جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

مجموعه اشعار اشعار و مصائب محرمی

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته اشعار شاعران توسط MHP با نام اشعار و مصائب محرمی ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 14,361 بازدید, 520 پاسخ و 5 بار واکنش داشته است
نام دسته اشعار شاعران
نام موضوع اشعار و مصائب محرمی
نویسنده موضوع MHP
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط Lord

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
رضا رسول زاده

ديگر رسيده قصه به آخر... جدا شدن...
سخت است خواهري ز برادر جدا شدن

با دلهره كنون كه بغل مي كني مرا
يعني فراق، با دل مضطر جدا شدن

پنجاه سال صبح و شبم با تو سر شده
آهسته رو زمان ز خواهر جدا شدن

تو از مدينه ياد ز يحيي كني چرا؟
يعني رسيده است دم سر جدا شدن؟

بگذار تا گلوي تو را بوسه اي زنم
حيف است حنجر تو به خنجر جدا شدن

تو مي روي و غصه ي من مي شود شروع
از دختران فاطمه معجر جدا شدن...

پيش نگاه غمزده ي كودكان تو
يكسر سر شهيد ز پيكر جدا شدن...

از ما زنان بپرس زماني كه تنگ شد
درد آور است النگو و زيور جدا شدن...
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
علی اکبر لطیفیان

یک روح واحدند، ولی از بدن، جدا
در اتحاد نیست "تو" از "او" و "من" جدا

این دو، دو نیستند، تجلی وحدتند
پس باطناً یک اند ولی ظاهراً جدا

جسمش کنار خیمه و روحش کنار عرش
این گونه هیچ ک.س نشد از خویشتن جدا

می برد با خودش همه اهل بیت را
پس داشت می شد از همه پنج تن، جدا

حال غریب بهتر ازین که نمی شود
این است آخر عاقبت از وطن جدا

از نیزه ها بپرس چرا هر چه می کشید
اصلاً نمی شد از بدنش پیرهن جدا

در غارتش کسی به کسی پا نمی دهد
یا می شود لباس جدا، یا بدن جدا

افتاده است گوشه ی گودال سر جدا
افتاده است گوشه ی گودال تن جدا

این کشته هم حسین هم انگار زینب است
این دو، دو نیستند، ولو ظاهراً جدا
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
مقبل کاشانی

روایت است كه چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حركت ذوالجناح وز جولان

هوا ز بادِ مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

نه ذوالجناح دگر تابِ استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت

كشید پــا ز ركـاب آن خلاصه ی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید، بر زمین افتاد

بلند مرتبه شاهی ز صدر ِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
رضا جعفری

بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند
زخم ها لاله ی باغ بدنش را بردند

نیزه‏ها بر عطشش قهقهه سر مى‏دادند
خنده‏ها خطبه ی گرم دهنش را بردند

این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است
که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند؟

تا که معلوم نگردد ز کجا مى‏آید
اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند

دشنه‏ها دور و بر پیکر او حلقه زدند
حلقه‏ها نقش عقیق یمنش را بردند

چهره‏ها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ
شعله‏ها سبزى رنگ چمنش را بردند

بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم
جمع گشته تبر بت شکنش را بردند

بادها سی*ن*ه زنان زودتر از خواهر او
تا مدینه خبر سوختنش را بردند

یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب
گرگ ها زوزه کشان پیرهنش را بردند
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
قاسم نعمتی

چگونه صبر کنم رفتن تورا بینم
نوای وا عطشا گفتن تورا بینم

در این طرف تو صدا می زنی «انا المظلوم»
جواب......هلهله دشمن تورا بینم

بپوش زیر زره دست دوز مادر را
مباد لحظه ای عریان تن تورا بینم

چگونه معجر خودرا به سر نگه دارم
چگونه لحظه جان دادن تورا بینم

کویر واین همه لاله حسین خیز وببین
میان دشت فقط گلشن تورا بینم

شود به سم ستوران تن تو حلاجی
میان گرد و غبار، خرمن تورا بینم

چگونه حفظ کنم چادرم که در مقتل
به دست چند نفر جوشن تورا بینم

خداکند که نیفتی به زیر پای کسی
به چشم خویش لگد خوردن تورا بینم
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
وصال شیرازی

زينب چو ديد پيكري اندر ميان خون
چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون

