- Apr
- 2,186
- 19,430
- مدالها
- 5
دو بوق... سه بوق... بلاخره پاسخ داد! صدای مردی درون تلفن پیچید:
- الو؟
نفسی دوباره با هوای سرد تازه کردم و گفتم:
- برای اون ایمیل و جشنواره مزاحمتون میشم. موسوی هستم!
یک لحظه حس کردم صدای مرد، رنگ شادی به خود گرفت:
- آو بله! بذارید چک کنم.
چهار ثانیه بعد، دوباره صدای نخراشیدهاش در گوشی پیچید:
- خانم سیده زاهده... موسوی فرزند سید محسن.
تند و هولزده گفتم:
- بله... بله!
مرد، خندهای کرد و گفت:
- شما به این جشنواره علمی دعوت شدید. ممنون که دعوت ما رو پذیرفتید خانم موسوی. اونجا کلاسهای متعددی برای رشد علمی_معنوی وجود داره.
منظورش از کلمه معنوی عرفان حلقه بود. تک سرفهای کردم و گفتم:
- بله! لطفا اسم من رو هم بنویسید.
به وضوح تمام، شادی در صدای مرد موج میزد! بیچاره خبر نداشت آشی با ده وجب روغن برایش پختهام!
مرد: حتما! حتما!
برای اینکه امتحانش کنم و ببینم واقعا زیر نظر عرفان حلقه و متصل به شعور کیهانی است؛ زیر لب سوره کوثر را زمزمه کردم، که مرد با صدایی گرفته گفت:
- امیدوارم خودتون تدافع نداشته باشید!
سر جا خشکم زد! اگر ذرّهای به اجنه متصل بودن این برنامه شک داشتم الآن شکم به یقین تبدیل شده بود.
این مرتیکه اگر مستر (( استادهایی که در عرفان حلقه به درجه بالایی رسیدهاند و بیشتر از همه با اجنه ارتباط دارند و از آنها دستور میگیرند را مستر میگویند)) اگر از مسترهای حلقه شیطان نبود و شیطان انسی نبود، قرآن برایش دافعه نداشت!
کلافه، گوشی را در طاقچه گذاشتم و گفتم:
- شک ندارم متصل به حلقه شیطانیه.
مهتا دنبالهی حرفم را گرفت:
- حلقهی شیطانی هم متصل به شیطانپرستی، شیطانپرستی متصل به یهود، یهود متصل به اسرائیل، اسرائیل هم که خود صهیونیسته.
کش موهایم را سفت کردم و گفتم:
- لعنت به هرچی که تهش صهیونیسته!
گفتم:
- من الان باید چکار کنم؟
هستی، چون اتصالش به آقای کاظمی بیشتر بود از وظایف هم بیشتر خبر داشت. سرش را به دیوار پشت سرش تکیه داد و گفت:
- میری اونجا، هرجا بردنت هرچی ازت خواستن میای به ما میگی. با همین گوشی هم که داری جاهای حساس خیلی نامحسوس فیلم میگیری. آدرس و وقت جشنواره هم برات پیامک شده.
پیامک شده؟ خدایا مرا نجات بده! اینها همهچیز را از کجا میدانند؟
گوشی را برداشتم و دیدم که بله! پیامک شده. آدرسش چه آشناست. در خیابان آذر است. زمانش هم... زمانش فرداست؟ دوست داشتم همان لحظه گوشی را با هر دو دستم خرد کنم!
- الو؟
نفسی دوباره با هوای سرد تازه کردم و گفتم:
- برای اون ایمیل و جشنواره مزاحمتون میشم. موسوی هستم!
یک لحظه حس کردم صدای مرد، رنگ شادی به خود گرفت:
- آو بله! بذارید چک کنم.
چهار ثانیه بعد، دوباره صدای نخراشیدهاش در گوشی پیچید:
- خانم سیده زاهده... موسوی فرزند سید محسن.
تند و هولزده گفتم:
- بله... بله!
مرد، خندهای کرد و گفت:
- شما به این جشنواره علمی دعوت شدید. ممنون که دعوت ما رو پذیرفتید خانم موسوی. اونجا کلاسهای متعددی برای رشد علمی_معنوی وجود داره.
منظورش از کلمه معنوی عرفان حلقه بود. تک سرفهای کردم و گفتم:
- بله! لطفا اسم من رو هم بنویسید.
به وضوح تمام، شادی در صدای مرد موج میزد! بیچاره خبر نداشت آشی با ده وجب روغن برایش پختهام!
مرد: حتما! حتما!
برای اینکه امتحانش کنم و ببینم واقعا زیر نظر عرفان حلقه و متصل به شعور کیهانی است؛ زیر لب سوره کوثر را زمزمه کردم، که مرد با صدایی گرفته گفت:
- امیدوارم خودتون تدافع نداشته باشید!
سر جا خشکم زد! اگر ذرّهای به اجنه متصل بودن این برنامه شک داشتم الآن شکم به یقین تبدیل شده بود.
این مرتیکه اگر مستر (( استادهایی که در عرفان حلقه به درجه بالایی رسیدهاند و بیشتر از همه با اجنه ارتباط دارند و از آنها دستور میگیرند را مستر میگویند)) اگر از مسترهای حلقه شیطان نبود و شیطان انسی نبود، قرآن برایش دافعه نداشت!
کلافه، گوشی را در طاقچه گذاشتم و گفتم:
- شک ندارم متصل به حلقه شیطانیه.
مهتا دنبالهی حرفم را گرفت:
- حلقهی شیطانی هم متصل به شیطانپرستی، شیطانپرستی متصل به یهود، یهود متصل به اسرائیل، اسرائیل هم که خود صهیونیسته.
کش موهایم را سفت کردم و گفتم:
- لعنت به هرچی که تهش صهیونیسته!
گفتم:
- من الان باید چکار کنم؟
هستی، چون اتصالش به آقای کاظمی بیشتر بود از وظایف هم بیشتر خبر داشت. سرش را به دیوار پشت سرش تکیه داد و گفت:
- میری اونجا، هرجا بردنت هرچی ازت خواستن میای به ما میگی. با همین گوشی هم که داری جاهای حساس خیلی نامحسوس فیلم میگیری. آدرس و وقت جشنواره هم برات پیامک شده.
پیامک شده؟ خدایا مرا نجات بده! اینها همهچیز را از کجا میدانند؟
گوشی را برداشتم و دیدم که بله! پیامک شده. آدرسش چه آشناست. در خیابان آذر است. زمانش هم... زمانش فرداست؟ دوست داشتم همان لحظه گوشی را با هر دو دستم خرد کنم!
آخرین ویرایش: