- Dec
- 4,118
- 24,758
- مدالها
- 6
با ملاحظه و محتاط بود، از همین خوشم میآمد و مشکلی نداشتم به طور اتفاقی از حرفش خوشم آمد و تایید کردم.
سری تکان دادند و به استقبال از حرف او به سمت اتاق یاسین حرکت کردیم و روی صندلیها نشستیم، برای هر اتاق امکاناتی جدا در نظر گرفته بودند.
با امیر راحتتر بودم و گرمتر بهنظر میرسید سوالم را پرسیدم.
- خب، در سال چندین بار از طرف بهداشت و کنترل بیماری و چک کردن پرسنل و مدارک میان.
بعد از خنده کوتاهی گفت:
- چند روز پیش اومدن و انگار از شانس تو دامپزشکمون رسیدگی نمیکرد و برای چک مدارک متوجه شدن باید تقلبی باشه و پرتش کردن بیرون این چند روز هم بهخاطر همین غوغایی بهپا شد.
قیافهام در هم رفت و باز از او پرسیدم:
- چرا باید همچین کاری بکنه؟
یاسین گوشه چشمی انداخت و وارد بحث شد:
- به پولش احتیاج داشت و بهخاطر اینکه مدرک درست حسابی نداشت نمیتونست جایی کار کنه که پولش بهکارش بیاد.
دیگر سوالی نپرسیدم در فکر بودم که کارتی جلویم گرفته شد، کارت را گرفتم و رویش را خواندم:
- کارت عروسی؟
به یاسین هم دادند و من از اینکه در جمع تنها نیستم خوشحال شدم. کارت عروسی را پست داد و گفت:
- متأسفانه وقتش رو ندارم.
امیر با اخم سمت او برگشت و عصبانی دندانهایش را روی هم فشار داد:
- دور از اجتماعی داری تو؟ صد جور هر دفعه هر مراسم میپیچونی ما رو! این دفعه نیای نه من نه تو!
با کلافگی به امیر نگاه کرد و من و مهدیه مانند احمقها هر چند لحظه این نمایش مهیج را تماشا میکردیم و اینها هی سر بحث اول میرفتند.
امیر دوباره شروع کرد:
- نامزدیم نیومدی، عقدم ده دقیقه اومدی هدیه دادی رفتی که حساب نیست نیومدی، عروسی نیای کلاهمون میره تو هم! تا بوق سگم بخوایم بزنیم برقصیم باید باشی.
سری تکان دادند و به استقبال از حرف او به سمت اتاق یاسین حرکت کردیم و روی صندلیها نشستیم، برای هر اتاق امکاناتی جدا در نظر گرفته بودند.
با امیر راحتتر بودم و گرمتر بهنظر میرسید سوالم را پرسیدم.
- خب، در سال چندین بار از طرف بهداشت و کنترل بیماری و چک کردن پرسنل و مدارک میان.
بعد از خنده کوتاهی گفت:
- چند روز پیش اومدن و انگار از شانس تو دامپزشکمون رسیدگی نمیکرد و برای چک مدارک متوجه شدن باید تقلبی باشه و پرتش کردن بیرون این چند روز هم بهخاطر همین غوغایی بهپا شد.
قیافهام در هم رفت و باز از او پرسیدم:
- چرا باید همچین کاری بکنه؟
یاسین گوشه چشمی انداخت و وارد بحث شد:
- به پولش احتیاج داشت و بهخاطر اینکه مدرک درست حسابی نداشت نمیتونست جایی کار کنه که پولش بهکارش بیاد.
دیگر سوالی نپرسیدم در فکر بودم که کارتی جلویم گرفته شد، کارت را گرفتم و رویش را خواندم:
- کارت عروسی؟
به یاسین هم دادند و من از اینکه در جمع تنها نیستم خوشحال شدم. کارت عروسی را پست داد و گفت:
- متأسفانه وقتش رو ندارم.
امیر با اخم سمت او برگشت و عصبانی دندانهایش را روی هم فشار داد:
- دور از اجتماعی داری تو؟ صد جور هر دفعه هر مراسم میپیچونی ما رو! این دفعه نیای نه من نه تو!
با کلافگی به امیر نگاه کرد و من و مهدیه مانند احمقها هر چند لحظه این نمایش مهیج را تماشا میکردیم و اینها هی سر بحث اول میرفتند.
امیر دوباره شروع کرد:
- نامزدیم نیومدی، عقدم ده دقیقه اومدی هدیه دادی رفتی که حساب نیست نیومدی، عروسی نیای کلاهمون میره تو هم! تا بوق سگم بخوایم بزنیم برقصیم باید باشی.
آخرین ویرایش: