جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

همگانی انچه در این تاپیک میخانید به شما نزدیک تر است!

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته متفرقه توسط "حامی" با نام انچه در این تاپیک میخانید به شما نزدیک تر است! ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 442 بازدید, 29 پاسخ و 1 بار واکنش داشته است
نام دسته متفرقه
نام موضوع انچه در این تاپیک میخانید به شما نزدیک تر است!
نویسنده موضوع "حامی"
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط "حامی"
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
پسرم دیر وقت من را از خواب بیدار و در گوشم زمزمه کرد: "الان باید برویم. من نمی‌خواهم او صدای ما را بشنود."
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
داستان ترسناک
 
  • تایید
واکنش‌ها[ی پسندها]: Hilda;
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
شنیدم که دختر چهار ساله ام آهنگی را می‌خواند که مادرم در کودکی برای من می‌خواند، از او پرسیدم که آن را از کجا یاد گرفته است، گفت: "مادربزرگ همیشه قبل از خواب آن را برای من می‌خواند." اما مادربزرگش پنج سال قبل از تولد او فوت کرده بود.
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
قتی زمان خواب رسید، پسرم به من گفت: "خداحافظ بابا." وقتی به او گفتم باید بگوید شب بخیر او گفت: "نه، این بار باید بگویم خداحافظ."
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
دخترم یک بار به من گفت: "پدر، آنقدر دوستت دارم که می‌خواهم سرت را جدا کنم و هرکجا که می‌روم با خودم ببرم."
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
بچه‌های کوچک همیشه چیز‌های عجیب و غریبی می‌دانند که قبلا جلوی آن‌ها نگفته ایم، پسر کوچکم به من گفت که خواهر بزرگترش هر شب به ملاقاتش می‌آید، وقتی از او پرسیدم در مورد کدام خواهر صحبت می‌کند او به من گفت: "همان فرزندی که سال‌ها قبل از تولدم سقطش کردی."
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
در حالی که من در بالکن خانه ایستاده بودم و بچه‌های محله بازی می‌کردند، دختر همسایه به من نگاه کرد و گفت: "فرزندت چه زمانی به دنیا می‌آید؟" از سوال او تعجب کردم و عصر همان روز متوجه شدم که باردار هستم.
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
یک شب از خواب بیدار شدم و دیدم برادرزاده ام نزدیک من ایستاده است، از او پرسیدم اینجا چه کار می‌کنی، گفت: "برو تو اتاقت بخواب و هرگز روی مبل نخواب. مرد غریبه وقتی خوابیده بودی تورا تماشا می‌کرد." اما فقط من، خواهرم و پسرش در خانه حضور داشتیم و شخص دیگری در خانه نبود
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
داشتم دختر سه ساله ام را می‌خواباندم که از من پرسید که چرا الان باید بخوابد. به او گفتم که دختر بچه‌ها باید زود بخوابند. او ناگهان بلند شد و به یکی از گوشه‌های اتاق اشاره کرد و گفت: "پس این دختر چه؟" وقتی برگشتم، کسی را پیدا نکردم
 
موضوع نویسنده

"حامی"

سطح
0
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
1,348
2,572
مدال‌ها
2
یک روز برادرزاده کوچکم را در حال نقاشی کشیدن دیدم و وقتی به نقاشی اش نگاه کردم متوجه آن نشدم. از او پرسیدم چه چیزی کشیدی؟ به من گفت: "یک زن حلق آویز شده. خودش به من گفت که آن را بکشم."
 
بالا پایین