جدیدترین‌ها

خوش آمدید

با ثبت نام ، شما می توانید با سایر اعضای انجمن ما در مورد بحث کنید و همچنین تبادل نظر داشته‌باشید.

اکنون ثبت‌نام کنید!
  • هر گونه تشویق و ترغیب اعضا به متشنج کردن انجمن و اطلاع ندادن، بدون تذکر = حذف نام کاربری
  • از کاربران خواستاریم زین پس، از فرستادن هر گونه فایل با حجم بیش از 10MB خودداری کرده و در صورتی که فایل‌هایی بیش از این حجم را قبلا ارسال کرده‌اند حذف کنند.
  • بانوان انجمن رمان بوک قادر به شرکت در گروه گسترده نقد رمان بوک در تلگرام هستند. در صورت عضویت و حضور فعال در نمایه معاونت @MHP اعلام کرده تا امتیازی که در نظر گرفته شده اعمال شود. https://t.me/iromanbook

دلنوشته تکمیل شده ● ماتم خنده اثر aryana elhaei ●

اطلاعات موضوع

درباره موضوع به تاریخ, موضوعی در دسته دل نوشته های کامل شده کاربران توسط ragazza della notte با نام ● ماتم خنده اثر aryana elhaei ● ایجاد شده است. این موضوع تا کنون 1,998 بازدید, 64 پاسخ و 19 بار واکنش داشته است
نام دسته دل نوشته های کامل شده کاربران
نام موضوع ● ماتم خنده اثر aryana elhaei ●
نویسنده موضوع ragazza della notte
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند نوشته
آخرین ارسال توسط ragazza della notte
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,715
6,554
مدال‌ها
3
1683978480246.png
عنوان: ماتم خنده
نویسنده: aryana elhaei
ژانر: درام
ناظر: @فاطماگل
ویراستاران: M.M @AYSU@
کپیست: @آوا...
مقدمه: گاهی آن‌قدر می‌خندم که اشک از چشمانم جاری می‌شود.
گاهی آن‌قدر می‌خندم که دنیا؛ هم‌‌صدا با من می‌خندد.
گاهی آن‌قدر می‌خندم که هق‌هق گریه‌هایم پنهان می‌ماند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Ayumi

سطح
0
 
کاربر ممتاز
کاربر ممتاز
Apr
1,623
1,134
مدال‌ها
2
Negar_۲۰۲۲۰۸۲۸_۱۲۲۴۵۷ (1).png

عرض ادب و احترام خدمت دلنویس عزیز و ضمن تشکر بابت انتخاب "رمان بوک" برای انتشار آثار ارزشمندتان.
حتما پیش از آغاز نوشتن، تاپیک زیر را مطالعه کنید تا دچار مشکل نشوید:
[ قوانین تایپ دلنوشته ]
پس از بیست پست، در تاپیک زیر درخواست نقد شورا دهید:
[ تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته]
بعد از ایجاد تاپیک نقدر شورا برای دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد بدهید:
[ درخواست تگ دلنوشته]
پس از گذاشتن بیست پست از دلنوشته، می‌توانید در تاپیک زیر برای آن درخواست جلد دهید:
[درخواست جلد]
و انشاءالله پس از به پایان رسیدن دلنوشته‌تان، در تاپیک زیر اعلام کنید:
] تاپیک اعلام پایان دلنوشته]
دلنویسان عزیز، هرگونه سوالی دارید؛ می‌توانید در اینجا مطرح کنید:
[سوالات و مشکلات دلنویسان]
با آرزوی موفقیت برای شما،
♡تیم مدیریت تالار ادبیات♡
 
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,715
6,554
مدال‌ها
3
***
صدایت می‌زنم.
اما دیگر نیستی که هق‌هق گریه‌هایم را در شانه‌هایت پنهان کنم.
با بغض می‌خندم.
با درد می‌خندم.
با ترس می‌خندم.
در نبودت فقط می‌خندم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,715
6,554
مدال‌ها
3
***
دیروز دیدَمَت.
در بازار بودی،
به عادت همیشگی‌ات دست دور شانه‌هایش انداخته بودی.
او با هیجان برایت حرف میزد.
و تو... و تو با اشتیاق گوش می‌دادی و لبخند می‌زدی.
لحظه‌ای خاطراتمان را دوره کردم.
لبخندی زدم.
نگاهی به اطراف کردم و بلند خندیدم.
آن‌قدر خندیدم تا نظر تو هم جلب شد.
ولی نفهمیدی همان موقع که نگاهت به من گره خورد چیزی در دلم صدا داد.
حس ترحم موجود در نگاهت نبود.
برق ناآشنایی بود.
ساکت و دور شدم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,715
6,554
مدال‌ها
3
***
نگاهی به او انداختم.
به حرفش تنها لبخند زدم.
و سوالش را که پرسیده بود « چرا شکسته شده‌ای » بی‌پاسخ گذاشتم.
تنها یک نفر بود که می‌توانست برای درد من مرحم شود.
اما او هم مرا تنها گذاشته بود.
وقتی نگاهش حس ترحم گرفت...
لبخندم تبدیل به قهقه‌ای بلند شد.
ولی هیچ‌کَسی جز او نمی‌دانست که آن خنده برای چه بود... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,715
6,554
مدال‌ها
3
***
در آیینه نگاهی کردم.
دوباره خاطره‌ی آن روز را دوره کردم.
با بغض به اویی که با داد حرف‌هایش را میزد نگاه می‌کردم؛ ولی او فقط حرف رفتن را می‌زد.
خسته شدم!
بلند و با بغض داد زدم «خب برو من که جلویت را نگرفته‌ام!».
او هم انگار به مقصودش رسیده بود که پوزخندی زد و رفت.
رفت و ندید بعد او چه‌طور شکستم.
رفت صدای هق‌هق‌های پر دردم را نشنید.
رفت و بیمار شدن مرا ندید... .
به آیینه که مانند سمبل مرگ جلویم بود نگاه کردم.
بلند خندیدم و خندیدم و خندیدم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,715
6,554
مدال‌ها
3
***
روی تخت دراز کشیده بودم.
به رسم همیشگی به پنجره نگاه می‌کردم.
پرستار وارد شد و به منی که مانند همیشه صامت بودم نگاه کرد.
با ترحم نگاهی به من کرد و گفت «یعنی اون این‌قدر ارزش داشت؟»
نگاهم را چرخاندم و به پرستار که با بهت به من نگاه می‌کرد نگاه کردم.
تنها لبخندی زدم و گفتم «تو نمی‌فهمی»
دوباره نگاهم را به سمت پنجره چرخاندم.
و به فریاد‌های پرستار که داد میزد «بیمار ششصد و سی و شش بعد سه سال حرف زد» بی‌توجه ماندم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,715
6,554
مدال‌ها
3
***
کنار هم نشسته بودیم.
با هیجان به بطری که درحال چرخش بود نگاه می‌کردیم.
نوبت به من رسید.
پرسید «چرا دیگر نمی‌خندی؟»
و من گفتم « فقط یک نفر می‌توانست من را بخنداند او را پیدا کن می‌خندم»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,715
6,554
مدال‌ها
3
***
با ترس به او نگاه کردم.
اما او، او نبود... .
دیگر نمی‌توانستم بشناسمش.
- چرا این‌طور می‌کنی؟
- ازت خسته شدم.
- پس چرا آمدی سمتم؟
- تو واسه‌ی من فقط یک سرگرمی بودی.
و رفت... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
موضوع نویسنده

ragazza della notte

سطح
2
 
ناظر تایید
ناظر تایید
کاربر ممتاز
کاربر رمان‌بوک
Jan
2,715
6,554
مدال‌ها
3
***
چشمانم را باز کردم.
متوجه شدم در محیط ناآشنایی هستم.
حدس این‌که در بیمارستان بودم سخت نبود.
با پوزخند به خودم گفتم «باز هم نمردی، تو خیلی سخت جونی.
به دستانم که باند‌پیچی شده بود نگاه کردم.
به خودم قول دادم دفعه‌ی بعد عمیق‌تر بزنم.
بلند خندیدم... .
آن‌قدر بلند که پرستارها هجوم آوردند.
مایعی در سرم تزریق کردند.
و من همان‌طور که بلند می‌خندیدم در خواب رفتم.
آرزو کردم که این آخرین خواب عمرم باشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا پایین