بي حد جراحتي نتوان گفتنش كه چند
پامال پيكري نتوان ديدنش كه چون

خنجر در او نشسته چو شهپر كه در هما
پيكان در او دميده چو مژگان كه از جفون

گفت اين به خون طپيده نباشد حسين من
اين نيست آن كه در بر من بود تا كنون

يك دم فزون نرفت كه رفت از كنار من
اين زخمها به پيكر او چون رسيد چون؟

گر اين حسين قامت او از چه بر زمين
ور اين حسين رايت او از چه سرنگون؟

گر اين حسين من، سر او از چه بر سنان
ور اين حسين من، تن او از چه غرق خون

يا خواب بوده ام من و گمگشته است راه
يا خواب بوده آنكه مرا بوده رهنمون

ميگفت و ميگريست كه جانسوز ناله اي
آمد ز حلق پادشه تشنگان برون

كاي عندليبِ گلشن جان آمدي بيا
ره گم نگشته خوش به نشان آمدي بيا

آمد به گوش دختر زهرا چو اين خطاب
از ناقه خويش را به زمين زد به اضطراب

چون خاك جسم برادر به بر كشيد
بر سينه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

گفت اي گلو بريده سر انورت كجاست
وز چيست گشته پيكر پاكت به خون خضاب؟

اي مير كاروان، گهِ آرام نيست،خيز
ما را ببر به منزل مقصود و خوش بخواب

من يك تن ضعيفم و يك كاروان اسير
وين خلق بي حميّت و دهر پر انقلاب

از آفتاب پوشمشان يا ز چشم خلق
اندوه دل نشانمشان، يا كه التهاب؟

دستم ز چاره كوته و راه دراز پيش
نه عمر من تمام شود نه جهان خراب

لختي كه با برادر خود شرح راز كرد
رو در نجف نمود و درِ شكوه باز كرد

كاي گوهري كه چون تو نپرورده نه صدف
پروردگانت زار و تو آسوده در نجف

داري خبر كه نور دو چشم تو شد شهيد
افتاده شاهباز تو از شرفه ي شرف

تو ساقي بهشتي و كوثر بدست توست
وين كودكان زار ِ تو از تشنگي تلف

اين اهل بيت توست بدين گونه دستگير
اي دستگير خلق نگاهي به اينطرف

اين نور چشم توست كه ناوك زنان شام
دورش كمان گشاده، چو مژگان كشيده صف

چندين هزار تن قدر انداز و از قضا
با آن همه خطا همه را تير بر هدف

هر جا روان ز سرو قدي جويي از گلو
هرسو جدا ز تاجوري دستي از كِتَف

تا كي جوار نوح، لب نوحه برگشاي
يعقوب سان بنال كه رفت يوسفت ز كف

چون نوح بر گروه و چو يعقوب بر پسر
نفرين لا تذركن و افغان وا اسف

چندي چو شكوه هاي دلش بر زبان گذشت
زان تن ز بيم طعنه ي شمر و سنان گذشت

آن جسم پاره پاره چو در خون طپان فتاد
لشگر به خيمه گاه وي از هر كران فتاد

از سوز آه و ناله ي اطفال خشك لب
آتش به خيمه گاه امام زمان فتاد

هر پردگي كه حور بهشتش به بردگي
در دست ديو سيرتي از كوفيان فتاد

هر گوهري كه ملك دو كونش بها نبود
در آستين بد گهري رايگان فتاد

شد خاكِ راه ،معجر و بر روي اين نشست
شد تاب زلف چون غل و در پاي آن فتاد

ياري نه تا كه بدرقه ي بيكسان كند
بر خواست گرد و از پي آن كاروان فتاد

شد سوي قتلگاه و عنان گيرشان قضا
سوزي بود كه در دل هر يك به جان فتاد

گلهاي نو شكفته چو ديدند پايمال
هر يك چو عندليب در آه و فغان فتاد

دختر به جستجوي پدر، زن به فكر شوي
مادر به جسم كشته ي پور جوان فتاد

زينب چو ديد جسم برادر به ناله گفت
يا رب كسي به روز چنين ميتوان فتاد؟

خويش از شتر فكند، بر آن جسم چاك چاك
مانند عندليب كه در بوستان فتاد

رو كرد سوي يثرب و ميگفت با رسول
كاي جدّ پاك اينهمه قربانيت قبول

كاي آفتاب برج حيا حال ما ببين
ما را در آفتاب اسير جفا ببين

آن موي كه شستي و جبريل آب ريخت
از خاك راه و خون گلويش حنا ببين

آن را كه پاي مهد نخفتي شب دراز
مهدش ز خاك پر شرر كربلا ببين

هر روز در دياري و هر شب به منزلي
بر دختران خويش چه گويم چها ببين

آنرا موكّلي ز غضب در عقب نگر
وين را ستمگري ز جفا بر قفا ببين

نعلينشان نمانده به پا، مقنعه به سر
پوشيدگان برهنه ز سر تا به پا ببين

وآن ناتوان كز آل عبا يادگار ماند
ني بر سرش عمامه نه بر تن ردا ببين

گوش دريده، دست بريده درون خاك
هر سو جدا نظر كن و هر سو جدا ببين

اي مادر از ستيزه ي ايام داد داد
زان جام غم كه با من ناكام داد داد
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
وحید قاسمی

جــلـوه ي ذات کــبــریــا شــده ای
کعبه ي تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای

زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن
مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای

چقدر نیزه خورده ای! چه شده؟
دم عـصــری پر اشتها شده ای

نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت
مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای

همـه ي مـوی عمه گشـته سپید
خـوب شد خمره حنا شده ای

کــاوش تیــغ هـا برای زر است
تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟

نـقـشه ي ری خطـوط زخـم تنـت
پس برای همین تو تا شده ای؟

بـا تقــلا و دسـت و پــا زدنــت
بــاعــث گـریــه ي خــدا شـده ای
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
سید محمد جوادی

در غريبي تا به خاك و خون سر خود را گذاشت
رو به سمت آسمان پا بر سر دنيا گذاشت

دست مردي آب بر حلقوم خشك او نريخت
نيزه ي نامرد روي حنجر او پا گذاشت

يكنفر انگشتر و انگشت را با هم ربود
ديگري شمشير خود را در تن او جا گذاشت

هر نفس خون ميدميد از سينه ي مجروح او
قطره قطره،لاله لاله در دل صحرا گذاشت

گفت ميخواهم بگيرم دست تو،او در عوض
چكمه بر پا،پا به روي سينه ي آقا گذاشت

پيش زينب دختري فرياد ميزد عمه واي
تيغ را بر حلق خشك و زخمي بابا گذاشت

در شب سرد غريبي در تنور داغ درد
خسته بود و سر به روي دامن زهرا گذاشت
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
علیرضا لک

رسید وقت رسیدن به ضربه هــــای کسی
شکست حنجـــــره اما به زیر پای کسی

آهـــای خنجـــــر کهنه! نمی شود نبـــــری؟
نمی شود که بمیرد کسی به جای کسی؟

کمـــی گذشت و هجــــوم دوباره ای آمــــد
ردا بــرای کسی شد، زره بـــــرای کسی

به روی نیزه نشستی و عرش مال تو شد
به پای نیـــزه نشسته غــم صدای کسی

فرشته هـــا همه با هــــم به گریه افتادنـد
به مادرانه تــرین سوزه های های کسی
 

Lord

سطح
0
 
کاربر فعال انجمن
فعال انجمن
کاربر محروم شده
Jul
1,140
3,268
مدال‌ها
1
حسین رستمی

اگر چه ایل و تبار مرا به همراهت...!
برو حسین که دست خدا به همراهت

دعای حرز لبم را به گردنت بستم
برو حسین که این بوسه ها به همراهت

تویی که جان مرا می بری به همراهت!
نمی بری بدنم را چرا به همراهت؟!

فدای موی بلندت شوم که دست نسیم
چگونه می زند این نظم را به هم، راحت!

برو که با خبری من چگونه می آیم
برای یافتنت تا کجا به همراهت

فقط کنار تنت نیمی از مرا بگذار
که نیم دیگر من تا خرابه همراهت...

دلی دو تا و قد و قامتی دو تاتر از آن
برو که من شده ام چند تا به همراهت

نگفته بودی اگر سمت خیمه ها برگرد!
می آمدم به خدا بی هوا به همراهت

تو دور می شوی اما هنوز این جایی
برای آن که نبردی مرا به همراهت
 
بالا پایین