با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشتهباشید.
اکنون ثبتنام کنید!نزنید سنگ به گنجشکگفت لَبَم ناگهان نامِ گل و گلسِتان
آمد آن گلعِذار کوفت مَرا بَر دَهان
گفت که سلطان مَنم، جانِ گلستان مَنم
حَضرتِ چون مَن شَهی، وآنگه یادِ فُلان؟
دفِّ مَنی هین مَخور سیلیِ هَر ناکَسی
نایِ مَنی هین مَکُن از دَمِ هَر کَس فَغان
پیشِ چو مَن کِیقُباد، چَشمِ بَدم دور باد!
حیف نَباشَد که تو یاد کُنی از کِهان؟
جُغد بُوَد کو به باغ یادِ خَرابه کند
زاغ بُوَد کو بَهار، یاد کند از خَزان
چَنگ به مَن دَر زدی، چَنگِ مَنی دَر کنار
تار که دَر زَخمهام سُست شَوَد، بُگسَلان
پُشتِ جهان دیدهای رویِ جَهان را ببین
پُشت به خود کن که تا روی نَماید جَهان
ای قمرِ زیر میغ! خویش نَدیدی، دریغ!
چند چو سایه دَوی، در پیِ این دیگران؟
بَس که مَرا دامِ شعر، از دَغَلی بَند کرد
تا که زِ دَستم شکار، جَست سویِ گلسِتان
در پیِ دُزدی بُدَم، دُزد دِگَر بانگ کرد
هِشتم بازآمَدم، گفتم و هین چیست آن؟
گفت که اینک نشان، دُزدِ تو این سوی رَفت
دُزدِ مَرا باد داد آن دَغَلِ کَژنِشان
ما که پول نداشتیم دماغمان را عمل کنیم و گونه بکاریم، ما که خط لب نداشتیم و مژه مصنوعی نداشتیم، ما که موی بلوند و قد بلند نداشتیم، ما که چشمهایمان رنگی نبود؛ رفتیم و کتاب خواندیم! و با هر کتابی که خواندیم، دیدیم که زیباتر شدیم، آنقدر که هربار که رفتیم در آینه نگاه کردیم، گفتیم: خوب شد خدا ما را آفرید وگرنه جهان چیزی از زیبایی کم داشت. میدانی آن جراح که هرروز ما را زیباتر میکند، اسمش چیست؟ اسمش "کتاب" است! چاقویش درد ندارد، امّا همهاش درمان است. هزینهاش هرقدر هم که باشد به این زیبایی میارزد. من نشانی مطب این پزشک را به همه ی شما می دهم: رمان بوک! بی وقت قبلی داخل شوید! این طبیب مشفق، اینجا نشسته است، منتظر شماست!
*ثبت نام*
سلام مهمان عزیز
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر آثارتان به خانواده رمان بوک بپیوندید:
کلیک برای: عضویت در انجمن رمان بوک