جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,361 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
حبیب‌الله چایچیان

از بسكه خورد بر بدنش نيزه و خَدَنگ
شد پيكرش شكفته، چو گلهاي سرخ رنگ

از تير غم، چو ابر بهار آسمان گرفت
باران خون، به گلشن او داد، آب و رنگ

هر دم به يك طرف، بدنش داشت گردشي
تا چرخ بر نشانه زند تير ِ بي درنگ

ميجُست راه ترك قفس، مرغ جان او
تير بلا ز بسكه نمود آشيانه تنگ

لبريز شد، چو از بدنش چشمه هاي خون
برگرد او بچيد فلك، ظالمانه سنگ

پوشيده شد عذار حسين از غبار و خون
آئينه ي جمال خدائي گرفت زنگ

قرآنيان، به پيكر قرآن، كشيده تيغ
اسلاميان، گرفته عجب، شيوه ي فرنگ

دشمن در انتظار و مهياي غارت است
تا گوشوار و معجري آرد مگر به چنگ

پر شد حرم، ز غلغله ي وامحمدا
شد همصدا به زينب غمديده طبل جنگ

طبع حسان چگونه دهد شرح ماجرا
اينجا كه پاي فكر سبك سير، گشته لنگ
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
میلاد یعقوبی

باور نمی کنم سر نیزه سرت بُود
این تکه پاره ها به زمین پیکرت بُود

باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را
هر جا نظاره میکنم بدن اطهرت بُود

باور نمی کنم که تو باشی برادرم
تنها میان دشمن دون خواهرت بُود

حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن
باران خنجر است که بر حنجرت بود

باور نمی کنم که به انگشت ساربان
ای جان من فدای تو انگشترت بُود

حتی ز خواهرت تو مکن این سوال را
پس خواهرم چه شد که چنین معجرت بُود

باور نمی کنم که دو دست کنار آب
دستان ساقی حرم لشگرت بُود

باور نمی کنم که به دستان خونی ات
شش ماهه ی بریده گلو اصغرت بُود

ای از قفا بریده سرت را عدوی تو
سمت کدام خیمه نگاه ترت بُود

باور نمی کنم که تو تسبیح وا شده
این پیکر تنیده به خون اکبرت بُود

قدری اذان بگو که نگویند خارجی است
زیرا کنار رأس تو پیغمبرت بُود

در این طرف نظاره مکن ای برادرم
آتش گرفته موی سر دخترت بُود

باور نمی کنم که به گودال قتلگاه
این خانم خمیده ترین مادرت بُود
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
حسین ایزدی

ته گودال تمام بدنش می سوزد
خواهری دید عقیق یمنش می سوزد

نیزه ها زیر حرارت همگی ذوب شدند
بی سبب نیست جراحات تنش می سوزد

کربلا ملک خودش بود، غریبی این جاست
چه غریبانه کسی در وطنش می سوزد

بی هوا نیزه ای آمد، همه مبهوت شدند
بعد آن نیزه گمانم دهنش می سوزد

ماجرای ته گودال مرا خواهد کشت
دل من بیشتر از لب زدنش می سوزد

گیرم اصلاً کفنی بر تن او پوشیدید
قطعاً از داغی صحرا کفنش می سوزد

عصر شد، کرب و بلا مثل مدینه شده بود
بانویی گوشه ای از پیرهنش می سوزد

پشت در یا ته گودال چه فرقی دارد؟
هر کسی ذوب علی گشت (من)ش می سوزد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
غلامرضا سازگار

کمی آهسته رو بگذار تا زینب شود یارت
حیاتم بخش، یک‌بار دگر از فیض دیدارت

به جان مادرم رخصت بده، ای یوسف زهرا
که زینب با کلاف جانِ خود گردد خریدارت

علمدارت اگر، بی‌دست و سر افتاده من هستم
به عباست قسم، بگذار تا گردم علمدارت

بیابان، پر ز گرگ و یوسف من، یکّه و تنها
چگونه بسپرم، بر یک بیابان گرگِ خونخوارت

الهی آب گردم، همچو شمعی در شرار دل
که می‌بینم ز بی آبی پریده رنگ رخسارت

به دنبال تو آیم یا به سوی خیمه برگردم
بگریم با ربابت، یا بگردم دور بیمارت؟

مرو تا آتش قلب تو را با اشک بنشانم
که باشد، داغ روی داغ روی داغ بسیارت

دلم چون پرده ی گل، در غمت صدپاره گردید
که هفتاد و دو گل، یک روزه پرپر شد زگلزارت

میان دشمنان، ناموس خود را می‌نهی تنها
تو که یاری نداری، پس برو دست خدا یارت

از آن قلب محبّان را، به آتش می‌کشد «میثم»
که سوز ما بود، در نظم این عبد گنهکارت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
قاسم صرافان

نگران بودم از این لحظه و آمد به سرم
زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من
این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود
تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من

شوق دیدار، تو را می‌کِشد اینسان، اما
ای همه هستی زینب! کمی آهسته برو
تو قرار است به میدان بروی ... آه ! ولی
جان من آمده بر لب، کمی آهسته برو

خواستی پیرهن کهنه چرا یوسف من؟
گرگ‌های سر راه تو چه دینی دارند؟
این جماعت سرشان گرم کدام اسلام است؟
که از آیینۀ پیغمبرشان بیزارند

تو که از روز تولد شدی آرامِ دلم
نرو اینگونه شتابان و نکن حیرانم
بوسه‌ای زیر گلویت زده‌ام اما باز
بروی، می‌روم از حال، خودم می‌دانم

با تو آمد دم میدان دل آواره‌ی من
پر زد انگار در این فاصله روح از بدم
من که بی عطرت از اول نکشیدم نفسی
می‌شود از تو مگر جان و دلم! دل بِکَنم؟

روی تل بودم و دیدم که چه تنها شده‌ای
نیزه دیدم که به دستان غریبت مانده
همه رفتند، همه ... قاسم و عباس و علی
نه برای تو زهیرت، نه حبیبت مانده
سنگ در دست همه آمده‌اند استقبال
مومنانی که به تو نامه نوشتند حسین!
در پی کوثر و جنات، ... پیِ ریختنِ
خون آقای جوانان بهشتند حسین!

دیدم از نور خدا گفتی و آغوش نبی
ولی آواز تو را هلهله ها نشنیدند
سنگدل‌ها به خیام تو نظر می‌کردند
سنگ‌ها صورت زیبای تو را بوسیدند

زینت دوش نبی را به چه حالی دیدم
خون پیشانی بر صورت او جاری بود
غیر از این صحنه اگر هیچ نمی‌دید دگر
کار زینب همه‌ی عمر عزاداری بود

تو رجز خواندی و دیدم همگی لرزیدند
یا علی گفتی و دیدم که چه غوغایی شد
کاش عباس و علی اکبرت اینجا بودند
صحنۀ رزم تو لب تشنه! تماشایی شد

هر چه از خیبر و از بدر شنیدم، دیدم
هر ک.س از خوردن یک تیغ تو بر خاک افتاد
با خدا، عالم و آدم به تماشا بودند
ناگهان ناله‌ای از عرش در افلاک افتاد

مادرت فاطمه بود آه کشید از ته دل
تا تو را دید چنین از سر زین افتادی
من ندیدم که چه شد کارِ تن و آن همه تیر
چشم بستم به خدا! تا به زمین افتادی

ناگهان معرکه‌ی دور و برت ساکت شد
کاش دست از سرت ای دلبر من بردارند
چیست در دست سیاهی؟ نکند ...! یازهرا !
یعنی این مردم بی‌رحم چه در سر دارند؟

آن سیاهی به تو نزدیک شد و زانو زد
چشمهای من از این صحنه سیاهی رفتند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
جودی خراسانی

گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش
كز آب دیده كنم چاره زخم های تنش

بده اجازه برم سویِ سایۀ پیكر او
كه آفتاب نسوزد جراحت بدنش

در آتشم من از این غم كه از عطش دم مرگ
بلند جای نفس بود دود از دهنش

به كهنه پیرهنی كرد او قناعت و آه
كه بعد مرگ برون آورند از بدنش

به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش
ولی نه یوسفم اینك بُوَد نه پیرهنش

طمع بریدم از او آن زمان منِ ناكام
كه دوخت سوزنِ پیكان بهم لب و دهنش

مراست آرزوی گفت و گوی او اما
ز نوك نی شنوم بعد از این مگر سخنش

اگر به تربت"جودی"گذر كنی روزی
عجب مدار اگر نافه آید از كفنش
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
محمد علی بیابانی

تو می روی و دل من دوباره می ریزد
و خواهر تو به راهت شراره می ریزد

خدا کند که بمیرم نبینمت تنها
غریبی تو به جانم شراره می ریزد

مرو که بوسه ای از زیر حنجرت چون آب
به روی آتش این غصه چاره می ریزد

تو سیب سرخ بهشت خدایی و دارد
ز پیکر پر زخمت عصاره می ریزد

مسیر آمدنت تا خیام خونین است
ز بسکه از زرهت خون، هماره می ریزد

مرو که بعد تو تنها به جرم یک بوسه
عدو به روی سرم بی شماره می ریزد

مرو که بعد تو از نیزه ها و نعل ستور
به خاک، پیکر تو پاره پاره می ریزد

پس از تو در پی طوفان دست هایی سرد
ز گوش دخترکان گوشواره می ریزد

کسی که زینتی از خیمه عایدش نشود
به پشت خیمه سر شیرخواره می ریزد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
مطهره عباسیان

هوا گرفت، زمین و زمان مکدّر شد
و عمق فاجعه با خاک و خون برابر شد

و آن حقیقت تلخی که پیش از آمدنش
در آسمان خداوند شد مقدّر... شد

نماز خواند وَ شن های بایر آن دشت
به بوی "حیّ علی..." تا ابد معطّر شد

نماز خواند وَ با آن نماز خونینش
پیام واقعه ی سرخ طفّ رساتر شد

چه ارباً ارباً تلخی... که پاره پاره تنش
در آن زمان که نَه ! تا قرن ها مکرّر شد

تمام شد... نَه ... این تازه اول کار است
زنی رسید وَ چشمان کربلا تر شد

زنی که دست به پهلو گرفته آمده است
سلام مادر پهلو شکسته! ... بهتر شد-

-که آمدی ... که مرا همره خودت ببری
که با حضور تو این لحظه باصفاتر شد

صدا بزن: ولدی یا بُنَیّ یا ولدی
صدا بزن پسری را که ظهر بی سر شد

صدا بزن که جهان از خجالت آب شود
که با لبان ترک خورده ...تشنه پرپر شد

و باز هم پسرت را بگیر در آغوش
اگرچه یک شبه در خاک و خون شناور شد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
عمان سامانی

جبرئیل آمد که ای سلطان عشق!
یکه تاز عرصه ی میدان عشق!

دارم از حق بر تو ای فرّخ امام
هم سلام و هم تحیت هم پیام

گوید ای جان، حضرت جان آفرین
مر تو را بر جسم و بر جان آفرین

محکمی ها از تو میثاق مراست
رو سپیدی از تو عشاق مراست

چون خودی را در رهم کردی رها
تو مرا خون، من تو رایم خون بها

هر چه بودت داده ای اندر رهم
در رهت من هر چه دارم می دهم

کشتگانت را دهم من زندگی
دولتت را تا ابد پایندگی

شاه گفت: ای محرم اسرار ما
محرم اسرار ما، از یار ما

گر چه تو محرم به صاحب خانه ای
لیک تا اندازه ای بیگانه ای

آن که از پیشش سلام آورده ای
وآنکه از نزدش پیام آورده ای

بی حجاب اینک هم آغوش من است
بی تو رازش جمله در گوش من است

گر تو هم بیرون روی نیکوتر است
زآنکه غیرت آتش این شهپر است

جبرئیلا، رفتنت زاین جا نکوست
پرده کم شو در میان ما و دوست

رنجش طبع مرا مایل مشو
در میان ما و او حایل مشو
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
سید رضا مؤیّد

سلام ما به شُکوه آفرین بزم جلال!
بزرگ زاده ی آزاده، "نافع بن هلال"

از او که خوانده حسینش ز بهترین اصحاب
چگونه مدح سرایم که هست ناطقه، لال؟

به نطق محکم خود، شام و روز عاشورا
ببُرد ز آینه ی قلب اهل بیت، ملال

بگفت: بی تو حسین! زندگی مراست، حرام
زهی! که زحمت مادر بر او حلال، حلال

ز بیم حمله ی او، خصم را نبود قرار
ز ضرب نیزه و تیغش، عدو نداشت مجال

نوشته بود به هر چوب تیر، نامش را
از آن که تا نشود ضربِ دست او، پامال

پس از قتال فراوان، اسیر دشمن شد
ولی نکرد تذلّل به پیش قوم ضلال

شکسته بود، دو دستش که دست او بستند
که رشته رشته ی جانش ز تیغ بگسستند
 
بالا پایین