- Mar
- 40
- 150
- مدالها
- 1
خیره شدم به دیوار ، نقشه ای که کوروش خواسته بود انجام بدم خیلی سخت بود
از اولین روزی که عضو باند دستای خونی شدم میدونستم این راهی که میرم خیلی خطرناکه
ولی حالا بخوام با قلب یه نفر بازی کنم این برام سخت تر از کشتن ادماست
بلند شدم نفهمیدم چی پوشیدم از خونه زدم بیرون روندم به سمت خونه ی مامان
ماشین رو نگه داشتم ، قبل اینکه پیاده بشم نفس عمیقی کشیدم به خودم تو آینه ماشین نگاه کردم ، من بدتر از اینارو تجربه کردم
زنگ درو زدم که در با صدای تیکی باز شد.
مامان با دیدنم تعجب کرد
_ این وقت روز اینجا چیکار میکنی؟
به چشمای نگرانش نگاه کردم ، مامان منو ببخش
+ مامان من خیلی پشیمونم ، میخوام عوض بشم
مامان جیغی از خوشحالی کشید پرید بغلم
_ فدای درسا جونم بشم من این خیلی خوبه ، بعد پنج سال دوری برمیگردی پیشم ؟!
به چشمای خوشحالش نگاه کردم ، بازیگر خوبی بودم ولی در برابر مامان یکم سخت بود.
+ مامان برمیگردم ولی..
مکثی کردم که مامان گفت
_ درسا داری نگرانم میکنی؟
+ مامان میخوام یکم با خودم خلوت کنم ، به این تنهایی نیاز دارم
با دیدن چشمای خیس مامان اشکام سرازیر شدن
_ مامان دورت بگرده ، باشه برو
لبخندی زدم
_ دلم شور میزنه
حق داشت اونم یه مادر بود
+ مامان نگران من نباش، باشه؟
مامان زد زیر گریه ، با گریه گفت
_ بگو چجوری میتونم نگران نباشم
دستای مامان رو گرفتم
+ فقط برام دعا کنید
مامان سری تکون داد
به سختی خداحافظی کردم سوار ماشین شدم که بغضم شکست ، چرا اینجوری شد چرا ، مگه قرار نبود پدرم اون شب برگرده همه چی رو درست کنه پس چی شد چرا اینطوری شد چرا دایان کنارم نموند چرا پدرم حمایتم نکرد
پشت چراغ قرمز وایسادم خیره شدم به چراغ قرمز نمی تونستم جلومو ببینم
با صدای بوق ماشینا به خودم اومدم دیدم چراغ سبز شد ، حرکت کردم اشکام پشت سر هم می بارید.
نگاهی به ساعت کردم که دیدم ساعت دوازده شبه ، به خودم اومدم دیدم همون جاده ای که نادری رو خلاص کرده بودم اومدم.
پوزخندی زدم ، هر چی بکشم حق دارم من یه گناهکار بودم
از ماشین پیاده شدم خیره شدم به دره
_ هی خانم چرا منو گرفتین ، بگین دردتون چیه!
با شنیدن صدای سیاوش تازه یادم افتاد که چرا من اینجام برگشتم نگاهش کردم شدم همون درسا سرد بی رحم ، نگاهی از سرتا پاش کردم خوشتیپ و جذاب بود ولی حیف که مجبور بودم.
اسلحمو در اوردم نشونه گرفتم که چشمای ترسیده سیاوش رو دیدم
سیاوش : اینکارو نکن
پوزخندی زدم ، همه چی از قبل برنامه ریزی شده بود قرار بود بعد اینکه بکشمش تو جاده بزارن و یه نامه برای برادرش بزارن که سرت تو کار خودت باشه.
یک ، دو ، سه ، صدای گلوله قلبم رو لرزوند چشمامو بستم دستام میلرزید قلبم به شدت میکوبید.حالم نه داغون بود نه خراب و نه بد ، چیزی فراتر از این کلمه ها وارد خونه شدم که با دیدن کوروش داغ دلم تازه شد ، صدای نحسش اومد
_ کارت رو انجام دادی؟
سری تکون دادم که کوروش اومد جلو نگاهی بهم کرد
_ میدونی دیگه باید چیکار کنی؟
با صدایی که به زود میومد جواب دادم
+ بله میدونم
کوروش تنه ای بهم زد که افتادم شاید من زیادی ضعیف بودم.
