جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,666 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
1298382_888.jpg

به مناسبت برگزاری سوگواری سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام)، 4۹ قطعه شعر از شاعران آئینی برجسته و به نام کشور را با موضوع "عاشورا"، به محبان آل الله (علیهم السلام) تقدیم می نماییم.
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
جواد حیدری

در پی دیدار روی کیستی
گوئیا در فکر زینب نیستی

گوئیا دلتنگ مادر گشته ای
مات روی مادری سرگشته ای

غیرت الله این حرم بی محرم است
می روی و خواهرت بی همدم است

تا گلویت سالم است ای یار من
بوسه ای بر من بده دلدار من

من مگر کمتر ز تیغ و خنجرم
تا زنم بوسه به حلقت دلبرم

بوسه گاه مصطفی بوسیدنی است
یاس حلقومت اخا بوسیدنی است

قبل از آنکه بشکند آئینه ات
سی*ن*ه عریان کن ببوسم سی*ن*ه ات

حرمله در فرصت و آمادگی است
قلب تو جای سه شعبه نیست نیست

رخصتی بوسه زنم بر روی تو
بوسه ای گیرم من از پهلوی تو

نیزه و پهلوی تو ای وای من
دست شمر و موی تو ای وای من

فکر طفلانت نباش ای مهربان
من بلاگردانشان هستم به جان

یا اخا دلواپس خواهر نباش
بیقرار پوشش و معجر نباش

تو به فکر یک کفن باش ای حسین
در پی یک پیرهن باش ای حسین

کاش می مردم نمی دیدم تو را
بی ک.س و بی یار بین اشقیا
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید محمد جوادی

در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت

دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت
نیزه‌ی نامرد روی حنجر او پا گذاشت

گفت می خواهم بگیرم دست تو؛ او در عوض
چکمه بر پا، پا به روی سی*ن*ه‌ی آقا گذاشت

هر نفس از سی*ن*ه‌ی مجروح او خون می‌چکید
خون او یک دشت لاله در دل صحرا گذاشت

کو رقیّه تا ببیند قاتلی از جنس سنگ
تیغ را بر حلق خشک و زخمی بابا گذاشت

در شب سرد غریبی در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روی دامن زهرا گذاشت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
محمود ژولیده

انگار کسی در نظرت غیر خدا نیست
این مرحله را غیر امام الشّهدا نیست

آئینه تر از روی تو خورشید ندیده
این روی برافروخته جز رنگ خدا نیست

آرامِ دلم، خیمه به هم ریخته بی تو
برگرد که بعد از تو مرا غیر بلا نیست

با این همه لشگر چه کنی ای گل زهرا
این دشت به جز نیزه و شمشیر بلا نیست

ای یوسفم از غارت این گرگ صفت ها
جز پیرهن کهنه تو را چاره گشا نیست

دستی به دلم گر بنهی زنده بمانم
ورنه پس از این چاره به جز مرگ مرا نیست

هرچند که دل داده ای ای ماه به رفتن
والله که جز ماندن تو حاجت ما نیست

تا بر سر معجر ننهم دست اسیری
کار تو برایم به جز از دست دعا نیست

از غارت خیمه به دلم شور عجیبی است
سجّاد اگر هست علمدار وفا نیست

ای کاش که انگشتر تو زود درآید
در سنّت غارتگر انگشت حیا نیست
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
احسان محسنی‌فر

می روی همراه خود جانم به میدان می بری
در قفای خویشتن موی پریشان می بری

گرچه امر بر صبوری می کنی، جانا بدان
دست زینب را سوی چاک گریبان می کنی

می روی با سر به سوی نیزه داران پلید
پیش چشمم تا رود بر نیزه قرآن می بری

نعل مرکبهای دشمن تشنه کام سی*ن*ه اند
بوسه گاه عشق، زیر پای عدوان می بری

تا نماند دست خالی ساربان بی حیا
خاتم پیغمبران را ای سلیمان می بری

باز هم دارد به دستش حرمله تیر سه پر
بهر آن تیر سه شعبه قلب سوزان می بری

همسفر، سالار زینب قدری آهسته برو
نیمه جان گشتم تو هم این نیمه ی جان می بری
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
سید پوریا هاشمی

وقتی که کافرها تورا تکفیر کردند
سرنیزه ها خواب تورا تعبیر کردند


ظهر است اما اسبها روی تن تو

چندین هلال ماه را تصویر کردند


حالا که افتادست کارت دست اینها

اوباش مرگ صعب را تقدیر کردند


هرچه گذشت اوضاع تو غمبارتر شد

حتی دعاهای شما تغییر کردند


این یا غیاث المستغیثینی که گفتی
روی دهانت با لگد تفسیر کردند

ای آیه ی تطهیر خوناب لبت را
با ضربه های پشت هم تطهیر کردند

پیش نگاه تو جوانت را گرفتند

بعد از علی اکبر توراهم پیر کردند

با پا تنت را زیر و رو میکرد یعنی

با آن همه عزت تورا تحقیر کردند


هرکس ز آزار تو سهم خویش را برد

اما عصاداران دوباره دیر کردند

از ضربه های پیرمردان پیکرت سوخت
از اضطراب زینبت چشم ترت سوخت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مجید قاسمی

میزند آتش به قلبم ماجرای نیزه ها
دیده میشد محشری از لا به لای نیزه ها

مصحفی که جای آن بر شانه های عرش بود
عاقبت تقطیع شد در کربلای نیزه ها

نه، مکن باور اگر چه گفت عصر واقعه
دیده میشد پشت خیمه رد پای نیزه ها

میشود سرها به نی منظومه ای دنباله دار
میرود تا آسمانها ناله های نیزه ها

میشود فهمید از خون گریه های محفلی
برگرفته با قلبی در هوای نیزه ها

از چه رو خورشید، بین کوچه های کوفیان
گاه بالا بود و گاهی زیر پای نیزه ها

دختری میگفت با حسرت چه میشد می زدم
بوسه ای بر حنجرت بابا به جای نیزه ها

با ردیف نیزه ها شاعر غزل خوانی نکن
آه میشوزد دلم از های های نیزه ها
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
مصطفی هاشمی نسب

ای وای من که دلبرم از دست می رود
این دلخوشی آخرم از دست می رود

پیراهنش عجیب بوی سیب می دهد
این یادگار مادرم از دست می رود

امشب میان خیمه سرم روی پای اوست
فردا ولی برابرم از دست می رود

زیر گلوش سرخ شده، گل درآمده
این غنچه های پرپرم از دست می رود

عصری که صحبت از سر و تیغ و سنان نمود
گفتم مگو که حنجرم از دست می رود

با من مگو ز صبر که بی تاب می شوم
وقتی که روح پیکرم از دست می رود

همراه خود قبیله به گودال می بری
مادر، پدر، برادرم از دست می رود

باید از این به بعد به آفتاب خو کنم
انگار سایهء سرم از دست می رود
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
حسن لطفی

صبح تا عصر پیکر آورده
چه قدر جسم بی سر آورده
لیک با آنکه اصغر آورده
خستگی را زپا درآورده

کوه غم روی دوش و چون کوهی
عزم میدان نمود نستوهی

با همه تشنگی بی حدش
بست برسر عمامه جدش
شد قیامت چو راست شد قدش
سیلی از اشک و آه شد سدش

می کند با هزار افسوسش
غیرت الله ترک ناموسش

میخورد بوسه بر سر و روها
دستها در نوازش موها
ک.س نداند چه گفت زانسوها
که درآورده شد النگوها

او چه گفته که میشود با هم
گره معجر همه محکم

حرف تاراج را زدن سخت است
گریه مرد پیش زن سخت است
رفتن روح از بدن سخت است
از یتیمی خبر شدن سخت است

همه طی شد اگرچه جان برلب
روبرو شد حسین با زینب

دو خدای وفا مقابل هم
دو دل آرام آگه از دل هم
چاره مشکلند و مشکل هم
دو مسیح اند یا دو قاتل هم

هردو یک روح در دو جسم پاک
یک نفر با دو جسم و اسم پاک

هردو هستند جان یکدیگر
آشنا با زبان یکدیگر
شدبه شرح بیان یکدیگر
اشکشان روضه خوان یکدیگر

ک.س نشد جز خدایشان آگاه
زانچه گفتند بازبان نگاه

چشم هریک شده دوکاسه خون
اشک ریزان به حالشان گردون
دور لیلا قبیله ای مجنون
قبله میرفت از حرم بیرون

گوییا در تبار خون جگری
زنده تشییع میشود پدری

هم به لبهاش ذکر یارب داشت
هم انا بن العلی روی لب داشت
هم به دستش مهار مرکب داشت
هم به کف بند قلب زینب داشت

عرش حیران زبانگ تکبیرش
فرش لرزان ز برق شمشیرش

به کفش گرچه تیغ آتش بار
لیک دیگر عطش دهد آزار
شیر پیر و قبیله ای کفتار
هست معلوم آخر پیکار

پای تا سر تنش پر از تیر است
به سراپاش زخم شمشیر است

موج خون بر تن و به اوج جلال
داشت حالی که هرکه داشت سوال
رفته از حال یا شده سرحال؟
شد به هر حال راهی گودال

تا زکف داد جان جولان را
دوره کردند فخر دوران را

میرسد بر تنش زهر تکبیر
تیر با نیزه سنگ با شمشیر
روی هر عضو او هزاران تیر
خورد اما یکی نمیشد سیر

شک ندارم جبین او که شکست
چشم خود را خدای اوهم بست

برسرم خاک شاه بر خاک است
غرقِ درخاک و خون تنی پاک است
بـخدا این عزیز افلاک است
که تن پاک او پر از چاک است

این چه شرحی است خاک بردهنم
کاش صحت نداشت این سخنم

وای برمن خواهرش هم بود
خواهرش بود، مادرش هم بود
غیراز آنها برادرش هم بود
پدرش جد اطهرش هم بود

بس که گفت العطش عطش کردند
شمرآمد تمام غش کردند

آنکه ننگ ابد برایش ماند
آنکه شیطان برادرش میخواند
شمر پستی که عرش را لرزاند
جسم پاک حسین برگرداند

پیش چشمان اشک ریز خدا
سر برید از تن عزیز خدا

سراو تا برید مظهر ظلم
نامه ها خوانده شد زدفتر ظلم
تن مظلوم ماند و لشگر ظلم
اول غارت است و آخر ظلم

لشگری گرگ و یوسفی بی سر
هرکه میزد هرچه داشت بر پیکر

هرکسی خسته می شد از زدنش
می ربود آنچه میشد از بدنش
این یکی برد جوشنش ز تنش
آن یکی برد کهنه پیرهنش

سنگها که بر جنازه زدند
تازه بر اسبها نعل تازه زدند

پیش تر از بریدن سراو
بیش تر از شرار پیکر او
می زد آتش به جان خواهر او
ناله جانخراش مادر او

چون عزادار هر دو دلبر بود
ذکر مادر غریب مادر بود

زینب آن بی مثال در آفاق
قبله عشق و قبله عشاق
رفته از خویش و مرگ را مشتاق
به خود آمد ز اولین شلاق

جنگ او گشت خود به خود آغاز
یا علی گفت و عشق شد آغاز
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,139
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

پیش من نیزه ها کم آوردند
به خدا سر نمیدهم به کسی

غیرت الله من خیالت جمع
من که معجر نمیدهم به کسی

**

تو اگر که اجازه بدهی
خویش را پهلویت می اندازم

اگر این چند تا عقب بروند
چادرم را رویت می اندازم

**

چقدر میروند و می آیند
فرصت زخم بستن من نیست

آمدم درد و دل کنم با تو
جا برای نشستن من نیست

**

جلویش را بگیر تا بلکه
دستم از رو سرم بلند شود

تو که شمر را نمیکنی بیرون
پس بگو مادرم بلند شود

**

هرکه گیرش نیامده نیزه
تکیه بر سنگ دامنش کرده

همه دیدند دخترت هم دید
شمر رخت تو را تنش کرده
 
بالا پایین