شرور اصلی، یونیفر ماگنولیا، عاشق نقش اول مرد، ایشید بود و به بهترین دوستش، رائل کانیا، حسادت میکرد. شاهزاده این داستان، کاسیان، در نهایت یونیفر را کشت. یونیفر برای جلوگیری از سرنوشت بیرحمانه خود تصمیم میگیرد از شخصیتهای اصلی دوری کند. وقتی او با ایشید یک شب مینشیند، رشتههای سرنوشت شروع به پیچ و تاب میکند و در هم میپیچد.