از اولین روزی که عضو باند دستای خونی شدم میدونستم این راهی که میرم خیلی خطرناکه
ولی حالا بخوام با قلب یه نفر بازی کنم این برام سخت تر از کشتن ادماست
بلند شدم نفهمیدم چی پوشیدم از خونه زدم بیرون روندم به سمت خونه ی مامان
ماشین رو نگه داشتم ، قبل اینکه پیاده بشم نفس عمیقی کشیدم به خودم تو آینه ماشین نگاه کردم ، من بدتر از اینارو تجربه کردم
زنگ درو زدم که در با صدای تیکی باز شد.
مامان با دیدنم تعجب کرد
_ این وقت روز اینجا چیکار میکنی؟
به چشمای نگرانش نگاه کردم ، مامان منو ببخش
+ مامان من خیلی پشیمونم ، میخوام عوض بشم
مامان جیغی از خوشحالی کشید پرید بغلم
_ فدای درسا جونم بشم من این خیلی خوبه ، بعد پنج سال دوری برمیگردی پیشم ؟!
به چشمای خوشحالش نگاه کردم ، بازیگر خوبی بودم ولی در برابر مامان یکم سخت بود.
+ مامان برمیگردم ولی..
مکثی کردم که مامان گفت
_ درسا داری نگرانم میکنی؟
+ مامان میخوام یکم با خودم خلوت کنم ، به این تنهایی نیاز دارم
با دیدن چشمای خیس مامان اشکام سرازیر شدن
_ مامان دورت بگرده ، باشه برو
لبخندی زدم
_ دلم شور میزنه
حق داشت اونم یه مادر بود
+ مامان نگران من نباش، باشه؟
مامان زد زیر گریه ، با گریه گفت
_ بگو چجوری میتونم نگران نباشم
دستای مامان رو گرفتم
+ فقط برام دعا کنید
مامان سری تکون داد
به سختی خداحافظی کردم سوار ماشین شدم که بغضم شکست ، چرا اینجوری شد چرا ، مگه قرار نبود پدرم اون شب برگرده همه چی رو درست کنه پس چی شد چرا اینطوری شد چرا دایان کنارم نموند چرا پدرم حمایتم نکرد
پشت چراغ قرمز وایسادم خیره شدم به چراغ قرمز نمی تونستم جلومو ببینم
با صدای بوق ماشینا به خودم اومدم دیدم چراغ سبز شد ، حرکت کردم اشکام پشت سر هم می بارید.
نگاهی به ساعت کردم که دیدم ساعت دوازده شبه ، به خودم اومدم دیدم همون جاده ای که نادری رو خلاص کرده بودم اومدم.
پوزخندی زدم ، هر چی بکشم حق دارم من یه گناهکار بودم
از ماشین پیاده شدم خیره شدم به دره
_ هی خانم چرا منو گرفتین ، بگین دردتون چیه!
با شنیدن صدای سیاوش تازه یادم افتاد که چرا من اینجام برگشتم نگاهش کردم شدم همون درسا سرد بی رحم ، نگاهی از سرتا پاش کردم خوشتیپ و جذاب بود ولی حیف که مجبور بودم.
اسلحمو در اوردم نشونه گرفتم که چشمای ترسیده سیاوش رو دیدم
سیاوش : اینکارو نکن
پوزخندی زدم ، همه چی از قبل برنامه ریزی شده بود قرار بود بعد اینکه بکشمش تو جاده بزارن و یه نامه برای برادرش بزارن که سرت تو کار خودت باشه.
یک ، دو ، سه ، صدای گلوله قلبم رو لرزوند چشمامو بستم دستام میلرزید قلبم به شدت میکوبید.حالم نه داغون بود نه خراب و نه بد ، چیزی فراتر از این کلمه ها وارد خونه شدم که با دیدن کوروش داغ دلم تازه شد ، صدای نحسش اومد
_ کارت رو انجام دادی؟
سری تکون دادم که کوروش اومد جلو نگاهی بهم کرد
_ میدونی دیگه باید چیکار کنی؟
با صدایی که به زود میومد جواب دادم
+ بله میدونم
کوروش تنه ای بهم زد که افتادم شاید من زیادی ضعیف بودم.
آخرین ویرایش: