موضوع نویسنده

VIXEN

سطح
6
 
"دخترِ آ. بهرنگی"
فعال انجمن
کاربر رمان‌بوک
Nov
3,056
28,975
مدال‌ها
8
چوب دستی‌اش را بر کف نمایه‌اش کوبید:
_ امروز تولد منه.
ناگهان سحرِ کلماتش، تمام انجمن را کشاند زیر پنجره، همه سنگ پرتاب می‌کردند:
_ ما تولد می‌خوایم‌
_ بدون کیک تولد از اینجا نمی‌ریم.
_ تا برات تولد نگیریم آروم نمی‌گیگیریم.
کریم و مهدی که از خواب پریده بودند؛ آب دستشان را زمین گذاشتند و اسلحه به دست راه افتادند. روبروی نمایه‌ی @جآدوگر کَلمات ایستادند و در حرکتی غیرنمادین درب نمایه‌اش را شکاندند. همه توافق کرده بودند که نمایه را گل و بلبل ببندند. یک نفر چوب دستی را برداشت و کیک را ظاهر کرد:
poster_16a21246-20c4-4e03-bfb9-b51301b4a571-1.jpeg
همه مثل یک گروه سرود فریاد زدند:
براووووو!
کریم و مهدی دست و پای جادوگر را با روبان‌های صورتی و بنفش به صندلی می‌بستند.
سرتاسر نمایه را که گل و اشیای زینتی مخصوص جادوگرها پوشانده بود حالا تبدیل به تالار عروسیِ ننه‌ی کاربران هیپنوتیزم شده؛ شده بود.
مهسا از پشت سر کریم با حالتی پوکر نگاهی به آن‌ها انداخت؛ انگار خسته تر از آن بود که جادو او را بگیرد!
یهو با بغض گفت:
ری*دم تو این زندگی. انگار جدی جدی باید تولد بگیریم. هعپ.
کریم سری تکان داد و به کتابخانه‌ی انجمن طی‌الارض کرد. به تعداد کاربرها کتاب برداشت؛ از کتاب‌های طلسم گرفته تا عجق وجق‌های مخصوص @Enisha !
بالاخره جادوگر چو کتاب جادوگری ببیند خوشش آید.
تا رسید دید که همه درحال خواندنند:
تولد تولد تولدت مبارکککک
تولد تولد تولدت مباااارک
شیرجه زد وسط کاربران و کتاب‌ها را پرت کرد توی هوا، طی حرکتی اینبار نمادین: کتاب‌ها به دست هرکاربر افتاد و کادوی جادوگر جور شد.
chargane-jadogari.jpg
یهو یک سر از پنجره داخل شد:
دخی یخی: تفلدت مبالک عجگولکم. منم دعوتم؟
کریم با پرت کردن چاقوی قمه زنی‌اش سمت گردن او؛ درخواستش را رد کرد. مهدی بندهای کفشش را گره زد و دست و پای جادوگر را آزاد کرد: مِشِن ایمپماسیبل فایو.
 

NIRI

سطح
7
 
خانمِ نیری.
ارشد بازنشسته
کاربر ویژه انجمن
کاربر رمان‌بوک
Mar
6,011
26,581
مدال‌ها
12
چوب دستی‌اش را بر کف نمایه‌اش کوبید:
_ امروز تولد منه.
ناگهان سحرِ کلماتش، تمام انجمن را کشاند زیر پنجره، همه سنگ پرتاب می‌کردند:
_ ما تولد می‌خوایم‌
_ بدون کیک تولد از اینجا نمی‌ریم.
_ تا برات تولد نگیریم آروم نمی‌گیگیریم.
کریم و مهدی که از خواب پریده بودند؛ آب دستشان را زمین گذاشتند و اسلحه به دست راه افتادند. روبروی نمایه‌ی @جآدوگر کَلمات ایستادند و در حرکتی غیرنمادین درب نمایه‌اش را شکاندند. همه توافق کرده بودند که نمایه را گل و بلبل ببندند. یک نفر چوب دستی را برداشت و کیک را ظاهر کرد:
مشاهده فایل‌پیوست 129980
همه مثل یک گروه سرود فریاد زدند:
براووووو!
کریم و مهدی دست و پای جادوگر را با روبان‌های صورتی و بنفش به صندلی می‌بستند.
سرتاسر نمایه را که گل و اشیای زینتی مخصوص جادوگرها پوشانده بود حالا تبدیل به تالار عروسیِ ننه‌ی کاربران هیپنوتیزم شده؛ شده بود.
مهسا از پشت سر کریم با حالتی پوکر نگاهی به آن‌ها انداخت؛ انگار خسته تر از آن بود که جادو او را بگیرد!
یهو با بغض گفت:
ری*دم تو این زندگی. انگار جدی جدی باید تولد بگیریم. هعپ.
کریم سری تکان داد و به کتابخانه‌ی انجمن طی‌الارض کرد. به تعداد کاربرها کتاب برداشت؛ از کتاب‌های طلسم گرفته تا عجق وجق‌های مخصوص @Enisha !
بالاخره جادوگر چو کتاب جادوگری ببیند خوشش آید.
تا رسید دید که همه درحال خواندنند:
تولد تولد تولدت مبارکککک
تولد تولد تولدت مباااارک
شیرجه زد وسط کاربران و کتاب‌ها را پرت کرد توی هوا، طی حرکتی اینبار نمادین: کتاب‌ها به دست هرکاربر افتاد و کادوی جادوگر جور شد.
مشاهده فایل‌پیوست 129984
یهو یک سر از پنجره داخل شد:
دخی یخی: تفلدت مبالک عجگولکم. منم دعوتم؟
کریم با پرت کردن چاقوی قمه زنی‌اش سمت گردن او؛ درخواستش را رد کرد. مهدی بندهای کفشش را گره زد و دست و پای جادوگر را آزاد کرد: مِشِن ایمپماسیبل فایو.
دهنت
مبارکه
 
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: VIXEN

ماوآ؛

سطح
0
 
کاربر ویژه
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Nov
1,046
3,830
مدال‌ها
2
تولدت مبارک❣️😎
 
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: VIXEN

ئه وین؛

سطح
0
 
شاعر انجمن
شاعر انجمن
کاربر ممتاز
May
1,121
13,903
مدال‌ها
2
تولدت مبارک
 
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: VIXEN

nəɓın

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
Dec
602
2,422
مدال‌ها
2
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: VIXEN
بالا پایین