نمیدانم...
چه بگویم...
سخنم بغض گلویم شده است
نمیدانم نمیدانم
چه میخواهد دل آشفته حالم
نمیدانم کدامین جمله آرامش دهد برحال زارم
نه دیگر صبح بارانی
که آید بغض خوشحالی
نه دیگر شعر های شب
نه دیگر نای بیداری
نه دیگر شب سحر کردن
کمی با عشق لج کردن
نمیدانم نمیدانم
فقط از عشق میدانم
ولی
من هم علاج آن نمیدانم نمیدانم
نمیدانم
چه بگویم...
سخنم بغض گلویم شده است
نمیدانم نمیدانم
چه میخواهد دل آشفته حالم
نمیدانم کدامین جمله آرامش دهد برحال زارم
نه دیگر صبح بارانی
که آید بغض خوشحالی
نه دیگر شعر های شب
نه دیگر نای بیداری
نه دیگر شب سحر کردن
کمی با عشق لج کردن
نمیدانم نمیدانم
فقط از عشق میدانم
ولی
من هم علاج آن نمیدانم نمیدانم
نمیدانم