جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 15,178 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
رضا دین پرور

درحنجره ی زخم زمین علقمه می سوخت
یک کرببلا خاک چه بی واهمه می سوخت

می ریخت نمک، زخم به داغ دل مردی
از مرثیه ی سرخ گلو زمزمه می سوخت

یک سو تن ساقی به روی دشت پر از تیر
مشک وعلم و آب به یک سو -همه می سوخت

دیوان بلا مهلکه را تبرئه می کرد
پرونده احساس در این محکمه می سوخت

وقتی که علمدار چو شمعی شده بود آب
انگار که یک باردگر فاطمه می سوخت

زنجیر نگاهی گره می خورد به خیمه
هر ضربه که می خورد به فرقی، قمه می سوخت

درخیمه غم دلهره می کشت زنی را
آنگاه که کردند پراز خون بدنی را

برچشم گلی، هاله ای از خار نشسته
یا خار تنی بین نمکزار نشسته

نه، اشک شفق نیست از این منظره شاید
خون دل زهراست که بربار نشسته

قدری کمکم کن که شوم راست ببینم
سقای حرم نیست، نه ...انگار نشسته

رخساره ی ماهم چقدر خاک گرفته
تصویر به چشمم چقَدَر تار نشسته

ای کاش که می شد سر آن تیر درآید
تیری که به چشمان علمدار نشسته

سردار سلحشور سپاه حرم من
پای سر تو چند خریدار نشسته

حالا که شکستی زفراقت کمرم را
بی تو چه بگویم تو بگو اهل حرم را
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
جعفر بابایی

در خیمه گه نیافت چو در مشک آب، آب
آنگه سکینه کرد به سقا خطاب، آب

سیراب تر ز لعل بدخشان چو داشت، لب
موج شرر فکند بر آن لعل ناب، آب

عالم بسیل اشک نشست آن زمان، که گفت
سرچشمه ی حیات دو عالم به باب، آب

اذن نبرد، سرور لب تشنگان نداد
فرمود، با محیط ادب، آنجناب، آب

عباس را به سینۀ بی کینه، زد شرار
شد تا به نهر علقمه در پیچ و تاب، آب

صف های سرکشان ز کف داده دین شکست
آنسان که گشت خیره ازین فتح باب، آب

در آب گشت تا رخ آن ماه، منعکس
الماس نور یافته از آفتاب، آب

تا پیش لب ببرد کف آب را بریخت
از شرم شد به حضرت عباس، آب، آب

هر چند تشنه بود ولی تر نکرد، لب
دامن گرفت از پسر بوتراب، آب

لب تشنه شد برون ز فرات آن بزرگ مرد
با آنکه داشت خنگ ورا تا رکاب، آب

بی دستی و، حفاظت مشک و، عناد خصم
گردد سیاه خانه صبرت، بر آب، آب

تا ماه را، عمود، هلالی نمود، ریخت
بر دامن سپهر، ز چشم سحاب، آب

تیری گذشت از سر شستی به سوی مشک
عباس را نمود از این غم کباب آب

اسرار قبر کوچک و، آن قامت رشید
افشا کند به عرصه یوم الحساب، آب

گوید سخن ز سوز جگرگوشه حسین
"حلاج"بگذرد چو زهر نهر آب، آب
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
عطیه سادات حجتی

دل داده ام به نغمه ی ادرک اخای تو
با من چه کرد شور برادر بیای تو

ای مسجد وفا بدنت، روی خاک ها
گلدسته است یا که دو تا دست های تو

دست تو روی دست من و جبرییل هم
آورده است بال پریدن برای تو

با تو چه کرد دیدن قد دوتای من
با من چه کرد دیدن فرق دوتای تو

هارون من چگونه شکافد در این دیار
دریای غصه های دلم بی عصای تو

دیگر بس است گفتن روحی لک الفدا
دیدی که مستجاب شد آخر دعای تو

در پیش خیمه گفته ام" إرکب بنفسی انت"
یعنی که بی مبالغه جانم فدای تو

یک چشمه آب اگر که میان خیام بود
صد چشمه خون نبود کنون زیر پای تو

از خنده ها بلند شده های های من
از گریه ام بلند شده های های تو
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسین ایزدی

تا نور قمر هست به سر، سایه سری هست
هر جا که علم رفته به بالا، خبری هست

هر جا که خط و خال و قد و قامت و ابروست
دنبال سرش چشم و نگاه و نظری هست

وقتی که تو را پور اباالغوث نوشتند
یعنی که برای دل زهرا ثمری هست

گفتند تو را کاشف کرب دل ارباب
با بودن تو از غم و غصه اثری هست؟

تا پشت و پناهش تویی قامت نکند خم
تا هست علمدار کنارش، کمری هست

یک لحظه کنار تو دل خیمه نلرزید
عباس اگر هست، یقینا سپری هست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علیرضا لک

ای دست تو تلاطم امواج آب ها
ای سایه ات نبود همه اضراب ها

"فهمیده اند جاذبه ی توست علّت"
نشکستن غرور زمین از شهاب ها

پرواز می کنی و همه غبطه می خورند
پشت سرت تمامی حدّ نصاب ها

در هرچه گفته اند نظر می کنم تویی
خارج از این شعور حساب و کتاب ها

مشک پر آب بر سر دستت گرفته ای
در انتظار آمدن تو رباب ها

امّا چه زود صحنه به هم خورد و می شوند
شرمنده ی زلال نگاه تو ... آب ها
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محسن عرب خالقی

وقتی برای نام تو تصویر می کشم
باور نمی کنم که فقط شیر می کشم

تو شیر بیشه ای و برای جواب خلق
عباس را به صفحه ی تفسیر می کشم

دائم نگاه مهر تو با دوستان بوَد
چون دشمن است دست تو شمشیر می کشم

تنها به لطف چشم تو باید اگر شبی
یک یا حسین از ته دل سیر می کشم

از خاطرات کودکی ام عکس یک علم
با حلقه های کوچک زنجیر می کشم

سر تا سر وجود من اشک است، آفتاب
پای تو هرچه مانده به تبخیر می کشم

وقتی زبان اشک تو را درک می کنم
مشک و لبان تشنه و یک تیر می کشم

آن صحنه ای که از روی زین واژگون شدی
مثل غروب واقعه دلگیر می کشم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت
لبی به وسعت مهریه های زهرا داشت

کنار علقمه در سجده گاه چشمانش
نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت

اگر چه قطره آبی میان مشک نبود
ولی کرانهی چشمش هزار دریا داشت

هدر نرفت ز پرتاب چله ها، تیری
امیر علقمه از بس که قدّ و بالا داشت

همین که در وسط گیر و دار، گیر افتاد
عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت

درست وقت نزولش؛ همه نگاه شدند
رشید بود و زمین خوردنش تماشا داشت

حسین بود و علی اصغر شهید شده
کنار علقمه اما هنوز سقا، داشت...
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مصطفی متولی

دریا به موج زلف کمندش اسیر بود
آب شریعه تشنه ی کام امیر بود

مشکی به عمق دید حرم روی دوش داشت
حتّی فرات پیش نگاهش حقیر بود

یک آبگیر غلغله از روبهان پست
پیش یلی که اصل و تبارش ز شیر بود

با آرزوی خنده ی اصغر به آب زد
ساقی نبود منجی طفل صغیر بود

دریا عقب کشید و تلاطم فرو نشست
مثل همیشه هیبت او بی نظیر بود

نوحانه پا به عرصه ی طوفان خون نهاد
موسای نیل علقمه خود موج گیر بود

مردانه دست بیعت سرخی به مشک داد
او از نژاد برکه ی سبز غدیر بود

همراه آب جان به کف مشک می سپرد
با آب مشک، چشم و دلش هم مسیر بود

باید به داد تشنه ی ششماهه می رسید
فرصت نمانده بود و زمان دیرِ دیر بود

مرد رشید علقمه با عزم راسخش
می تاخت سوی خیمه ولی سر به زیر بود

از آن طرف نگاه سه ساله به شوق آب
در انتظار مشک عموی دلیر بود

لبهای دخترک چو لب کودک رباب
مجروح زخم دشنه ی خشک کویر بود
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید محمد جوادی


دستی افتاد ز تن، دست دگر یاری کن
گرچه بی تاب شدی خوب علمداری کن

مشک! نومید مشو، تا به حرم راهی نیست
تو در این معرکه ی درد مرا یاری کن

تیر! در چشم برو، لیک سوی مشک میا
به هوای سر زلفش تو هواداری کن

تیر بر مشک نه، بر این جگر تشنه نشست
عشق! ساکت منشین با دل من زاری کن

چشم! دیدی علم و مشک به خاک افتادند
قطره ی اشک تو در غربت من جاری کن

بانوی تشنه لبان! دست روی سی*ن*ه مَنِه
لااقل بهر من سوخته دل کاری کن

آب را تا به در خیمۀ اصغر برسان
بعد آن بر من بی دست عزاداری کن
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سعید توفیقی

امشب شب توسّل ما بر دو دست توست
در عشق حرف اوّل دفتر دو دست توست

تا مشک خالی تو شود پر ز اشک ما
رزق تمام گریه کنان بر دو دست توست

ای دست انبیاء و ملائک دخیلتان
باب المراد تا خود محشر دو دست توست

ای مستجار حضرت ارباب، الدّخیل
زیبا قمر، پناه برادر دو دست توست

ای مسجدی که وقف شدی بر حسینیه
گلدسته های نذری مادر دو دست توست

مشکی که داد بر تو سکینه گواه ماست
باب الحوائج لب اصغر دو دست توست

شمشیر زن بیا و به نیزه بسنده کن
چون ذوالفقار حضرت حیدر دو دست توست

معجر نمی کشد احدی از سر کسی
وقتی دخیل گوشه ی معجر دو دست توست

حتماً در علقمه پدر مشک می شوی
با لشگری همیشه برابر دو دست توست

مشکت به دست راست و نیزه به دست چپ
مبهوت کار جنگی ات آخر دو دست توست

وقتی که از بدن شود این دست ها جدا
باید که خواند فاتحه ی طفل خیمه را
 
بالا پایین