جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

انشاء انشا با موضوعات متنوع

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته قفسه انشاء توسط Hera. با نام انشا با موضوعات متنوع ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 7,611 بازدید, 209 پاسخ و 6 بار واکنش داشته است
نام دسته قفسه انشاء
نام موضوع انشا با موضوعات متنوع
نویسنده موضوع Hera.
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Hera.
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع درمورد سفر به مرکز زمین
برای من که گاهی در خیابان های شهرمان هم گم می شوم، دیدنِ آن همه پیچ و خم باور کردنی نبود. آن هم نه یک پیچ، یا خمی که انتهایش معلوم باشد. انگار جاده ای بود که به هزار راه تقسیم شده است.
چشمهایم را با کف دست مالیدم و دعا کردم که این چیزهایی را که می بینم در خواب باشد. اما بیدار بودم. زبانم از تشنگی به سقف دهانم چسبیده بود. باید زودتر آب می خوردم. راه افتادم. رفتن بهتراز ایستادن بود. ناگهان احساس کردم زیر پایم لیز شده است.
خم شدم و نگاه کردم. چیزی شبیه علفِ جویده شده بود. خیس و لزج. حالم به هم خورد. در حالی که خیره شده بودم صدای جیغی وحشتناک شنیدم . صدا از آن غار وحشتناک بود. سر بلند کردم. خدای من! باور م نمیشد. این که می دیدم یک دایناسور بود. درست شبیه همان دایناسورهایی که در فیلم پارک ژوراسیک دیده بودم. اما این یکی به رنگ قرمز آتشی بود. با دو شاخ به بزرگی بزرگترین درختی که در پارک جمشیدیه تهران دیده بودم.
از ترس چند قدم به عقب برداشتم. انگار فهمیده بود که می خواهم از دستش فرار کنم. برای همین گردن بلندش را تا نزدیک صورتم جلو آورد. دهانش بوی همان علفِ لزج را می داد. کمی صورتم را بویید. دوباره ناخود آگاه چند قدم به عقب برداشتم.
مغزم قفل کرده بود. برای لحظه ای به دهانه ی آتشفشانی که فقط چند متر از آن فاصله داشتم نگاه کردم. نه راه پس داشتم و نه راه پیش. یا باید خوراک دایناسور آتشین پوست می شدم و یا در دهانه ی آتشفشان سقوط می کردم و تمام ! کدام انتخاب می توانست بهتر باشد؟
بوی علفِ لزج تا ته حلقم می رفت. من کجا بودم؟ با این سوال بودکه چشم ام به کاغذِی افتاد که به دیوار نصب شده بود. روی کاغذ نوشته شده بود: به طرف زمین. به طرف مرکز زمین . برای هر کدام هم دو فلش در جهت مخالف گذاشته بود. تازه متوجه شدم من به مرکز زمین آمده ام.
جهت فلش دوم دهانه ی اتشفشان را نشان می داد. از ترس می لرزیدم . اما از فکر این که چطور زیر دندان های دایناسور آتشین پوست جویده خواهم شد، ترس را از دلم گرفت و ناگهان با سرعت زیادبه طرف دهانه آتشفشان دویدم.
انتظار داشتم دایناسور نعره بکشد و با آتشی که از دهانش بیرون می دهد، خاکسترم کند اما وقتی معلق در در آتشفشان رو به زمین می رفتم . صدای قاه قاه خنده اش را شنیدم. سبک و آرام در هوا معلق بودم، که ناگهان صدای مادرم را شنیدم که می گفت: خواب بعداز ظهر خوب نیست. پاشو بچه، کم بگو دایی ناصر…دایی ناصرت آمده تا با هم به پارک بروید. نفس راحت کشیدم و مثل فنر از جا پریدم.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع علم بهتر است یا ثروت؟
تقریبا همه ی ما از گذشته های دوربا این موضوع انشا که ” علم بهتر است یا ثروت؟” آشنا هستیم. بی شک پاسخ همه ی ما در آن زمان این بود که : علم بهتر از ثروت است ! سال ها بعد که سرو کله ی ثروتمندان بی سواد پیدا شد، یک تغییراتی هم در ذهن مردم به وجود آمد که تاثیرش را هم روی بچه ها گذاشت. برای همین بود که فکر تازه ای روی برگه های انشا نقش بست. دیگر وقتی از آن ها می پرسیدی علم بهتر است یا ثروت ؟ می گفتند: علم در کنار ثروت بهتر است.
دوباره سال ها مثل برق و باد پشت هم سپری شد. بچه ها به هر مغازه ای می رفتند تصویری را می دیدند که بر اساس داستان ” مولیر و خسیس” نقاشی شده بود. در این نقاشی مرد بی پول ، لاغر و نحیف بود و مرد ثروتمند ، چاق و سکه های زیاد داشت.
معلوم است که هر ک.س این نقاشی را می دید دلش نمی خواست جای مرد لاغر و بی پول باشد. فقط برای این که دیگران فکر کنند او دلش برای مرد لاغر سوخته، مثلا می گفت از مرد ثروتمند متنفر است. اما اگر تهِ دلش را می دیدی، اصلا نمی خواست برای یک روز هم شده جای مرد بی و پول لاغر باشد. اما حالا که ما در عصر تکنولوژی هستیم باید یک چیزی را خوب بدانیم تا از دعوای علم و ثروت جلوگیری کنیم. بدانیم جامعه ای ثروتمند است که مردم آن هر روز صبح که از خواب بیدار می شوند، فکری نو برای پیشرفت دارند. فکرِ نو “علم” است. علم شاخ و دُم ندارد. همین که می خواهی دیگران از افکار تو به سود برسند، تولید ثروت کرده ای.
اما هم علم مدیر می خواهد و هم ثروت. علمی که بی مدیریت به جلو برود به رویایی شکست خورده تبدیل می شود. وقتی علم شکست بخورد، می شود پیرمرد لاغری که سر در گریبان است. آن وقت از گوشه و کنار دنیا کسانی می آیند و ثروت شان را به رُخت می کشند. درست مثل همان مردِ چاقِ قصه ی ” خسیس و مولیر”. اما می می دانم این روزها که کشور ما به علم اهمیت زیادی می دهد، در روزگاران آینده دانشمندان بزرگی خواهیم داشت، که با به سرانجام رساندن رویاهای عالمانه ی خود، کشور را به قله های علم و ثروت می رسانند. در نتیجه اجازه بدهید من هم در کنار آن دسته از افرادی که می گویند علم، باعث ثروت می شود قرار بگیرم.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع مکان تاریخی
هر ک.س به تاریخ و ماجرای مردمی که در آن تاریخ زندگی می کرده اند به شکلی نگاه می کند. بعضی ها می خواهند بدانند مثلا با تغییر تاریخ و زمان آیا تغییری هم در زندگی آن ها به وجود آمده است . عده ای دیگرهم از این که بدانند اجدادشان بهتر از سایر مردم کشورهای دیگر زندگی و فکر می کرده اند، احساس خوبی پیدا می کنند.
روزی که برای یک اردوی سه روزه به همدان رفتیم، باور نمی کردم تنها با خشت و گل هایی روبرو بشوم که دقیقا مثل خشت و گل هایی بود که هنوز هست. البته ناگفته نماند مقداری هم وسایل که شامل ظروف گل می شد را هم دیدم.
راهنمای تپه ی تاریخی هکمتانه با شور و حرارتی عجیب از تاریخ و تمدن حرف می زد. پله های گلی را نشان می داد. به برجستگی های خشتی اشاره می کرد و خلاصه انگار که در همان سال ها و تاریخ زندگی می کند، به شرح جزییات می پرداخت. همان جا بود که متوجه شدم ما آدم ها انگار بدون آگاهی از هویت گذشته مان نمی توانیم زندگی کنیم.
همین که با بازدید از مکان های تاریخی متوجه می شویم دارای عظمت فرهنگی و شجاعت بوده ایم، یا خیلی از وسایل را که امرزوه شکل جدیدی پیدا کرده اند ، با افکار و خلاقیت مردم سرزمین ما ایده پردازی شده ، احساس خوبی به ما دست می دهد.
مکان تاریخی این فرصت را می دهند تا بدانیم و باور کنیم که آن چه امروز انجام می دهیم ، از صفحه روزگار محو نمی شود. مکان های تاریخی آموزگاران با ارزشی که هستند، با نشان دادن آن چه که در گذشته بوده است، ما را به حفظ ارزش ها تشویق می نمایند.
شاید در نگاه اول، آن چه را که در مکان ها تاریخی می بینیم، فقط نگاهی سطحی باشد. اما باید بدانیم هیچ ملتی بدون اطلاع از گذشته ی خود نمی تواند ملتی صاحب هویت باشد. این هویت گاهی در وجود اشیا است. گاهی در تاریخ مبارزات و زمانی دیگردر پیشینه های فرهنگی و جغرافیایی. هرچه که هست، مکان های تاریخی را می توان به عنوان ویترین فرهنگ ملت ها قلمداد کرد.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع اگر آب نباشد
ممکن است فکر کردن به بعضی چیزهایی که وجود دارند سخت نباشد. اما قطعا با فکر کردن به نبودن شان مُخ مان سوت می کشد. یکی از آن چیزهای مهم که نمی شود به نبودنش فکر کرد آب است. فکر کن در یک روز گرم تابستانی در حالی که از شدت گرما له له می زنی، حتی چند قطره آب برای خوردن پیدا نمی کنی…
اصلا لازم نیست فرمول ببافم و سوالات پی درپی بپرسم. خیلی راحت می گویم، طولی نمی کشد که بر اثر تشنگی جان به جان آفرین تسلیم می کنی. بله ! آب عنصر اصلی همه ی مواد غذایی است.
فکر نکن اگر آب نباشد قُلپ قُلپ نوشابه نوش جان می کنی. یا مثلا آب میوه می خوری. نه! این ها خیالات است. در ذره ذره ی هر مواد غذایی مقداری آب وجود دارد؛ که اگرنداشته باشد هیچ غذا یا میوه های در عرصه ی حیات به وجود نمی آید. بنابراین آب شاه رگ حیات زندگی است. بدون آب هیچ چیز وجود نخواهد داشت.
اما جالب است که انسان متمدن امروزی همه ی این ها را می داند، اما همچنان بی اهمیت، به استفاده ی بی رویه و گاه غیر ضروری از این منبع حیات می پردازد. بسیاری از ما آدم ها خوب می دانیم دریا ها و اقیانوس‌ها لبریز از آب است.
این را هم خوب می دانیم از سه چهارم آبی که کل زمین را در بر گرفته فقط، یک درصد آن به عنوان آب شیرین قابل استفاده است. بقیه اش حاوی نمک است که کمتر جنبنده و جانداری که در خشکی زندگی می کند، قادر به نوشیدن اش است.
حتی درختان و گیاهان هم از همین یک درصد آب شیرینی که در حال حاضر وجود دارد استفاده می کنند. با این حساب ما با همه ی جانداران دراین مقدار اندک آب سهیم هستیم. من نمی خواهم کسی را متهم به بی شعوری کنم. اما بالاخره باید مرز بین داشتن شعور و بی شعوری معلوم بشود.
قضاوت را هم به عهده ی خودتان می گذارم که: آیا با مشکل بزرگی که جهان، به خصوص کشورما که به عنوان کشوری نیمه خشک و خشک، دست و پنجه نرم می کند، درست است که از آب، این منبع حیات ، به بدترین شیوه استفاده کنیم. از شیوه ها اسم نمی برم. چون خطاکاران بهتر می دانند چقدر زشت وبی خردانه از آب شیرین استفاده می کنند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع مسئولیت پذیری
وقتی اسم مسئولیت پذیری را می شنوم به یاد تابستان پارسال می افتم. معلم پرورشی مدرسه با کلی برنامه ریزی و مشکلات ، بالاخره آموزش و پرورش و خانواده ها راضی به برگزاری اردوی دانش آموزی کرد. ما هم که از خدا می خواستیم که تابستان مان با خوشی سپری بشود، سر از پا نمی شناختیم.
روز موعد، وسایل را جمع کردیم و با اتوبوس راه افتادیم. قبل از راه افتادن ، معلم پرورشی بلند گورا جلو دهانش گرفت و بعد از توصیه های مختلف ، لحظه ای سکوت کرد . همه با تعجب نگاهش می کردیم که چه حرفی می خواهد بگوید؟. اول نفسِ عمیقی کشید که باعثِ خنده ی بچه ها شد. خودش هم خندید. ولی نه مثل ما که شانه های مان از خنده بالا و پایین می پرید. بالاخره وقتی شیرین بازی های بچه ها تمام شد، معلم پرورشی مان خیلی آرام ، ولی با صدای محکم گفت : من می دونم که شما دوست دارید توی این سفر بگویید و بخندید. باشد عیب ندارد. اما بیائید از همین حالا قسم بخوریم مسئولیت پذیر باشیم. مهم نیست که در این اردو چه مسئولیتی داشته باشیم. مهم این است که به درک مسئولیت پذیری برسیم.
حرف های معلم پرورشی که تمام شد یکی از بچه ها گفت : منظورتان این است که به کلی آدم باشیم؟”. همه شنیدیم ودوباره هِر و کِر کردیم.منتظر بودیم که معلم پرورشی چیزی به آن دانش آموز بی انظباط بگوید و به قولی حالش را بگیرد. اما شنیدیم که گفت : به افتخار این دانش آموز فهمیده دست بزنید…بله دقیقا منظورم همین بود. چقدر خوب معنی حرف من را فهمیدی. آفرین.آفرین. ما قرار است در این اردو آدم کاملی باشیم که هم زندگی می کند و هم می فهمد چرا زندگی می کند.
برای رسیدن به این فهم هم باید همانطور که شما گفتید به کلی آدم باشیم. لازم هم نیست که برای تمرین مسئولیت پذیری از دیگران شروع کنیم. از خودمان که شروع کنیم ، مطمئن باشید نفع اش هم به دیگران می رسد. به این هم فکر نکنیم کاری را که مسئولیت اش را به عهده می گیریم چقد رمی تواند مهم باشد. حتی کارهای کوچک را هم با حسِ مسئولیتی بزرگ انجام بدهیم تا به قول تو دانش آموز نکته بین, به کلی آدم بشویم.
بعد از تمام شدن حرف های معلم پرورشی به طرف اتوبوس رفتند. به نظرم رفتارشان طوری بود که انگار به کلی آدم شده بودند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع ورزش
تا پارسال فکر می کردم هیچ ورزشی لذت بخش تر خوابیدن روی تخت خواب نیست. آن هم در روزهای تابستان که مدرسه ها تعطیل بود. اهمیتی هم به شکم ورقلنبیده ام نمی دادم . هر وقت کسی به هیکلم خیره می شد ، می خندیدم و می گفتم ورزش قاتل شکم است . بعد می رفتم و به جای دویدن و بی خودی عرق ریختن ، دو عدد نوشابه ی رژیمی می خوردم و با دست به شکم ام می کوبیدم که : آب کن این چربی های بی خاصیت را. وقتی می دیدم دوستانم با چه شوق و ذوقی فوتبال بازی می کنند، پیراشکی هایی را که خریده بودم ، گاز می زدم و خنده خنده می گفتم : فوتبال ورزش مفرحی است . بدوید دوستان من .
از پیاده روی بدم می آمد . برای همین بیشتر دوستانم ترجیح می دادند وقتی می خواهند به پیاده روی بروند ، صدایش را در نیاوردند. چون می دانستند آنقدر غُر می زنم که حالِ همه را می گیرم. بر عکس آن ها که به غذاهای خانگی و به قول بچه ها ” مامان ساز ” علاقه داشتند ، من با سه تا ساندویچ پُر ملات و یک بطری نوشابه ی بزرگ هم هنوز روبراه نمی شدم .
این خوردن ها ی بی اندازه ادامه داشت و اصلا حواسم نبود سایز شلوارم هم مثل خودم هر روز بی ریخت تر می شود. چاقی عیب نیست . ولی بد غذا خوردن و بی تفاوتی به سلامتی، کمتر از بیشعوری نیست. کار به جایی رسید که کم کم تنبلی هم به سراغم آمد. حتی دوست داشتم وقتی معلم درس می دهد ، من هم یواشکی به حساب ساندویچ هایی که با خودم به مدرسه می بردم ، برسم.
وزنم که صد و بیست کیلو که رسید، دکتر سری تکان داد و با تعجب گفت: عجیب است که دراین سن تو دچار امراضی شدی که معمولا مردم در سنین خیلی بالا دچارش می شوند. از آن روز به بعد دیگر عزم ام را جزم کردم که با ورزش سلامتی از دست رفته ام را به دست بیاورم. فهمیده بودم که ورزش علاوه بر تندرستی جسم به فکر هم کمک می کند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع اگر من رئیس جمهور بودم
همین امروز که تصمیم گرفتم در مورد رئیس جمهور شدن بنویسم ، یکهو مخم هنگ کرد. تعجب کردم. چون قبلا خیلی راحت می توانستم ، حداقل توی خیالاتم رئیس جمهور بشوم . آن هم رئیس جمهوری که از جیک و بوک کشورش خبر دارد. یا فکر کن اصلا علم غیب دارد ومی داند ، هر ک.س در هر شغلی هست ، چطوری زندگی می کند. می داند بیشتر بچه های دانش آموز فعالیت بدنی شان زیاد است ، پس بنابراین به مدیر مدرسه ها دستور می داد از زیر سنگ هم شده تغذیه ای مناسب برای آن ها فراهم کند؛ تا مثل بچه هایی که توی تبلیغات تلویزیونی خوشگل و مامانی هستند، شیر بخورند قوی بشوند؛ قوی مثل شیر بشوند.
البته واضح است که همه ی رئیس جمهورها دل سوز هستند . اما من قبلا فکر می کردم اگر رئیس جمهور بشوم، دلم بیشتر و بیشتر بسوزد. حواسم باشد که مردم من را انتخاب کردند. یا حواسم باشد که رئیس جمهور وقتی رئیس جمهور است که مردم وجود دارند. اصلا رئیس جمهور می شوم که حرف های درست و حسابی آن ها را گوش کنم. بعد به وزیرانی که انتخاب کردم بگویم: حواس تان باشد ما را برای خدمت انتخاب کرده اند، نروید به فکر خودتان باشید و فکر کنید مادر زاد وزیر بوده اید.
راستش را بخواهید گاهی هم که به رئیس جمهور شدن فکر می کردم ، لب و دهانم را کج می کردم ، که یعنی ” بابا ولش کن این افکار را”، رئیس جمهور شدن مسئولیت سنکینی دارد که کوه را آب می کند. حالا تو یک علف بچه نشستی برای خودت خیال بافی می کنی؟. بعد دوباره پشیمان می شدم و با خودم می گفتم : اگر رئیس جمهور بشوم ، فکر می کنم که همه ی مردم مثل خانوده ام برایم عزیز هستند. از کمبود های شان غمگین می شدم و از خوش حالی شان پر در می آوردم وسبک بال به پرواز در می آمدم.
این روزها هم تصمیم نهایی ام را گرفتم که وقتی بزرگ شدم حتما رئیس جمهور بشوم. رئیس جمهوری که قلب مهربانی دارد و به پیشرفت کشور و مردم اش فکر می کند.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع از زبان یک گل
باور کنید ما گل ها موجودات عجیب و مهربانی هستیم. عجیب برای این که ، با همه سختی هایی که در زمین وجود دارد ، این جا را برای زندگی انتخاب کردیم ؛ ومهربان برای این که همیشه به سلامتی و خوش حالی شما مردم زمین فکر می کنیم.
شاید فقط عده ی کمی از شما دیده باشید ریشه ی ما با چه ولع ای رشد می کند. ما دوست داریم هر چه زودتر به سطح خاک بیاییم و نور را در آغوش بگیریم. نور به وجود ما رنگ های زیبا و عطرهای خوش بو هدیه می دهد. رنگ هایی که با آن انسان ها را خوش حال می کنیم ؛ وعطرهایی که با بوئیدن شان احساس نشاط را به ارمغان می آوریم.
درست است که ما گل ها به ظرافت مشهور هستیم. اما تا آخرین نفس برای زندگی وامید بخشی به آدم ها تلاش می کنیم. گاهی گرما و سرما و شرایط بد را تحمل می کنیم تا وقتی نگاه مان می کنید بگویید” چه گُلِ زیبایی”. آن وقت است که لبخند می زنیم و عطر خوش بوی مان را در مشام تان می ریزیم. باور کنید ما گل ها موجودات ساده ای هستیم. همه ی نور و هوایی را که در رگ برگ ها و ریشه خود جمع آوری می کنیم ، به امید روزی است که آن را به شما مردم زمین بدهیم. مهم نیست که در کجا متولد می شویم. گاهی در ستیغ قله ای دور دست و گاهی در باغچه ی خانه.
اما مهم است که شما هم با ما مهربان باشید. ما گل ها هرگز با شما آدم ها قهر نمی کنیم. اما اگر با ما نامهربان باشید قلب کوچک مان آزرده می شود.
احساس پاک ما نسبت به شما مثل گل برگ های مان است . اگر روزی ما را ازشاخه ای چیدید ، خوب و با دقت نگاه مان کنید . همه ی گل برگ های مان شبیه هم است. مثل یک قلبِ واحد، که شما مردم زمین را دوست دارد.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع اعتیاد
شاید باور نکنید . پسرِ همسایه روبرویی ما کمتر از بیست سال سن دارد. قبلاچند باری دیده بودم که توی کوچه پشتی سیگار می کشد. جوری هم نگاهم کرده بود که یعنی : شتر دیدی ، ندیدی. ولی من آدمی نیستم که شتر دیده باشم و فکر کنم ندیدم . این را معلم مان گفته بود که گاهی لازم است شتر راببینید و به صاحب شتر خبر بدهید .
من هم که بارها این نوشته ی ” نجات یک معتاد نجات جامعه است ” را روی دیوار پشت مدرسه دیده بودم، دل به دریا زدم ورفتم و به مادرش خبر دادم که چه نشستی ، پسرِ دسته گُلت سیگار می کشد. تا این حرف را زدم , دیدم چشم های مادرش از اشک پُر شد. اول ترسیدم . فکر کردم الان است که بد و بی راه بگوید. اما سرش را تکان داد و گفت: امان از رفیق بد و معاشرت های ندیده و نشناخته. بعد شروع به درد دل کرد.
وقتی به خانه بر می گشتم فهمیدم اولین قدمی که می تواند هر کسی را منحرف کند ، اول خانواده و بعد افرادی هستند که با آن ها ارتباط داریم. زنِ همسایه روبرو که بی تعارف خودشان را مقصر می دانست. می گفت : اگر پدرش اعتیاد به مواد مخدر مخدر نداشت و جلوی او هرکاری نمی کرد ، شاید پسرم یاد نمی گرفت.
اگر من بعد از این که فهمیدم سیگار می کشد، دست اش را گرفته بودم و به او می گفتم : این راه آخرو عاقبتی ندارد، شاید حرفم را درک می کرد. اگر مدیر مدرسه به جای اخراجش از مدرسه او را به یک مرکز مشاور معرفی می کرد ، شاید او الان بی خیال نمی شد و دست از سیگار کشیدن بر می داشت. اززنِ همسایه روبرویی یاد گرفتم که اگر همه دست به دست هم بدهند و هم دیگر را یاری کنند هیچ جوانی معتاد و آلوده نمی شود.
 
موضوع نویسنده

Hera.

سطح
1
 
کاربر ویژه انجمن
کاربر ویژه انجمن
Oct
4,122
18,196
مدال‌ها
3
موضوع ماه
ماه را دوست دارم . مخصوصا در شب های صاف و پر ستاره. وقتی که انگار آسمان شب با پرده ای سرمه ای رنگ پوشیده شده است. من تقریبا فرق ماه و خورشید را می دانم . اما هنوز نمی دانم چرا ماه را بیشتر دوست دارم. شنیده ام که ماه ، نور نقره ای رنگ و زیبای خود را از خورشید می گیرد. با این افکار است که فکر می کنم خورشید مادر ماه است.
شب هایی که ماه نورِ درخشان اش را به زمین می پاشد ، فکر می کنم هیچ کاری مهم تر از این نیست که پرده را کنار بزنم ، پنجره را باز کنم ؛ و سرم را رو به آسمان بگیرم و به آن خیره بشوم. چند باری این کار را کرده ام . یک بار هم مادر بزرگ دید و گفت: بچه جان زیادبه ماه نگاه نکن. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: ماه، آدم را جادو می کند.
واقعیت این است که از زمان گذشته مردم نسبت به ماه باورهای عجیب و غریبی داشته اند. مثل باورهای مادر بزرگ من. باورشان هم غلط نیست . اما باورهای ساده است . برای این که ثابت شده نور زیبا و تابانِ ماه می تواند باعث تغییرات و حرکت در آب ها بشود. مثل جزر و مد آبِ دریاها. خوب، بخش زیادی از وجود آدم هم از آب تشکیل شده ، پس چرا نتواند تحت تاثیر ماه قرار بگیرد؟. البته این قسمت را تقلب کردم و از زبان دانشمندان نوشتم، تا یک جورایی ثابت کنم مادر بزرگِ مهربان من هم بی راه نمی گوید. اما به زبان ساده ی خودش حرف می زند.
حالا هر چه می گویند و نمی گویند چندان برایم اهمیتی ندارد. برای من پرتو زیبای کره ماه که از پشت پنجره به اتاقم تابیده مهم است. نور نقره ای رنگی که انگار می خواهد جادویم کند.
 
بالا پایین