جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

همگانی انچه در این تاپیک میخانید به شما نزدیک تر است!

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط "حامی" با نام انچه در این تاپیک میخانید به شما نزدیک تر است! ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 601 بازدید, 29 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع انچه در این تاپیک میخانید به شما نزدیک تر است!
نویسنده موضوع "حامی"
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط "حامی"
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
دختر چهار ساله‌ای ساعت شش صبح پدرش را از خواب بیدار کرد و گفت: "بابا، می‌خواهم تمام پوستت را دربیاورم."
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
یک شب بچه ام از خواب بیدار شد و شروع به داد و فریاد زد: "مامان! چیزی زیر تخت من است." به درخواست او زیر تختش را جستجو کردم و چیزی پیدا نکردم و گفتم زیر تختش چیزی نیست. گفت: "بله، او اکنون پشت تو ایستاده است." حرف‌های او مرا وحشت زده کرد، زیرا واقعا احساس می‌کردم که کسی پشت من ایستاده است
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hilda;
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
پدری می‌گوید دخترم که سه سال بیشتر ندارد، کنار برادر کوچکش ایستاد. به او اشاره کرد و گفت: "پدر، او یک هیولا است، باید از شر او خلاص شویم، باید او را دفن کنیم.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hilda;
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
مادری با بچه‌اش رانندگی می‌کرد که بچه به مادر گفت: "مادر من وقتی در شکم تو بودم تو تصادف کردی." مادر به وی می‌گوید که درست است و او در این حادثه آسیبی ندیده است. او گفت: م"ی‌دانم، با یک مرد سفیدپوش داشتم تو را تماشا می‌کردم و او به من گفت که حالت خوب است."
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
با برادر کوچکم در اتاق نشیمن نشسته بودم که ناگهان به سمت دیوار چرخید و چند دقیقه به آن خیره شد و سپس گفت: "الان نه." مدت کوتاهی بعد برای تماشای تلویزیون برگشت و دوباره به دیوار نگاه کرد و گفت: "بعدا میبینمت
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hilda;
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
شب‌هایی که خواهرم از سر کار دیر به خانه می‌آمد، من از بچه‌های او مراقبت می‌کردم و وقتی که آن‌ها می‌خوابیدند جلوی تلویزیون می‌نشستم تا خواهرم به خانه بیاید. بعد از اینکه آنجا را ترک کردم روز بعد خواهرم به من زنگ زد و گفت که بچه‌ها می‌گویند من تمام مدت جلوی در اتاقشان ایستاده بودم و لبخند می‌زدم.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hilda;
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
برادرم شب‌ها در خواب راه می‌رود و یک شب در حالی که خواب بود به اتاق من آمد و گفت: "مراقب شیطان پشت سرت باش."
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hilda;
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
وقتی در پارک نشسته بودم و کتاب مورد علاقه ام را می‌خواندم، پسر کوچکی به سمت من آمد و به آرامی گفت: "مردی که کنارت ایستاده می‌گوید یک روز می‌خواهد تو را بکشد. مراقب خودت باش." اما کسی کنار من نبود.
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
سر کوچکم یک بار از من سوال عجیبی کرد. او گفت: "پدر، اگر زبان کسی را ببرم، می‌میرد یا زنده می‌ماند؟"
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hilda;
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
دخترم به من گفت که ارواح واقعی هستند، زیرا هر شب یکی از آنها در گوش من زمزمه می‌کند.
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hilda;
بالا پایین