- Jun
- 13,756
- 32,215
- مدالها
- 10
چطور گروگان گرفتن، یا در کجا نگه داشتن؟برای گروگان گیری ایده ای ندارید دوستان؟
آخه بفرستمش توی یه انباری زندانیش کنن نه خودش خوشش میاد نه ایده جدیدیه و میگن کلیشه اس
با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!چطور گروگان گرفتن، یا در کجا نگه داشتن؟برای گروگان گیری ایده ای ندارید دوستان؟
آخه بفرستمش توی یه انباری زندانیش کنن نه خودش خوشش میاد نه ایده جدیدیه و میگن کلیشه اس
یکی از دشمنای پر و پا قرص شخصیت اصلی، اونو گروگان میگیره اما تو انباری نگهش نمیداره! تو آزمایشگاه مخصوصش تا بتونه اعضای بدنشو دربیاره و بفروشه!برای گروگان گیری ایده ای ندارید دوستان؟
آخه بفرستمش توی یه انباری زندانیش کنن نه خودش خوشش میاد نه ایده جدیدیه و میگن کلیشه است
خوب از ۷ سال پیش.اگه زندگینامهتونه، باید از یه جای زندگیتون که هیجانی بوده شروع کنید.
میتونی رمانتو از اتفاقات ترسناک اخیری که واست افتاده شروع کنی! بعد کم کم بری سمت بچگیات و اتفاقاتی که تو اون دوران برات افتاده!بچه.هااااااا.
میخوامزندگینامهموبنویسم.
که ترسناکه.
به نظرتون رمان و از کجا شروع کنم؟
مثلا از الان بنویسم که کم.کم داخل رمان از بچهگیهاش میگه؛ یا رمان و از دوران بچهگی شروع کنم؟
اره اینجور میشه.میتونی رمانتو از اتفاقات ترسناک اخیری که واست افتاده شروع کنی! بعد کم کم بری سمت بچگیات و اتفاقاتی که تو اون دوران برات افتاده!
خب بحث گروگانگیری که میاد وسط همش کلیشه میشه! مثلا میتونی اینطوری بنویسی که اون شخصیت منفی یه دکتر روانی و پول دوسته! و اعضای بدن بیماراش رو میفروشه ولی بعد از کشتن یکی از بیماراش، پدر مقتول میاد دنبالش و گروگانش میگیره و حسابی شکنجهش میده!کلیشه اسا
شما مسئول چاپ رمان ها هستید؟خب بحث گروگانگیری که میاد وسط همش کلیشه میشه! مثلا میتونی اینطوری بنویسی که اون شخصیت منفی یه دکتر روانی و پول دوسته! و اعضای بدن بیماراش رو میفروشه ولی بعد از کشتن یکی از بیماراش، پدر مقتول میاد دنبالش و گروگانش میگیره و حسابی شکنجهش میده!
سلام خیرشما مسئول چاپ رمان ها هستید؟
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک