جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,648 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
قاسم نعمتی

خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست

فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست
در اوج درد تکیه گه آخرم شکست

از ناله های «یا ولدی» در کنار تو
معلوم شد که باز دل مادرم شکست

درد مرا فقط پدرم درک می کند
دیدم چگونه بال و پر جعفرم شکست

ساق عمود در سر تو گیر کرده است
نعره زنم که وای سر حیدرم شکست

تو در میان علقمه از پا نشستی و
در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست

وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:
دیدی غرور ساقی آب آورم شکست

آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند
گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست

وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند
هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
محمد سهرابی

شرم مرا به خیمۀ طفلان كه مى ‏برد؟
مشك مرا به خیمۀ سوزان كه مى ‏برد؟

ادرك اخا سرودم و نالیده ‏ام ز دل
این ناله را به محضر سلطان كه مى‏ برد؟

سقا به خون نشست و علم بر زمین فتاد
با دختران خبر ز مغیلان كه مى ‏برد؟

دستم فتاد و پنجۀ دشمن گشوده شد
این قصه را به موى پریشان كه مى‏برد؟

دشمن به فكر غارت و معجر كِشى فتاد
این شرح را به طفل هراسان كه مى ‏برد؟

این غصه سوخت جان مرا صد هزار بار
سادات را به ناقۀ عریان كه مى ‏برد؟
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
ولی‌الله کلامی زنجانی

اهل عالم هنر ار خصلت عباس من است
عشق در سایه شخصیت عباس من است

منم آن یار امین حامی دین ام بنین
هرچه دارم همه از دولت عباس من است

همسرم شیر خدا و پسرانم همه شیر
شیر مردان وله از صولت عباس من است

در شب چاردهم، ماه که پرنورتر است
عکسی از نیم رخ صورت عباس من است

هنر آن نیست که لب تشنه بمیری به کویر
هنر آن است که در طینت عباس من است

تشنه لب داخل دریا شد و عطشان برگشت
این همان قطره ای از همت عباس من است

غیرت الله علی بی بدل است، اما گفت
بدل غیرت من غیرت عباس من است

نه فقط یثرب و شامات و نه ایران و عراق
کرده کاری همه جا صخبت عباس من است

هر کسی را نتوان باب الحوائج گفتن
به حقیقت قسم این شهرت عباس من است

کوهها شد متحیر به ثبات قدمش
سروها در عجب از قامت عباس من است

جثه اش گر چه ز شمشیر جفا کوچک شد
این بزرگی است، که از عزت عباس من است

قدرت آن نیست به یک حمله سپاهی بکشی
قدرت لم یزلی قدرت عباس من است

یا علی گفت و امان نامه ز دشمن نگرفت
دین فروشی بری از ساخت عباس من است

هی نگویید چرا ام بنین پیر شده
سبب حالت من حالت عباس من است

دستهای پسرم گشته قلم در لب آب
صفحه سی*ن*ه پر از محنت عباس من است

این شنیدم زده فریاد، غریبم مولا
غصه قلب حسین غربت عباس من است
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
مهدی حسینی

پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب
بسته چو خصم بر حرم بوتراب، آب

در وادي عطش‏زده، دريا خروش داشت
اما به چشم تشنه ‏لبان شد سراب، آب

آواي العطش به ثريا رسيده بود
از سوز قصه آمده در پيچ‏ وتاب، آب

فرياد استغاثه‏ي طفلان بلند بود
از روي تشنگان ز خجالت شد آب، آب!

عباس، اين شرار عطش را کند خموش
در خيمه‏ها رساند اگر با شتاب، آب

آن ماه هاشمي چو به دريا نهاد پاي
الماس نور سفت از آن ماهتاب، آب

در التهاب داغ عطش بر لب فرات
از حنجري فسرده شنيد اين خطاب، آب:

اي روسياه! حنجر خشکيده‏ي حسين
مي‏سوزد از براي تو و، شد کباب آب!

پژمرده نوگلان حسيني ز تشنگي
از روي تشنگان حرم رخ متاب، آب!

اين خيل تشنگان همه از آل کوثرند
فردا چه مي‏دهي تو به زهرا جواب، آب؟!

بيرون شد از فرات، ابوالفضل با شتاب
رو سوي خيمه‏هاست، بر او همرکاب، آب

آنجا که تير خصم، تن مشگ را دريد
ساقي فسرده گشت و گرفت اضطراب، آب

با آنهمه اميد، دگر نااميد شد
ساقي چو ديد ريخت از آن مشگ آب، آب

با ياد کام تشنه‏ي طفلان در حرم
لب تشنه داد جان و نخورد آن جناب، آب

در دشت کربلا گذري کن، هنوز هم
پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
جودی خراسانی

عشاق چون به درگه معشوق رو کنند
با آب دیدگان، تن خود شستشو کنند

قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق
در روز حشر رتبۀ او آرزو کنند

عباسِ نامدار که شاهان روزگار
از خاک کوی او طلب آبرو کنند

سقای آب بود و لب تشنه جان سپرد
می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند

بی دست ماند و داد خدا دست خود به او
آنانکه منکرند بگو روبرو کنند

گردست او نه دست خدائی است پس چرا
از شاه تا گدا همه رو سوی به او کنند

درگاه او چو قبله ی ارباب حاجت است
باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
غلامرضا سازگار

چو دید تشنه ی لب های خشک او دریاست
به آب خیره شد و ناله اش زدل برخواست

که آب! از چه نگر دیدی ازخجالت آب؟
تو موج می زنی و تشنه یوسف زهراست

ز یک طرف تو زنی نعره از جگر در بحر
ز یک طرف به حرم بانگ العطش بر پاست

قسم به فاطمه هرگز تو را نمی نوشم
که در تو عکس لب خشک سید الشهداست

ز خون دیده ی من روی موج بنویسید
که از تمامی اطفال تشنه تر سقّاست

خدا گواست که با چشم خویشتن دیدم
سکینه را که لبش خشک و دیده اش دریاست

درون بحر همه ماهیان به هم گویند
حسین تشنه و سیراب وحشی صحراست

نوشته اند به لبهای خشک من ز ازل
که تشنه کام گذشتن ز بحر شیوه ی ماست

ز شیر خواره برایت پیام آوردم
پیام داده که: ای آب غیرت تو کجاست؟

صدای نعره ی دریا به گوش جان بشنو
که موج آب هم این طرفه بیت را گویاست

سلام خالق منّان سلام خیرالنّاس
سلام خیل شهیدان به حضرت عبّاس
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
سید حمیدرضا برقعی

مشک برداشت که سیراب کند دریا را
رفت تا تشنگی‌اش آب کـند دریا را

آب روشن شد و عکـس قمر افتاد در آب
ماه می‌خواست که مهتاب کند دریا را

تشنه می‌خواست ببیند لـب او را دریا
پس ننوشید که سیراب کند دریا را

کوفه شد علقمه، شقّ القمری دیگر دید
ماه افتاد که محراب کند دریا را

تـا خجالت بکشد، سرخ شود چهره آب
زخم می‌خورد که خوناب کند دریا را

ناگهان موج برآمد که رسید اقیانوس
تا در آغوش خودش خواب کند دریا را

آب مهریّه ی گل بود والّا خـورشید
در توان داشت که مرداب کند دریا را

روی دست تو ندیده است کسی دریا را
چون خدا خواست که نایاب کند دریا را
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
علی انسانی

در این غوغای بی آبی، که خشکیده همه گل ها
به اَمر تو شدم، سقّا، منم عبد و تویی مولا

شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
علمدارم چه غم دارم، که از دستم علم افتد

مباد از دفتر عشقت، به نام من قلم افتد
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت

خدای کعبه جز رویت، نداده قبله ای یادم
نماز آخرم بود، و به سر بر سجده افتادم

شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
ببین از بادۀ عشقت، به میدان مستی افتاده

مگر دامان تو گیرد، به راهت دستی افتاده
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت

امیر لشگرت بی دست، میان لشگری مانده
بیا بنگر ز پروانه، فقط خاکستری مانده

شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
به تو شرط وفاداری اگر بر جا نیاوردم

کمک کن تا که برخیزم، به دور مادرت گردم
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت

ببین احسان یک بانو، سرم بگرفته بر زانو
به چشمِ پر ز خون دیدم، گرفته دست بر پهلو

شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
گل ام البنین عباس، به دریا تشنه لب پا زد

به دریا پا نهاد اما، لبش آتش به دریا زد
شود جانم به قربانت، به قربان تن و جانت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
مرتضی امیری اسفندقه

اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست

حسین، پیش تو انگار در کنار علی ست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست

زلال علقمه، در حسرت تو می‌سوزد
کنار آبی و لب‌های تفته ‌ات، تر نیست

به زیر سایه ‌ی دست تو می‌نشست، حسین
چه سایه‌ ای و چه دستی! شگفت‌آور نیست؟

حدیث غیرتت آری شگفت‌آور بود
که گفته ‌است که دست تو، آب‌آور نیست؟

شکست، بعد تو پشت حسین فاطمه، آه!
حسین مانده و مقتل، علی اکبر نیست

حسین مانده و قنداقه‌ ی علی اصغر
حسین مانده و شش ماهه ‌ای که دیگر نیست

نمانده است به دست حسین از گل‌ها
گلی پس از تو، دریغا! گلی که پرپر نیست

هزار سال از آن ظهر داغ می‌گذرد
هنوز روضه‌ی جانبازیَت، مکرّر نیست

قسم به مادرت امّ‌ البنین! امامی تو
اگر چه مادر تو، دختر پیمبر نیست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
محسن کاویانی

شعرم شده سرشار شمیم حرم تو
با خاطره ها دلخوشم و با کرم تو

با خاطره هایی که شده دار و ندارم
دارد همه ی کودکیم بوی غم تو

انگار که از کوچه ی ما می گذرد باز
سنج و کتل و پرچم و طبل و علم تو

این بوی خوش کندر و اسفند و گلاب است
از آه دم دسته ی لبریز دم تو

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد

رد شد همه ی دسته از این کوچه و انگار
یک عمر شدم عاشق و بیمار و گرفتار

برسینه زنان، مویه کنان رد شد و، کارم
افتاد به دستان ابالفضلِ علمدار

غیر از من و هم دین من و ایل و تبارم
عالم همه محتاج نگاهش شده بسیار

دیوار حسینیه شده محتشم او
اصلاً شده انگار طنین در و دیوار:

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد

گلواژه ی اشعار خدا بود ابالفضل
اسطوره ی احسان و وفا بود ابالفضل

چشمان نجیبش حرم پاک دلان شد
شاه ادب و حجب و حیا بود ابالفضل

میدان همه در سیطرۀ چشم علی بود
در کشمکش معرکه تا بود ابالفضل

وقتی که پدر آمد و دستش به کمر بود
در قلب حرم هروله ها بود: ابالفضل

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد

دریا شده دیوانه و محو ادب او
ای جان به فدای ترک روی لب او

فهمیده ام از شور همه ارمنیان که
افتاده به دل های جهان تاب و تب او

فرزندِ علی، جانِ علی، ماهِ قبیله
پنهان شده در برق نگاهش نَسَب او

شرمنده شده و دخترکی... آه بمیرم
آب آوریش کاش نمی شد لقب او

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد

این آخر دلداده گی و آخر دین است
یک مشک و دوتا دست که بر روی زمین است

حالا همه ی دشت شده قبضه ی عباس
یک دشت که نه، قبضه ی او عرش برین است

حالا منم و نیمه شب و دفتر شعرم
شعری که اگر خوب، اگر بد همه این است

حالا منم و نیمه شب و عطر گل یاس
حالا منم و نم نم باران که چنین است

ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد
 
بالا پایین