- Mar
- 1,662
- 11,433
- مدالها
- 5
شلاق بود که بندبندِ بدنِ ایزابلرا؛ چون نامادریای بیعاطفه و بیمهر نوازش میکرد.
چرا در آن بامدادِ خوفناک فقط صدای غرش شلاق به گوش میرسید؟!
زجر، بدن نحیف ایزابل را به آغوش کشیده بود و بیگمان میخواست او را در خود حل کند.
هنوز هم صدای نالههایش در گوش کریس بود.
با دستهایش گوشهایش را گرفت و عربده کشید، عربدهای از سرِ ناچاری و درد کشید.
با دست کشیدن ماهش از این دنیا، عشق فرسنگها از کریس دور شده بود و او را به اعماق چاه هدایت کرده بود.
چرا در آن بامدادِ خوفناک فقط صدای غرش شلاق به گوش میرسید؟!
زجر، بدن نحیف ایزابل را به آغوش کشیده بود و بیگمان میخواست او را در خود حل کند.
هنوز هم صدای نالههایش در گوش کریس بود.
با دستهایش گوشهایش را گرفت و عربده کشید، عربدهای از سرِ ناچاری و درد کشید.
با دست کشیدن ماهش از این دنیا، عشق فرسنگها از کریس دور شده بود و او را به اعماق چاه هدایت کرده بود.
آخرین ویرایش توسط مدیر: