جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

فایل شده ● ایزابلِ من از معصومه خدایی ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته ادبیات توسط *نبوا* با نام ● ایزابلِ من از معصومه خدایی ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 2,510 بازدید, 26 پاسخ و 27 بار واکنش داشته است
نام دسته ادبیات
نام موضوع ● ایزابلِ من از معصومه خدایی ●
نویسنده موضوع *نبوا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط *نبوا*
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
Negar_۲۰۲۳۰۱۰۵_۱۵۲۵۱۱.png
عنوان: ایزابلِ من
نویسنده: معصومه خدایی
ناظر: اود دنیز
ژانر: تراژدی، عاشقانه
تگ: محبوب
ویراستار: آفرودیت
کپیست: @Hilda;
مقدمه:
در این خانه‌ی وحشت قلمم را ندیده‌ای؟
نیست که نیست!
آه یادم آمد! در میان انبوهی از خاکسترها، دفنش کرده بودم!
تا نشود بر دست بگیرمش و درد ها را آشکار کنم.
هیس!
در این شهر، گوش شنوا و زبان چفتی نیست.
در این شهر کتاب‌ها هم رازشان را فریاد می‌کشند.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
طنزنویس
نویسنده حرفه‌ای
نویسنده ادبی انجمن
ارشد بازنشسته
نویسنده انجمن
Apr
7,429
29,262
مدال‌ها
15
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۲۲۴۵۷ (1).png
عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.

حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[
قوانین تایپ دلنوشته]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:

[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:

[ تاپیک درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:

[ تاپیک درخواست جلد ]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
[
تاپیک اعلام پایان دلنوشته]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
به دفتر نگاهی کرد. به نظر قدرتِ به دوش کشیدنِ درد‌ها را داشت.
صفحه‌ی اول را گشود و واژه‌ی «خون» را هک کرد.
صحنه‌‌ها، در ذهنش شروع به روایت کردند.
آن روزهای شوم، در مقابل چشمانش جان گرفته بودند!
خون!
به دستانش نگاه کرد؛
خونی بود!
فریادی از ترس کشید. تاکنون توهمی در این حد قابل لمس و واقعی، ندیده بود.
به آینه‌ی مقابلش نگریست، نبود!
با بهت به جای خالی‌اش در آینه نگاه کرد.
به راستی نبود...!
فریاد دیگری زد؛ جان از تنش تهی شد و فرو ریخت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
کلمه‌ی خون مقابل چشمانش بازی‌اش گرفته بود.
با صدای فریاد ژنرال، به آینه نگاه کرد.
دستور تیراندازی به ایزابلش را می‌داد؛
فریادش را از حنجره، آزاد کرد و فریاد زد نه!؟
تا به خود بیاید، تصاویر از آینه محو شد و فقط کریس بود و قلم در دستش.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
تصاویر را از آینه‌ی ذهنش زدود و به قهقرای ذهنش، نگاهی انداخت.
هنوز هم تصاویر آن بامداد چون فیلمی با ژانر درام، پخش می‌شد.
دستش را پی‌درپی، به آینه کوبید و تمنای حذف آن تصاویر را داشت.
با درد گرفتن سرش، تازه فهمید که آینه‌ای در کار نبوده‌!
مغز معیوبش بوده که شکنجه‌گاهِ قلبش را فراهم کرده بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
سرد به کلمه‌ی مقابلش نگریست. واژه‌ی «خون» در مقابل چشمانش چون کودک نوپایی بود که از شدت ذوقِ فراگیر شدن راه رفتن، بازی‌اش گرفته بود.

قصد تعریف آن سه واج را نداشت و شاید طاقتش را،
همان‌قدر زجر کافی بود.
به گمان کتاب قصد فاش رازهای کریس را داشت؛
دیگر به در و دیوار هم اطمینانی نداشت.
به یک‌باره، همه سارق می‌شدند و تلاش برای ربودن این همه خاطره‌ی مرده در ذهنش را می‌کردند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
قلم را روی کاغذ به حرکت در آورد. وقت شکنجه فرا رسیده بود.
ماه آسمانش یک‌بار زجر دیده بود؛
ولی کریس هر لحظه و هر دقیقه، زجر را با بندبندِ وجودش حس می‌کرد.
پس نوشت «زجر»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
فراق ایزابل، موهایش را چون برف، سپید کرده بود.
ایزابل، زجر دیده بود و با دست کشیدنش از این دنیا، این زجر میراثی از ایزابل برای کریس باقی ماند.
خوب به یاد دارم، لحظاتی را که کریس در آن خانه‌ی تاریک؛ از غربت ماهش و از سرنوشتِ جافی، با هنرمندی تمام در هر کجای شب، تصویر ایزابلش را به شیوه‌ی خاص خودش، به رنگ نگون‌بختی بر تخته‌ی ذهنش می‌کشید.
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
تصاویر زجر در ذهنش تداعی شد.
هر ضربه‌ی شلاق که بر تن نحیف ایزابل می‌خورد، صدای فریاد کریس را بلند می‌کرد.
صدایش در گوشم هست.
- نزنیدش! پاره‌ی تنم را نزنید، مادر فرزندم را نزنید لعنتی‌ها.
اما ایزابل محکم شکم بر آماده‌اش را چسبیده بود و اجازه‌ی ضربه به کودکِ در بطنش را صادر نمی‌کرد.
کریس برای بار دیگر مقابل ژنرال زانو زد و با صدایی که انگار از اعماق زمین به گوش می‌رسید ژنرال را سوگند داد به مادر مقدس که دست نگاه دارند.
ولی.... .
 
آخرین ویرایش:
موضوع نویسنده

*نبوا*

سطح
2
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
کاربر ممتاز
Mar
1,662
11,434
مدال‌ها
4
امان از این ولی‌ها... .
امان از این درماندگی‌هایی که آخرشان به اشک ختم می‌شوند.
دیگر آینه‌ای نبود که کریس خود را در آن ببیند و یا در آن ژنرال را دشنام دهد!
سکوت تا کرانه‌های تاریکی امتداد داشت.
در این شهر، سکوت هم خوفناک و دلهره‌آور بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین