- Dec
- 727
- 2,102
- مدالها
- 2
دربیاریم. وگرنه قبلاً وقتی دلخوری پیش میاومد حلش میکردم خودم و نمیذاشتم مشکلمون بشه مشکلات اما خب الان به خاطره همین جداییها نشده قشنگ بشینم پا حرفهاش و ببینم از کجا دلخوره، میدونما امّا؛ اونجور هم که باید نَشستم پا حرفها و غرهاش... .
****
با تنی کوفته کلید انداختم تو قفل و درو باز کردم، آخیش واقعاً هیچجا خونهی خودِ آدم نمیشه. روسریم رو برداشتم و کتم رو از تنم بیرون کشیدیم. یکهفتهای میشد که تو خونهی خودم مستقر شده بودم خداروشکر متین با رفتنم مخالفتی نکرد و گفت "هرجا دوست دارم و راحتترم باشم" منم خوب بعد از اون شب دعوامون دربارهی ویالون دلم رضا نبود بمونم و وقتی آراد خبرم کرد که دوربینها رو جمع کرده وسایلم رو جمع کردم و اومدم اینجا. توی این یک هفته رفت و آمدم به شرکت برگشت به روال قبل. هر روز میرفتم و هر روز بیکار بودم، البته بیکار که نه، همون جلسههای فرمالیته رو پیش میبردم، ولی رابطم با آراد همونجور بود که بود، سرد رفتار میکرد و زیاد همکلام نمیشد باهام. حس میکردم ازم فرار میکنه، واسه همینهم امروز تصمیم گرفتم به شادی بگم که ما جدا شدیم و من بامتین تو رابطهام، بلکه یه تکونی به خودش داد و یه حرکتی زد. هرچند که آخر هفته هم به مهمونی شاپور دعوتیم، دلیل خاصی هم نداره، همینجوری دلش خواسته مهمونی بگیره امّا من فکرها دارم واسه اون شب، البته که تا حالا همهی مهمونیهایی که من توش شرکت کردم با یه ماجرای بد تموم شده اما ایندفعه انشالا که ختم به خیر میشه... .
***
با استرس پام رو تکون میدادم و پوست لبم رو میجویدم. برای بار هزارم چنگ زدم به موبایلم امّا؛ دریغ از یک پیام یا یک تماس. تا الان قطعاً شادی همهچی رو کف دسته آراد گذاشته اما اینکه چرا واکنشی نشون نمیده رو نمیدونم. موبایلم رو دوباره رو میز رها کردم و بلند شدم. دست به کمر طول و عرضه اتاق رو شروع کردم به وجب کردن، یعنی تا حالا شادی نگفته جریان رو یا آراد قصد واکنش نشون دادن نداره؟ خب گزینهی اول که تقریباً غیرممکنه اما احتمال اینکه آراد بیجواب بذاره بیشتره. لابد با خودش میگه اگه چیزی بگم یا کاری کنم و ترنم بپرسه با چه عنوانی داری اینکار رو میکنی خوب چی بگم! اره آراد از غرورش محال بذاره ذرهای کم بشه. اول باید خودم بهش یه راهی نشون بدم بعد منتظر باشم که... با صدای موبایلم شیرجه رفتم سمت میز و بیاینکه ببینم کیه آیکون سبز رو کشیدم و موبایل رو گذاشتم دم گوشم:
- الو؟
- الو ترنم...؟
متین بود. هیجانم از بیم رفت و بادم خالی شد.
- تویی متین؟
- منم، میخواستی کی باشه؟
- هیچکی. خوبی عزیزم؟
- من که خوبم امّا ظاهراً شما از شنیدن صدای ما خیلی خوشحال نشدی.
اووف متین باز داشت غر میزد و اعصاب من جدیداً واقعاً کشش رو نداشت اما؛ بازم سعی کردم تسلط پیدا کنم رو خودم. کلمههای درست رو کناره هم گذاشتم:
- نه بابا متین چی
****
با تنی کوفته کلید انداختم تو قفل و درو باز کردم، آخیش واقعاً هیچجا خونهی خودِ آدم نمیشه. روسریم رو برداشتم و کتم رو از تنم بیرون کشیدیم. یکهفتهای میشد که تو خونهی خودم مستقر شده بودم خداروشکر متین با رفتنم مخالفتی نکرد و گفت "هرجا دوست دارم و راحتترم باشم" منم خوب بعد از اون شب دعوامون دربارهی ویالون دلم رضا نبود بمونم و وقتی آراد خبرم کرد که دوربینها رو جمع کرده وسایلم رو جمع کردم و اومدم اینجا. توی این یک هفته رفت و آمدم به شرکت برگشت به روال قبل. هر روز میرفتم و هر روز بیکار بودم، البته بیکار که نه، همون جلسههای فرمالیته رو پیش میبردم، ولی رابطم با آراد همونجور بود که بود، سرد رفتار میکرد و زیاد همکلام نمیشد باهام. حس میکردم ازم فرار میکنه، واسه همینهم امروز تصمیم گرفتم به شادی بگم که ما جدا شدیم و من بامتین تو رابطهام، بلکه یه تکونی به خودش داد و یه حرکتی زد. هرچند که آخر هفته هم به مهمونی شاپور دعوتیم، دلیل خاصی هم نداره، همینجوری دلش خواسته مهمونی بگیره امّا من فکرها دارم واسه اون شب، البته که تا حالا همهی مهمونیهایی که من توش شرکت کردم با یه ماجرای بد تموم شده اما ایندفعه انشالا که ختم به خیر میشه... .
***
با استرس پام رو تکون میدادم و پوست لبم رو میجویدم. برای بار هزارم چنگ زدم به موبایلم امّا؛ دریغ از یک پیام یا یک تماس. تا الان قطعاً شادی همهچی رو کف دسته آراد گذاشته اما اینکه چرا واکنشی نشون نمیده رو نمیدونم. موبایلم رو دوباره رو میز رها کردم و بلند شدم. دست به کمر طول و عرضه اتاق رو شروع کردم به وجب کردن، یعنی تا حالا شادی نگفته جریان رو یا آراد قصد واکنش نشون دادن نداره؟ خب گزینهی اول که تقریباً غیرممکنه اما احتمال اینکه آراد بیجواب بذاره بیشتره. لابد با خودش میگه اگه چیزی بگم یا کاری کنم و ترنم بپرسه با چه عنوانی داری اینکار رو میکنی خوب چی بگم! اره آراد از غرورش محال بذاره ذرهای کم بشه. اول باید خودم بهش یه راهی نشون بدم بعد منتظر باشم که... با صدای موبایلم شیرجه رفتم سمت میز و بیاینکه ببینم کیه آیکون سبز رو کشیدم و موبایل رو گذاشتم دم گوشم:
- الو؟
- الو ترنم...؟
متین بود. هیجانم از بیم رفت و بادم خالی شد.
- تویی متین؟
- منم، میخواستی کی باشه؟
- هیچکی. خوبی عزیزم؟
- من که خوبم امّا ظاهراً شما از شنیدن صدای ما خیلی خوشحال نشدی.
اووف متین باز داشت غر میزد و اعصاب من جدیداً واقعاً کشش رو نداشت اما؛ بازم سعی کردم تسلط پیدا کنم رو خودم. کلمههای درست رو کناره هم گذاشتم:
- نه بابا متین چی
آخرین ویرایش توسط مدیر: