جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.

نوشته‌های نمایه جدید

خلاصه:

مامانم همیشه میگه زبون تیزم همیشه مشخص تر از بقیه اخلاقامه و باعث میشه کسی مهربونی و دلسوزیم رو نبینه بزرگ تر که شدم فهمیدم حق با مامانه،بقیه من رو این‌طور می‌دیدن جز....
من اخلاقا ها و قوانین خاص خودم رو دارم.
گاهی یه دنده گاهی زیادی آروم.
ولی تنها اخلاقی که از بچگی ثابت موند و تغییر نکرد بلند پروازیمه،همیشه آخرش می‌رسید به تجربه های جدید ولی این‌بار رسید به اون... اون کیه؟ شاید رویای ترین اتفاق زندگیم شاید کابوس شب هام!
کسی که مرز هارو جا به جا می‌کرد و قانون ها رو می‌شکوند.
اون بدترین آغاز من، و بهترین پایان من بود...


به نام خالق عشق

شاید این شرط بندی
که گناهش می‌دانند؛

پیوندی میان ما باشد
برای عاشق شدن!

تو در سرعت حرف اول را می‌زدی

ولی من سریع تر از تو بودم
در عاشق شدن!

برخورد ما مثل شدید ترین تصادف ها
در رالی ماشین سواری بود.
به‌به، احوال شما گُلکم؟
این احوال پرسی رو یه خطر برای خودت حساب کن...نه هم نیار که کلی کار داریم...
  • گل
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: AZHHAR و حیات
حیات
حیات
سلام عرض شد، شرمنده که پریدم وسط حرفتون و چنین گستاخی کردم...ولی این بچه تازه رفته مهمونی نفس بخوره، درس و مشق هم داره، رمان هم داره، معلم یکی هم هس، کار سخت ازش نخواین لطفا
  • لاو
واکنش‌ها[ی پسندها]: AZHHAR
AZHHAR
AZHHAR
سلام سپیده جان
خوبی خوشی؟
قابل حدس بود متاسفانه 😂😶💔
  • کسل
واکنش‌ها[ی پسندها]: حیات
AZHHAR
AZHHAR
مرسی از لطفت حیات خان☕️⚘️
  • گل
واکنش‌ها[ی پسندها]: حیات
آقای دال‌ره عجب دلبری میکنیا‌ میدونستی لباستو جای رومیزی انداختم روی میزم؟" تا همیشه ببینمت؟
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: حیات
میدونی محبوبم امشب حوالی ساعت ۷ یاد دشمنم افتادم
قیافه‌ی عوضیش ریش و سیبیلی‌ که فقط ظاهره‌ نمازی که از سر ریا میخونه
حرومزادگی‌ توی وجودش‌ همه اش یادم اومد
چشمای‌ بی صاحاب‌ بدون کنترلش همش یادم اومد
آخرین باری که باهاش مواجه شدم شهریور ۴۰۲ بود
چقدر آویزون و کنه بود مرتیکه خونواده‌ داشت و اینقدر چشم چرون بود.
یادم افتاد وسط این هیاهوی بی پایان من باید بهت برسم
اصلا؛ چون قیافه نحسش یادم اومد فهمیدم تو فقط یه هدف نیستی محبوبم!
تورو باید داشته باشم تا ازم دفاع کنی
خودت دلت بحال من نمیسوزه؟...
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: حیات
D.shAyad.r
D.shAyad.r
شماره یک بیدار
بیدار ترین
D.shAyad.r
D.shAyad.r
بیدار ترین
بالا پایین